توی مسجد، آن كنار در سمت راست، يك جلسه با حضور پنج تا بسيجی برگزار شده بود. حسين در حالی كه تسبيج دانه درشتش را دور مىگرداند، سرش را به چپ و راست تكان مىداد. بعد هم نگاهی به كريم انداخت. كريم متقابلآ نچنچی كرد و زمين را نگاه كرد.
سعيد گفت: بايد اين فتنهگرها را آدم كرد. بايد چوب كرد توی...
حسين صدايش را قطع كرد و گفت: من شبها خواب ندارم. بياييد خودمان اينها را يك كاری بكنيم.
سعيد دوباره گفت: چوب بكنيم توی...
حسين اخم كرد. اما حبيب، كركر خنديد.
ذوالجناح گفت: قضيه قزوين را شنيده ايد؟
كريم گفت: آره، دارند مىگويند به ماشين كروبی تيراندازی كردند.
حسين گفت: باز هم دروغهايشان شروع شد اين فتنهگرها.
حبيب گفت: چرا كروبی مىخواهد خودش را بكشد تا مثل ندا، موجب بدنامی نظام شود؟
ذوالجناح يك دفعه گفت: بياييد كروبی را خودمان بكشيم تا نتواند خودش را بكشد و موجب وهن نظام شود!
سعيد گفت: بايد اين فتنهگرها را آدم كرد. بايد چوب كرد توی...
حسين صدايش را قطع كرد و گفت: من شبها خواب ندارم. بياييد خودمان اينها را يك كاری بكنيم.
سعيد دوباره گفت: چوب بكنيم توی...
حسين اخم كرد. اما حبيب، كركر خنديد.
ذوالجناح گفت: قضيه قزوين را شنيده ايد؟
كريم گفت: آره، دارند مىگويند به ماشين كروبی تيراندازی كردند.
حسين گفت: باز هم دروغهايشان شروع شد اين فتنهگرها.
حبيب گفت: چرا كروبی مىخواهد خودش را بكشد تا مثل ندا، موجب بدنامی نظام شود؟
ذوالجناح يك دفعه گفت: بياييد كروبی را خودمان بكشيم تا نتواند خودش را بكشد و موجب وهن نظام شود!