خبرهایی مىرسد از آمادگی سپاه برای سرکوب سنگین تهران. و اینکه خودروهای زرهی به سمت تهران در حال حرکت است. ظاهرا آقایان مىخواهند موسوی را بگیرند. و برای شورش گسترده پس از آن، خودشان را آماده کرده اند.
پس ای سبزها!
هر که حاضر است برای آزادی جانش را بدهد؛ آماده شود.
ثابت کنید اینکه درباره تان مىگفتند "آنها یک مشت سوسول هستند که پای کولر و اینترنت نشسته اند" درست نیست. ثابت کنید اهل مجاهدت برای انسانیت هستید.
این روزها خبرها مىگوید تنی چند از دوستانتان که در روز عاشورا کنار شما حماسه مىآفریدند؛ به اعدام محکوم شده اند. شما در خانه بنشینید یا بیرون بیایید، دوستان تان را اعدام مىکنند. پس چرا راه آزادی را تنها بگذاریم؟
دشمن ملت، آشکارا آماده خون ریختن است. چرا در برابرش نایستیم؟ چرا او را به زمین نزنیم؟... چر؟
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی؛ چه کسی برخیزد؟
بیایید اگر قرار است کشته شویم، در راه آزادی باشد. ظلم و ستم را قبول نخواهیم کرد. بردگان فاسدان و خرافه پرستان بىشرمی نخواهیم شد که آشکارا و علنی، انسان و انسانیت و آزادی را زیر پا له کرده اند.
بیایید اگر قرار است بمیریم هم، آزاده بمیریم. تسلیم نشده، بمیریم. پُرشکوه بمیریم.
باور کنید که دیگر چنین مرگی نصیبمان نخواهد شد.
وعده ما در آسمان ها...
پیس سرور آزادگان، حـــســــیـــن...
دست ها را به هم بدهیم. و برای آزادی حرکت کنیم. و میدان را برای دشمن جنایت پیشه، سخت و سخت تر کنیم.
ما میلیون ها نفریم...
پس بگو:
یا حسین!... میرحسین!
کوهیم که از داغی دلشوره ما ؛ یک لرزه ی افتاده به دوران هستیم
۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه
حرکت خودروهای زرهی سپاه به سمت تهران
زنده باد معاویه
یکی از اتفاقات رخ داده از سوی اوباشی که در روز چهارشنبه به خیابانها ریخته بودند؛ فحاشی های مختلف آنها بود. همان ها که در روز عاشورا با کمربند و کابل مردم را می زدند، اینکه آمده بودند تا راهپیمایی کنند و کینه های درونی خودشان را خالی کنند. همان ها که پای هیات رزمندگان ارضی، فحاشی و اوباش گری را آموخته بودند. و اینک آمده بودند تا به مردمی سماواتی فحاشی کنند.
تصاویر زیادی در اینترنت موجود است از پوسترها و قابهای عکسی که هیات رزمندگان منصور ارضی درست کرده بودند. کسانی که بیکاره هایی هستند که کارشان و تخصصشان غیر از حضور در نیروهای امنیتی، پوستر درست کردن و پارچه نویسی است.
اما یکی از این نوشته ها که بصورت کاملا غیر حرفه ای و مثلا بصورت مردمی درست شده بود، توجه ها را به خود جلب کرده است. کسی که روی یک مقوا نوشته: فلان خوردم که به موسوی رای دادم! (عـــکــــس)
حالا بد نیست به عکس دیگر این آدم در روزی که خواهران بسیجی جلوی سفارت انگلیس در حال نمایش "کشته شدن ندا" به دست نیروهای انگلیسی، بودند؛ نگاه کنید: (عـــکـــس)
ظاهرا همه نیروهای ولایت، دروغ توی خونشان است!
اختصاص به احمدىنژاد ندارد!!
زنده باد ابن زیاد!
زنده باد عمرعاص!
زنده باد معاویه!
با تشکر از این وبلاگ.
آیا سردار هاشمی بازگشته است؟
هاشمی، یکی از فرماندهان جنگ بود. که او را دارای هوش بالای نظامی مىدانستند.
هاشمی، طراح اصلی عملیات فتح فاو بود. این عملیات، علاوه بر نقاط برجسته در طراحی اش، در نحوه اجرا هم دارای برجستگىهای زیادی بود. تا آن زمان، سپاه هرگز عملیاتی انجام نداده بود که آنچنان موفق بوده باشد. و هیچ گاه نتوانسته بود ارتش عراق را تا شروع یک عملیات بزرگ نظامى، آنگونه در غافلگیری نگه دارد.
حتی از پیشنهادهای ویژه سردار هاشمی این بود که خود سرداران و فرماندهان ارشد سپاه هم از این عملیات خبری نداشته باشند. و چنانچه در خاطرات محسن رضایی آمده است، فرمانده کل سپاه اجازه اختیار عمل را برای هاشمی بطور مسقیم از امام گرفته بود.
یکی از نقاط برجسته در نحوه عمل هاشمی، همین بود که او حتی به فرماندهان سپاه هم اعتماد نداشت. و این را لازم مىدانست که از آنها هم کنار بگیرد.
و نتیجه آن هم عملیاتی شد که از نظر تحلیلگران نظامی جهان، یک نقطه برجسته به حساب مىآید.
در پایان جنگ، هاشمی مفقود شد. ابتدا احتمال اسیری او مىرفت. چرا که او اغلب به شناسایىهای عمق خاک عراق مىرفت. اما پس از تبادل اسرا، و اینکه هیچ خبری از او نشده بود، احتمال شهادت او قوت گرفت. اگرچه هیچ گاه دلیلی برای کشته شدن او یافت نکردند.
تا اینکه پس از سقوط صدام، و اینکه مشخص شد در درون امنیتىترین بخشهای حکومت صدام هم اطلاعی از هاشمی نیست، رسما پذیرفته شد که هاشمی کشته شده است. و از آن پس نام و سمت های مختلف هاشمی افشا شد و او را رسما شهید هاشمی نام نهادند.
اما برخی دیگر هم رد پای او را در برخی مسائل مىدیدند. آنها تحلیلی ارائه مىکنند و مدعی مىشوند که هاشمی بخاطر اخلاصی که خاص خودش بوده، پس دیدن مسائل پایان جنگ، از همه چیز بریده است. و حاضر نشده دیگر به زندگی عادی برگردد. و پس از پایان جنگ حتی حاضر نشده خودش را به خانواده خودش هم نشان دهد. و پس از مدتی شروع کرده به دخالت در بعضی امور.
برای مثال برخی حوادث دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی را به هاشمی نسبت مىدهند. و اینکه هاشمی از کارهای خاتمی به شدت ناراحت بوده است. و حتی ادامه این تحلیل این است که آوردن مصیبتی به نام "احمدىنژاد" و به قدرت آوردن سپاه، همه برای ترسی بوده که حکومت از او داشته و این گونه مىخواسته او را راضی نگه دارد. وگرنه علتی نداشته که یکباره یک ناشناس مانند احمدىنژاد به قدرت وارد شود. چرا که همه خیال مىکردند رهبری، برای بعد از خاتمی، به لاریجانی نظر دارد. اما اوضاع سیاسی کشور یکباره به نحو غیرقابل انتظاری تغییر کرد.
پس از انتخابات و مشکل شدن اوضاع، در میان برخی تحلیلگران امنیتی، باز هم اشاراتی به سردار هاشمی شده است.
و از جمله تغییر عجیب غریب مردم در برخورد با مامورین، که در روز عاشورا مشاهده شد؛ به فرماندهی تاکتیک هاشمی نسبت داده مىشود. شما را ارجاع مىدهم به اولین سخنان سردار رادان پس از عاشورا، که با ترس عجیبی که در چهره اش نمایان بود؛ از تغییر شیوه مردم به شدت تعجب کرده بود.
اگر بپذیریم که سردار هاشمی زنده است، و اگر قبول کنیم او اینک از نحوه عملکرد حکومت به شدت ناراضی است، باید حوادث خونینی را در آینده منتظر باشیم. حوادثی که همانند همه کارهای هاشمی، غیرقابل پیش بینی است.
هاشمی مىداند چه کار کند. و بنا به روحیات اخلاقی و نحوه فشار روحی که به خودش آورده، مىتواند کارش را به گونه ای انجام دهد که تا پایان هم فاش نشود. مىتواند هیچ گاه ردی از خود نگذارد. مىتواند حتی در صحنه زد و خورد حاضر باشد، بدون اینکه هیچ کسی به او شک کند. او مىداند به چه کسی باید بگوید که چه کاری کند، تا آن کار جمع را به کاری دیگر وادار کند که نتیجه اش آن مىشود که هاشمی مىخواهد.
اگر قبول کنیم اصل آوردن احمدىنژاد برای ترسی بوده که حکومت از هاشمی داشته است، و اگر بدانیم این ترس یقینا بخاطر کارهای پیشین هاشمی، امری معقول به نظر مىرسیده است، و اگر بپذیریم هاشمی همان قدر که از نحوه عمل خاتمی خشمگین شده است اینک از احمدىنژاد و شخص رهبر غضبناک است؛ پس باید به اوجگیری حوادث در آینده نزدیک یقین داشته باشیم.
اگر حوادث و نحوه اعتراضات، به شیوه ى جدید وارد شد، اگر پیروزىهای غیرقابل باوری برای جنبش سبز درست شد، اگر علاوه بر چهره ترسیده سردار رادان، گریه و التماس او را هم در تلویزیون در هفته های پیش رو دیدیم، یقین بدانید کسی مانند هاشمی وارد کار شده است.
یادتان باشد شکست همه نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و شبه نظامی موجود، برای فرمانده ارشدی مانند هاشمی، اصلا کاری ندارد.
و وقتی چنین کسی، نه نامی دارد و نه نشانی، نه خانه ای نه خانواده ای که برای حفظ آنها مجبور به سازش شود، اگر او خودش را پیش از این مرده باشد چرا که به آرمانهایش خیانت شده بوده؛ یقین بدانید این فرمانده ارشد، در عمل به شدت خطرناک خواهد بود.
و سوال اصلی:
آیا واقعا سردار هاشمی زنده است؟
۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه
مردم حسيني، قيام در برابر يزيد را كنار نمىگذارند
توهيني كه اصلا وجود خارجي نداشته است. و همه سبزهايي كه روز عاشورا به خيابانها آمدند، با شعارهاي ديني و بخاطر استفاده از فرصت عاشورا، در برابر يزيد زمان ايستادند. فريادشان اللهاكبر بود و ياحسين.
اما دستگاه بدنام صداسيما اين طور تشخيص داد با تحريك احساسات مذهبي مردم مىتواند به حكومت "انجمن حجتيه" بر اين كشور ادامه دهد.
لكن با برخورد سرد مردم روبرو شد.
راهپيمايي مردم حزب الله در تهران، واقعا رقتبرانگيز بود. تهران و حومهاي كه 15ميليون جمعيت دارد، با هزار اتوبوس دولتي و هزاران وعده سهام عدالت هم كارشان به جايي نرسيد. و چند هزار نفر با بلندگوهاي قوي حد فاصل تقاطع جمالزاده تا خيابان 16آذر را پر كردند.
آقايان صدا سيما! دو روز است داريد خودتان را مىكشُيد. و كار را رسانديد به جايي كه از صبح، دم به دم با پخش تكههايي از آتشهاي روز عاشورا و پخش موزيك عزا روي آن، همه توانتان را براي تحريك مردم به كار برديد. همين بود؟
چرا بيدار نمىشويد؟ چرا نميخواهيد بفهميد در جايي كه آگاهي وجود داشته باشد، فريب موفق نخواهد شد.
تهران بيدار شده است. و اينك روزهاي بدي برايتان پيشبيني مىشود.
البته قبول داريم كه در شهرستانها مردم بيشتري به خيابانها آمدند. و تبريز و ياسوج در اين ميان ركورددار هستند. و اين هم بخاطر تحريك احساسات مذهبي آنهاست كه شما بايد جواب دروغي را كه به خورد مردم دادهايد؛ پس بدهيد.
مردم براي احمدىنژاد هرگز به خيابان نمىآمدند. براي رهبر هم هرگز! اما وقتي به آنها بگوييد افرادي در تهران به حسين(ع) اهانت كردند، آنها همه نفرتي را كه از حكومت شما دارند كناري ميگذارند و به عرصه خواهند آمد. و شما بايد جواب اين فريب دادن شهرستانيهاي ساده را و سوءاستفاده از احساسات مذهبي آنها را زماني پس دهيد.
ولي تهران كه مردمي آگاه و باسوادتري دارد، به شما اعتنا نكرد.
و بايد گفت رهبري اين انقلاب سبز را به راستي تهرانيها بر عهده دارند.
و مگر بار پيش كه در اين كشور انقلاب شد، كدام شهر سردمدار بود؟
تهران كه فتح شود، همه ايران هم به دنبالش خواهد آمد. و امروز تهران، ملتهبترين و عصبانىترين روزهايش را مىگذراند.
مردم ما حسينياند و مبارزه با ظلم را از حسين آموختهاند. و اين چنين تا پاي جان در برابر يزيد ايستادهاند.
خيال نكنيد با تاترهاي صداسيما ، مردم ايستادگي در برابر يزيد را رها خواهند كرد.
و فرياد راستين ما اينك اين است كه افتخار ماست و هرگز شرم ما نيست:
عکسها چه مىگویند؟
تعدادی از لباس شخصىهای روز عاشورا؛ واقع در یکی از تقاطع های خیابان آزادی. با کیفیت بد عکس که از دور گرفته شده!
همین طور چند تا از پلیس ویژه.
۱۳۸۸ دی ۸, سهشنبه
قرآن را هم آتش زدیم؟
آنها به عزاداران حسيني حمله كردند. به علم حسيني حمله كردند.
به موتورهاي پليس حسيني حمله كردند. به يگان ويژه حسيني اهانت كردند. به لباس شخصيهاي حسيني اهانت كردند. حتي كار را به آنجا رساندند كه به باتومهاي حسيني هم اهانت كردند. (گريه شديد)
خبرنگار ما خودش شاهد بود كه تعداد زيادي از اين عناصر خودفروخته، شكم خودشان را به نحو توهينآميزي جلوي آورده بودند تا با اصابت باتوم به آن نقاط، به نحو شرمآوري به باتومهاي حسيني اهانت كنند.
خبرنگار ما اضافه مىكند: من در اين روز چهها كه نديدم. همه جا پر بود از اهانت. زمين اهانت مىكرد. آسمان اهانت مىكرد. درختان پر بود از اهانت. و در اين ميان مشتي عناصر از خدا بىخبر، داشتند آتشبيار معركه مىشدند و خون به دل مردم عزادار مىكردند.
آن خودفروختگان، كار را از حد هم گذراندند و حتي تعدادىشان, خودشان را به كشته شدن زدند. و با توجه به سناريوي "ندا" كامل مشخص است كه چه اداهايي باز هم دارند از خودشان در مىآوردند. چند وقت بعد هم معلوم مىشود اين كشته شدگان خودفروخته نامرد، سر از يونان درآوردهاند.
من از قوه قضاييه سوال مىكنم تا كي بايد با اين اهانت كنندگان به عزاي حسين مدارا كنيد؟
جواب امام زمان را بعدا چي خواهيد داد؟
اين خون دل امت حزبالله است كه دارد فوران مىكند.
جواب اشكهاي مادربزرگ من را كه ديشب تا صبح توي رختخوابش اوهوناوهون گريه كرد و براي عزاي حسين ماتم گرفت؛ چه كسي خواهد داد؟
اگر مادربزرگ من امشب دق كند و بميرد، جواب جوانمرگياش را كي خواهد داد؟ چرا اين خودفروختگان عنصر نامرد منافق صهيونيست پست پليد پلشت را صدتا صدتا اعدام نمىكنيد تا ما يك كمي، فقط يك كمي دلمان خنك شود؟
نه، جان ما؛ چرا نمىكنيد؟
مادربزرگ ما سلام مىرساند و مىگويد: آره، بكُن ننه؛ به خدا ثواب دارد...
۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه
کوتاهترین و زیباترین بیانیه
دوست دارم فکر کنم موسوی خواهد آمد، و یکی از کوتاهترین و زیباترین بیانیه هایش را به مناسبت کشته شدن خواهر زاده اش صادر خواهد کرد:
"مهم نبود... فدای شما ملت ایران!"
موسوی عزیز!
دایی ما هم مىشوی؟
================
از وقایع روز گذشته -عاشورا- در تهران خیلی شنیده اید. لکن واقعه ای به سیمرغ خبر داده شده است که به نظر خیلی سنگین مىآید.
در حوالی ساعت دو بعدالظهر، در جنوب تقاطع خیابان آزادی و رودکی روبروی ساختمان مرکزی راهنمایی رانندگی، بسیجىها به داخل یک مجتمع مسکونی حمله کردند.
کاملا واضح است ماموریتی که برای همه نیروهای برخورد کننده با مردم در نظر گرفته شده بوده؛ برخورد در خیابان بوده است. و این نیروهای بسیجی بر خلاف ضوابط فرماندهان و سازمان مربوطه شان عمل کرده اند.
ما قطعه فیلمی بیست ثانیه ای در اختیار داریم که بسیجىهای باتوم به دست و با لباس شخصی را در تعداد حدود بیست نفر نشان مىدهد که از در و دیوار خانه مردم بالا مىروند و به آن خانه مىریزند تا کسانی را که داخل خانه پناه گرفته اند، بیرون بیاورند؛ و با خودشان ببرند.
ما قصد جنجال به پا کردن نداریم. برای همین در قدم اول این فیلم را منتشر نخواهیم کرد.
بلکه حاضریم پس از تماس دستگاههای بازرسی (از نیروهای امنیتی) با ما، این فیلم را در اختیارشان بگذاریم تا بسیجىهای مذکور را شناسایی کرده، با این جرم واضح و شنیع برخورد کنند.
در قدم دوم در صورتیکه دستگاههای رسمی با سیمرغ تماسی نگیرند، آن فیلم را حاضریم در اختیار فعالان مدنی قرار دهیم تا برخوردهای حقوقی را با نیروهای عمل کننده ی این حمله، انجام دهند.
و پس از یک هفته در صورتیکه هیچ کدام از دو مرحله مذکور رخ ندهد و با سیمرغ تماسی گرفته نشود، آن فیلم را در همین وبلاگ منتشر خواهیم کرد.
واضح است پس از آن، ما مسئولیت پخش آن را از شبکه های بین المللی نخواهیم پذیرفت. چرا که وبلاگ سیمرغ برای همه قابل دسترس است و همه مىتوانند مطالب آن را برداشت و پخش کنند.
تا هر چه خدا بخواهد
================
گفتیم به فکر یک رییس جمهور دیگر باشید.
حالا مىگویییم دیگر یک رهبر دیگر!
سردار سرتیپ پاسدار ابن زیاد
زياد فكر نكردم! خيلي زود همزادش را در سال 61هجري يافتم:
ابنزياد!
================
وقتي برخي از بادمجانهاي دور مقام معظم چيده؛ ايشان را همانند علي(ع) دانستند كه در حال جنگيدن با خواص اهل جمل هستند؛ حضرت ايشان هم از اين تملق بجا، كلي ذوق كردند و بلافاصله در اولين سخنراني، اراجيف حسينشريعتمداري را تكرار فرمودند! خودشان را علي(ع) ناميدند كه موسوي و كروبي و هاشمي و خاتمي را همانند طلحه و زبير، تار و مار مىفرمايند!
زهرا رهنورد هم يقين در اين ميان، عايشه است!!
روزها گذشت و ايام محرم نزديك شد. و كمكم منبريان درباري، شروع كردند مقام معظم را به حسين(ع) تشبيه كردن؛ كه در برابر يزيد زمان ايستادهاست!
راستش را بخواهيد، تشبيه اولي را اگر بتوانيم به هزار لطايفالحيل توجيه كنيم و به چند جاهل بقبولانيم؛ اين تشبيه دومي اصلا جا ندارد!
چرا كه الان مقام معظم، بر عرشهي قدرت سوارند و يك حكومت اختصاصي براي خودشان دارند! و اگر بتوان ايشان را به علي(ع) در زمان خلافت تشبيه كنيم(كه نمىتوان)؛ اما به هيچ روي مقام معظم ما قابل تشبيه شدن به حسين(ع) نيستند!...
بلكه اتفاقا خيلي شبيه يزيد هستند!!
اين يزيد بود كه خيلي علني و راحت، حفظ نظامش را بر همه چيز ارجح مىدانست. و به هر كه اين اصل نظام را هدف قرار مىداد؛ بيرحمانه حمله مىكرد. كارش هم مختص كربلا و امام حسين نبود. يزيد با هر شورشي كه در برابر قدرت بلامنازع او صورت مىگرفت، با شدت و حدت هرچه تمامتر هجوم مىبرد. او با ابنزبير هم جنگيد. با شورشهاي مختلف بعدش هم درافتاد. و حتي سال بعد از فاجعه كربلا، به مدينه حمله كرد و اين شهر را تقريبا با خاك يكسان كرد. سپس به مردم مكه حمله كرد. و كار را به جايي رساند كه به مسجدالحرام هم يورش برد. و حتي گفتهاند كه كعبه هم تخريب شد.
يزيد كاري به فكرهاي مختلف نداشت. فقط انتظار داشت خلافت و حكومت او به رسميت شناخته شود. و اگر شنيده باشيد، امام حسين را به اين جُرم از دم تيغ گذراند: حسين خارجي است!
و خارجي يعني كسي كه بر خليفه خروج كرده باشد. يعني كسي كه خليفه را قبول ندارد و از بيعت با او خارج شده است و به عبارت امروزيتر عليه خليفه شورش كرده است.
يزيد انتظار داشت ولايتش را همه به رسميت بشناسند. و بد نيست بدانيم "ولايت" به هيچ عنوان يك امر درست و خوب و مثبت نيست. بلكه اگر به قرآن نگاهي كرده باشيم، درمىيابيم ولايت يعني پيروي كردن از هر كسي يا چيزي. اين ولايت يا اين پيروي، مىتواند خوب يا بد باشد. اگر ولايت ِ يك خوب را بپذيريم، مسلما ولايت خوبي داريم. و اگر ولايت يك كافر يا فاسق يا ظالم يا قاتل را بپذيريم، ولايت بدي براي خودمان انتخاب كردهايم. پس ولايت، ميتواند خوب يا بد باشد.
و يزيد هم ولايت داشت. ولايت بر همه كساني كه دنبال او راه افتاده بودند. او را قبول كرده بودند. همانند او شده بودند. و براي قدرت او حركت ميكردند.
و حسين(ع) كسي بود كه ولايت او را قبول نداشت. و تا آخر، سر اين قبول نكردن ايستاد.
اما يزيد مىگفت من سپاه دارم. سردار دارم. شمشير دارم.(يعني بالاتر از باتوم داشت!) و هر كه بخواهد جلوي من بايستد، با شدت با او برخورد خواهم كرد. با كسي تعارف ندارم. هر كه از خط قرمز من بگذرد، با برخورد شديد سپاه من روبرو خواهد شد. به كسي فرصت نخواهم داد. همه مردم بلاد اسلامي من را قبول كردهاند. و من اجازه نمىدهم چند نفر معدود بخواهند اساس نظام من را متزلزل كنند. كار را تمام مىكنم. زندان مىاندازم. به كسي رحم نمىكنم. مىكشم. از كشتن نمىترسم. مردم را مىترسانم. مردم وقتي بترسند، خفه مىشوند. به خانههايشان مىروند. لحظه لحظه از تعداد مخالفان كم خواهد شد. مخالفانم با ريزش روبرو خواهند شد. من حمله به اصل نظام را تحمل نخواهم كرد. با كسي تعارف ندارم. ديگر اهل مسامحه نيستم. تا كي قرار است اين مخالفانم را كه ولايتم را قبول ندارند، تحمل كنم؟ چرا از صبر من كسي سوءاستفاده مىكند؟ ما مىدانيم و تيغ و حلقوم شما، يك مو اگر از حكومتم كم گردد!!
شايد براي لحظاتي فكر كرديد نيروهاي جمهوري اسلامي بودند كه جملات بالا را داشتند بيان مىكردند! اما حقيقت اين است كه همه، منطق يزيد است. و اين نظام مقدس ما هم شباهت نود درصدي با نظام يزيد دارد.(خواستم خيلي دموكرات باشم كه نگفتم شباهت صد در صدي!)
و حسين(ع) يكي از مردم عادي بود. هيچ حكومت يا منصبي نداشت. و يزيد بر همه كشور بزرگ اسلامي آن روز حكومت مىكرد. و حسين(ع) تنها و بىكس در برابر آن حاكم قدرتمند ايستاد. بارها تهديد شد. به پذيرفتن ولايت يزيد اجبار شد. به حصر و حبس تهديد شد. اما زير بار نرفت. و فقط چند ماه بعد از شروع حكومت يزيد، در خون خود غلطيد.
امروز هم مقام معظم رهبري آيا حرف ديگري به جز منطق يزيدي دارند؟ حرفي ديگري هم از ايشان شنيدهايد الا اينكه من حكومت دارم و هر كه حكومت من را به رسميت نشناسد يا آن را با خطر روبرو كند، تكهتكهاش خواهم كرد؟ چيز ديگري هم دارند مقام معظم براي گفتن؟
نيروهاي ولايت هم همان نيروهاي ولايت يزيدي هستند. كساني كه براي حاكم، خودشان را به آب و آتش مىاندازند تا در چشم اين حاكم مسلط و پرزور، كمي عزيز شوند.
و سپاه رهبر و سرداران رهبر هم اگر چه به باعرضگي سرداران يزيد نيستند؛ اما همان كارها را مىكنند. و ما مردم تهران در اين شش ماهه، با چشم خودمان اين سرداران يزيدي را ديدهايم و حس كردهايم.
واقعا آن اتفاقي كه در سي خرداد در تهران افتاد، چيزي نبود در اندازههاي كوچكتري، از كربلا؟ سپاهِ حاكم ستمكاري، در برابر مخالفاني كه اين حاكم را قبول نداشتند، با تمام قوا وارد شد و به شدت آنها را تحقير و سركوب كرد. آيا اين، غير از منطق يزيدي بود؟ منطقي كه مىگويد هر كه در قدرت است، بايد پيروز باشد. بايد ستوده شود. بايد حق شمرده شود. بايد و بايد بر گردهي همه سوار باشد. و بايد پايش را همه ببوسند!(مىگويند آقاي مصباح در يكي از ديدارهايشان با مقام معظم، پاي مبارك مقام معظم را بوسيدهاند!... خدا كند جورابهايشان را شسته بوده باشند!)
شباهتهاي نظام مقدس ما با نظام يزيد، خيلي خيلي زياد است.
حتي آيا مىدانيد يزيد، يك انسان شاعر پيشه و عياش مسلك بود؟
ياد شبهاي شعر نيمه ماه رمضان در بيت، به خير!!
==================
شجوني: آقا لب تر كنند، گلوي مخالفان را مىجوم!!
- جناب شجوني عزيز! مگر شما توي اين مملكت زندگي نمىكنيد؟ يعني نمىدانيد كه حضرت آقا از 29 خرداد لبهايشان خيس ِخيس است؟! دستتان را بگذاريد روي لبهاي آقا! آبچكان است! شما مگر حسّ لامسه نداريد؟
تازه!... بياييد جلو، دندانهايتان را ببينم! آيا توان خرخره پاره كردن را دارد؟ ببينم شبيه پلنگ است؟!
نه، اين كه من مىبينم، بيشتر شبيه موجودي درازگوش مىباشد!!
================
اخيرا براي تظاهرات امت حزبالله در برابر بيت آقاي منتظري مرحوم، از سوي يك نهاد دولتي بين تظاهركنندگان، مقادير كفن توزيع شد تا آنها را بپوشند و بشوند كفنپوشان ولايت!
من يك كمي برايم سوال پيش آمد! مگر قرار بود كسي آنها را بكُشد كه آنها آمادهي مرگ آن هم تا اين حد شده بودند؟!
يعني قرار بود بيت آقاي منتظري آنها را ببندد به رگبار، كه اينها با شجاعتي وصفنشدني، كفنپوش آمده بودند تا از ولايت دفاع كنند؟
===================
اين دفاع از ولايت هم از آن حرفهاست!
چنانچه گفتيم، ولايت يعني پيروي كردن! حالا رفتن و از ولايت دفاع كردن، يعني چي؟ رفتهاند از "پيروي كردن" دفاع كنند؟!!
آنها اقلا بايد بگويند مىرويم تا از ولايت ِ مقام معظم دفاع كنيم.
مثل دفاعي كه ابنزياد از ولايت ِ يزيد كرد!
پس:زنده باد سردار رادان!!
۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه
فرعونهاي دنيا
و چند وقت نگذشت كه خبرش پيچيد سردار زارعي را در حالي كه با حدود شش زن لخت، داشته اداي نماز جماعت خواندن را درمىآورده، بازداشت كردهاند. و حتي شنيدم كه هاشمي شاهرودي خودش شخصا او را محاكمه كرده است.
حالا هم من يك نفر ديگر را كه در تلويزيون مىبينم، شگفتزده مىشوم.
و اين بار اين آدم، يك آخوند جوان و واعظ است كه خودش هم خيلي خودش را تحويل مىگيرد: نقويان!
جالب كه گاهي خودش هم حرفهاي جالبي مىزند. مثلا دم به دم مىگويد: ديروز يك خانم جواني به من زنگ زد و از شوهرش شكايت داشت! پريشب ساعت يازده شب رفته بوديم خوابگاه دختران دانشجو! ديروز يك دختر جواني از نامردي نامزدش به من نامه نوشت!!
اگر كسي در اين كشور وجود دارد كه آبروي بربادرفته روحانيت، هنوز برايش مهم است؛ من هشدار مىدهم اين آخوند جوان را زير نظر بگيريد.
===================
دو تا مرگ براي من خيلي جالب و عبرتآموز بود. يكي همين مرگ چند روز پيش.
واقعا كسي باور نمىكرد كه منتظري با چنين بدرقهي باشكوهي مشايعت شود. كسي باور نمىكرد در دوراني كه فضاي اينترنت پر است از فحاشي به زير تا بالاي نظام ايران؛ يكي از مبارزين اين نظام، با چنين تمجيد بىسابقهاي همراهي شود. كسي باور نمىكرد منتظري اين قدر غم بر دلها بنشاند. اين قدر اشك بر چشمها بياورد. و ميليونها ايراني، فضاي وبلاگي خودشان را به عرصه تحسين و بزرگداشت اين روحاني پير اختصاص دهند.
چند سال پيش هم مرگي ديگر رخ داد. علي مشكيني، كه او هم گرچه در مرتبهاي پايينتر، اما از مبارزين و علماي همين نظام بود. لكن با مرگي رقتانگيز به خاموشي گراييد. نه فقط كسي سراغي از او نگرفت. بلكه در فضاي تلويزيون يكطرفه و دولتي ايران هم خبري نشد. گوييا گنجشكي، نشسته بوده و رفته! نه آمدنش را كسي خبر شد، نه رفتنش دل كسي را شكست.
و عبرت اصلي اينكه منتظري، در تمام بيست سال پاياني عمرش، با غضب اين حكومت روبرو بود. و مشكيني، تا آخرين لحظات حياتش؛ "مقام معظم, مقام معظم" از دهانش نمىافتاد!
واقعا كه عزت دست خداست و بس. نوكران فرعون، ذليلند. و مردان حق، هميشه عزيز.
و جالب كه مقام رهبري، براي آن عزيز؛ چنان پيام تسليتي صادر كردند! و خواهان آن شدند كه خدا بخاطر وجود مقام معظم رهبري، بلكه منتظري را ببخشايد!!
مقام معظم رهبري، خيال كردهاند در پيش خدا هم مقام معظم رهبري هستند!! فرمانده معظم كل قوا هستند!! مقام عظمي ولايت هستند!!
چقدر فرعونهاي دنيا، خندهدارند!! همهشان همين طور بودند!! فرعون زمان موسي هم خيال مىكرد خداي همه و آفريدگار همه است!! واقعا اين طوري خيال مىكرد! چرا مىخنديد!؟
نظرش اين بود!
=================
دلم مىخواهد يك مقاله مفصل بنويسم درباره تفاوتهاي بنيادي ميان مقام معظم با امام خميني. خيلي مىتوان حرف زد.
اما يك كمي فرصت مىدهم كه كسي ديگر اين مقاله را بنويسد.
عجله كنيد كه اين فرصت، تمديد نخواهد شد!
===================
يك سوژه ديگر هم الان به فكرم رسيد!
"جنبش سبز و اهانت به عكس امام، جنبش سبز و برخورد با مفاسد مالي!"
اين را كى مىنويسد؟
نبود؟
=================
يكي از وبلاگها يك طنز جالب نوشته بود:
مىگويد يكي از كساني كه به استقبال آقاي منتظري رفته، آلفرد نوبل بوده است! ازش پرسيدهاند شما مگر آقاي منتظري را مىشناسيد؟ گفته: آخر شنيدم پدر شيرين عبادي وارد شده، آمدم خير مقدم بگويم!
اشاره دارد به مقاله شيرين عبادي (برنده جايزه صلح نوبل) كه آقاي منتظري را پدر خودش خطاب كرده است.
===================
در اين نمايش مسخره باند لاريجاني كه سر عكس امام به پا شد، ديدم چند روز اخير كار رسيده به پخش نمايشهاي رسوايي از صداسيما، كه در آن مصاحبه شوندگان كه يعني مردم هستند، در حال بد و بيراه گفتن به بقيه مردم هستند كه مانند آنها نمىانديشند.
اينجا اصلا نمىخواهم بگويم كدام يك از اين مردم، اكثريت هستند و كدام اقليت. بلكه مىخواهم بگويم اين ايستاندن مردم در برابر مردم، به نظر كدام انديشهي سياسي و كدام عقل موجود، يك كار مصلحتانديشانه است؟
چرا كارتان را از ايستاندن گروههاي سياسي و شخصيتهاي سياسي در برابر هم، رساندهايد به ايستاندن مردم در برابر مردم؟
تا كجا مىخواهيد دشمن اين مرز و بوم شويد؟
اين است كه ما فرياد مىزنيم اين انجمن حجتيه كه اكنون بر ايران مسلط شده، وابسته به صهيونيزم جهاني است. و كارش نابودي ايران است.
اينجاست كه آدمي دلش مىخواهد همه ديوارهاي شهر را پر كند از اين شعار:
مىجنگم، مىميرم، ايران را پس مىگيرم.
====================
و يك حرف ديگر در مورد اين سناريوي لاريجاني:
حواستان هست اين نمايش مسخره، آخرين كاري بود كه مىتوانستند بكنند؟
اين آخرين تير تركش بود.
كفگير نظام دارد به ته ديگ مىخورد. و به قول آقاي نوري همداني، هر كار توانستند كردند، و ديگر تمام شد!
نظام مقدس، زد به سيم آخر. و اينك نگرفته! و كار به سراشيبي رسيده است.
من كاملا احساس مىكنم اوضاع چقدر شبيه ماههاي پاياني حكومت پهلوي شده است.
تازگي هم رييس بانك مركزي اخطار مسخرهاي صادر كرده كه اسكناسهايي كه روي آن شعار نوشته شود، از اعتبار ساقط است!
و به زبان بىزباني از تلويزيون دولتي اعلام شده كه مردم بطور گستردهاي در حال نوشتن شعارهاي ضدحكومت بر روي اسكناسها هستند! شعارهايي كه حكومت مجبور شده كاغذ زير اين شعارها را هم از اعتبار ساقط كند!!
واقعا كي خيال مىكرد جمهوري اسلامي، با اين حال خندهدار تمام شود؟
ما رفتن باشكوهتري را پيشبيني مىكرديم!
===================
گرچه نمىخواهم براي محمد نوريزاد(نويسنده) دل بسوزانم. چرا كه ياد مدحهايش براي مقام معظم مىافتم. اما به ياد برخي نوشتههاي فكورانهاش كه مىافتم؛ دلم براي بازداشت شدنش، مىگيرد.
دل است ديگر! چه كارها كه نمىكند!
خدا او را براي همه اعتقادي كه به مقام معظم دارد، ببخشد!
===================
واقعا شهر پر شده از آرزوي مرگ براي يك نفر!
چرا چنين شده؟ چرا او اين طور رفتار كرده و مىكند كه ميليونها ايراني، از ته دل براي مرگش دعا كنند؟
چند وقت پيش هم ديدم روي ديوار خياباني نوشته بودند:
"براي مرگ رهبري دعا كنيد!"
فكر مىكنم وقتي كار به اينجا برسد، بحران مشروعيت، به اوج خود رسيده است.
واقعا اين بيشتر "دعا" است، يا دعاهاي حكومتي كه در منابر و مداحيها و ميزگردهاي تلويزيوني سرداده مىشود؟
يك نفر نيست از اين مقام معظم بپرسد چرا با خودت اين طور كردي؟واقعا چرا؟
۱۳۸۸ دی ۵, شنبه
حتما مىدانی
سخن زیر، جواب من است به این وبلاگ.
با خواندن این یادداشتت، کمی برایت متاسف شدم. باور کن برای کسانی که مىدانند، داری خودت را به بد وضعی نشان مىدهی. این همه حساسیت تو روی مسائل جنسی، و از طرف دیگر این همه نفرتت نسبت به کسانی که رووسای سیاسىات به تو دشمن نشان داده اند؛ سطحی بودنت، مضحک بودن منطقت... همه و همه تو را دارد نشان مىدهد.
یعنی واقعا چند تا مداحی منصور ارضی یا چند سخن مبتذل رهبری، این قدر مهم است که تو راجع به بندگان خدا که هممیهنانت هستند، این طور سخن بگویی؟ این قدر تحقیرشان کنی؟ مگر خودت چی هستی؟ مگر رووسایت چی هستند؟ مگر سردارن سپاه چی هستند؟ یکی از همین سرداران نبود که یکی دو سال پیش در سمت فرماندهی انتظامی استان تهران، در حالی که با چند زن لخت و عور داشت نماز جماعت را به مسخرگی مىگرفت، بازداشت شد؟ مگر معاون فلان دانشگاه دولتی در همین دولت نهم احمدىنژاد نبود که به دختران دانشجو فشار مىآورد و آنها را کمیته انظباطی احضار مىکرد و در برابر ازشان مىخواست که به آنها کام جنسی بدهد؟ دقیقا منظورم معاون دانشجویی دانشگاه زنجان است. چرا خیال مىکنی باند تو، گروه تو، روسای تو همگی منزهند. و طرف مقابل قوم شیطانند؟ یعنی واقعآ خیلی بد است که یک دختر دانشجویی، ناخنش را به گونه ای در آورده باشد که تو نمىپسندی؟ اگر همین کار را خواهران حزب الله بکنند، کار بدی نیست؟ و مگر نمیکنند؟ مگر صدا و سیمای ولایت تو، پر نشده از زنان جوان چادری، که هزار رنگ و لعاب به چهره مىزنند، خودشان را بطور جنسی آرایش مىکنند؟ و مشغول عشوه گری آن هم با چادر و در حال خواندن حدیث مىشوند؟ آنجا دیگر بد نیست؟ بد، فقط آن ناخن های آن دانشجو است؟
راستی، یک چیزی را بگذار صریح به تو بگویم. من حدسی در مورد تو مىزنم. به نظر من این همه حساست عجیب غریب تو روی این مسائل، نشان از یک انحراف جنسی دارد.
مىگویم آیا مىدانی استمنا حرام است؟
۱۳۸۸ دی ۴, جمعه
مرد ولایتمدار!!
ببینید رهبر معظم در زمان خودشان چطور جلوی ولایت ایستاده بودند و حرف های ولی فقیه زمانشان را با چه غلظت و حرصی رد مىکردند.
این خاطرات آقای هاشمی است از تابستان سال 64 و اختلافات آقای خامنه ای با امام خمینی.
سهشنبه 15 مرداد 1364
شب با آقای خامنهای جلسهای طولانی داشتیم، درباره كابینه آینده، ایشان مایل نیست كه مهندس موسوی [مجددا] نخستوزیر شود. خط اقتصادی ایشان را قبول ندارند. از من توقع دارند كه همراهی كنم. قرار شد ایشان این مسئله را با امام در میان بگذارند. مشكل را جدی میبینم؛ دو سلیقه در مورد وزرا و برنامهها. رئیسجمهور و نخستوزیر در طول چند ماه گذشته، نتوانستهاند در مورد سه وزیر دفاع، برنامه و بودجه و راهوترابری توافق نمایند.
پنجنشبه 17 مرداد *
بعد از نماز با آقای خامنهای جلسه داشتیم ... آقای خامنهای شرح مذاكرات امروزشان را با امام دادند. امام گفتهاند مصلحت نیست كه آقای مهندس موسوی از نخستوزیری كنار بروند و از ایشان شدیداً حمایت کرده اند.
یكشنبه 20 مرداد
شب با آقای خامنهای درباره نخستوزیری مذاكره كردیم. ایشان توقع دارند من در جهت تسهیل نظر ایشان در مورد تعویض كابینه كار كنم. پیشنهاد دادند كه امام به نحوی گفته خودشان را كه ابقای آقای میرحسین موسوی را به مصلحت دانستهاند، جبران نمایند و بعید میدانم كه امام بپذیرند
دوشنبه 21 مرداد
احمد آقا هم آمد و به طور مفصل مذاكرات آقای خامنهای و امام را درباره نخستوزیر آینده گفت و گفت نظر امام این است كه تعویض مهندس میرحسین موسوی مصلحت نیست و مایلند كه این نظرشان گفته شود؛ درست بر خلاف نظر آقای خامنهای .پس از مشاوره به این نتیجه رسیدیم كه اگر نظر امام این باشد، باید بر همین روال عمل شود. ولی آقای خامنهای اگر اختیار داشته باشند، به هیچ وجه حاضر نیستند كه نخستوزیری ایشان را بپذیرند و میگویند فقط در صورت حكم امام حاضرند ایشان را معرفی نمایند و در این صورت در كارها دخالت نخواهند كرد و وزرا را هم به میل آقای موسوی تصویب میكنند. به هر حال مشكل بزرگی در پیش داریم.
چهارشنبه 23 مرداد *
شب مهمان احمدآقا بودیم. امام هم در جلسه شركت كردند. آقای خامنهای به خاطر آمدن والدینشان نیامدند. بیشتر بحثها بر سر نخستوزیر آینده و اختلاف نظر بین آقایان خامنهای و مهندس موسوی بود ولی به نتیجهای نرسیدیم
شنبه 2 شهریور
خدمت امام رفتم و راجع به مشكل كابینه آینده، با توجه به عدم موافقت آقای
خامنهای با آقای موسوی مذاكره كردم، اما نتیجهای به دست نیامد.
امام همان حرف قبلی خودشان را تكرار فرمودند كه تغییر دولت را صلاح نمیدانند و حاضر هم نیستند در این خصوص امر صادر كنند و اظهارنظر را كافی میدانند.
در مورد اینكه به شورای نگهبان توصیه كنند در تفسیر قانون اساسی كه معرفی نخستوزیر را بعد از انتخاب مجدد رئیسجمهور لازم میدانند، تجدیدنظر كنند كه خود به خود دولت بماند، امام فرمودند: نمیخواهیم این بدعت باب شود كه موجب تضعیف شورای نگهبان شود. گفتم، فتنه پیش خواهد آمد .فرمودند: با آقای خامنهای صحبت كنیم و ایشان را قانع كنیم و ضمنا گفتند: برای خود آقای خامنهای ضرر دارد و خبر از رسیدن نامه آقای خامنهای و جواب خودشان به همین مضامین دادند .آیتالله خامنهای تمایلی به نامزد شدن مجدد نداشتند و با اصرار ماها و نیز خواست امام پذیرفتند و همان موقع نظرشان را راجع به كابینه گفتهاند و اكنون حجت دارند، ولی نمیخواهند از نظر امام تخلف كنند
یكشنبه 3شهریور
عصر آقایان [شیخ] محمد یزدی و سیدجعفر كریمی از طرف جامعه مدرسین [حوزه علمیه قم] آمدند و برای تغییر دولت آقای موسوی از من استمداد كردند. مشكلات را گفتم و گفتم نظر امام با آقای موسوی است و نمیشود با آن مخالفت كرد .
دوشنبه 11 شهریور
وزیر امور خارجه ... با توجه به اظهار امام كه مصلحت نمیدانند آقای موسوی عوض شود، گفت: به آیتالله خامنهای بگویم كه اسم آقای ولایتی را به عنوان نخستوزیر مطرح نكنند و حاضر نیست در این شرایط مسئولیت را بپذیرد
عصر آقای ناطق نوری آمد. ایشان هم درباره همین موضوع صحبت كرد و اصرار داشت كه امام را باید راضی كرد. طرفدار نخستوزیر شدن آقای علیاكبرولایتی است
چهارشنبه 13 شهریور
ساعت 9 صبح به زیارت امام در حسینیه جماران رفتم. مراسم تنفیذ ریاستجمهوری آقای خامنهای بود. امام در متن نوشتهشان بر ضرورت تكیه بر محرومان و مستضعفان تأكید نمودند. آقای خامنه ای در اظهاراتشان از نقاط ضعف عملكرد دولت با كنایه یاد كردند.
شنبه 16 شهریور
پیش از ظهر آقای رئیسجمهور آمدند و ناهار مهمان من بودند ... نظر آقای خامنهای این است كه اینها خوب كار نكردهاند و جایز نیست دوباره مأمور تشكیل كابینه شوند. زمان طولانی بحث كردیم، ولی به نتیجه نرسیدیم. مشكل عمده ایشان، اظهارنظر امام است.
دوشنبه 25 شهریور
با آیتالله خامنهای درباره جلسه فردای نمایندگان، تلفنی مذاكره كردیم. معلوم شد ایشان مصمماند كه در این جلسه شركت كنند. نامهای به ایشان نوشتم و نكاتی را ذكر كردم. احمدآقا آمد و اطلاع داد كه امروز آقایان مهدوی كنی، ناطق نوری، یزدی و جنتی خدمت امام آمدند و از امام خواستند اظهارنظری كه مبتنی بر عدم مصلحت بودن تغییر آقای میرحسین موسوی، نخستوزیر فرمودهاند، پس بگیرند یا جبران كنند كه آقای خامنهای بتوانند فرد دیگری را معرفی نمایند. ولی امام نپذیرفتهاند و محكم گفتهاند كه مصلحت نیست دولت عوض شود
شب آقایان بهزاد نبوی و محسن نوربخش آمدند و از تصمیم آقای خامنهای
مبنی بر تعویض دولت اظهار نگرانی كردند و از من خواستند دخالت كنم و مانع شوم.
سهشنبه 26 شهریور
آقای خامنهای در جلسه سهشنبه نمایندگان شركت كردند و انتقاداتی علیه دولت داشتند اما نگفتند كه میخواهند دولت را عوض كنند، ولی مخالفت خود را به نحوی گفتند
چهارشبنه 27 شهریور*
حدود هشتاد نفر از نمایندگان طرفدار دولت آقای موسوی آمدند و از اظهارات دیروز آیتالله خامنهای انتقاد كردند. نامهای برای امام تهیه كردهاند كه مشغول جمعآوری امضا هستند.
شنبه 30 شهریور
عصر آقای ناطق [نوری] برای چارهجویی در موضوع كابینه آمد؛ به نظر میرسد فهمیدهاند كه با توجه به حمایت امام آقای موسوی را نمیتوان عوض كرد و گفت: آقای خامنهای هم تا حدودی به همین نتیجه رسیدهاند و دیگر آن احساس تكلیف را ندارند
سهشنبه 2 مهر
بعد از نماز با آقای خامنهای جلسه خصوصی داشتیم. آماده شدهاند كه آقای میرحسین موسوی را به مجلس معرفی كنند، ولی بنا دارند در مورد وزرا سختگیری نمایند.
شنبه 6 مهر
پیش از ظهر احمد آقا آمد و نتیجه مسافرت به خارك را به ایشان گفتم كه خدمت امام بگویند. خبر داد كه امام جواب نامه 135 نماینده مجلس در حمایت از آقای موسوی را دادهاند و نوشتهاند كه نظرشان ابقای آقای موسوی است. این تأیید كتبی مجدد، لابد آقای رئیسجمهور و جناح مقابل آقای موسوی را عصبانیتر میكند
حضرت امام در پاسخ به نامه نمایندگان چنین مرقوم كردهاند:
«بسماللهالرحمن الرحیم. با تشكر از حضرات آقایان، اینجانب چون خود را موظف
به اظهارنظر میدانم، به آقایانی كه نظر خواستهاند، از آن جمله جناب حجتالاسلام مهدوی و بعضی آقایان دیگر، عرض كردم آقای مهندس موسوی را شخص متدین و متعهد و در وضع بسیار پیچیده كشور، دولت ایشان را موفق میدانم؛ و در حال حاضر تغییر آن را صلاح نمیدانم. ولی حق انتخاب با جناب آقای رئیسجمهور و مجلس شورای اسلامی محترم است ـ
5 مهر 64 ـ روحالله الموسوی الخمینی».
پنجشنبه 18 مهر
صبح زود به مجلس رفتم. عفت و خانواده امام هم، برای شركت در مراسم تحلیف رئیسجمهور به مجلس آمدند... من به خاطر اقداماتی كه هفتههای اخیر در تضعیف آقای خامنهای شده، از ایشان تمجید و تجلیل زیاد كردم
شنبه 20 مهر
آقای توسلی [مسئول دفتر امام] از اظهارات روز پنجشنبه آقای خامنهای در مراسم تحلیف گله داشت كه به نحوی اعلان تحمیل دولت بود. حاج احمد آقا آمد و گفت: امام از اظهارات پریروز آقای خامنهای ناراحت شدهاند و معلول شیطنت اطرافیان ایشان میدانند و میخواهند به ایشان در این خصوص پیغام بدهند. راجع به اعضای دولت آینده بحث شد و ترجیح دادیم آقای منتظری هم به نحوی در شورای حكمیت [در انتخاب وزرا] باشند و امام هم موافقت فرمودند.
یكشنبه 21 مهر
اولین دستورمان رأیگیری برای دولت بود. شركت نمایندگان در جلسه كم سابقه بود. 261 نفر از مجموع 267 نفر نماینده آمده بودند. 162 موافق، 73 مخالف و 26 نفر ممتنع بودند. 99 رأی مخالف و ممتنع كه [به رغم تذكر قبلی] برخلاف نظریه امام بود، باعث ناراحتی شدید اكثریت نماینده ها شد و وسیلهای برای بد نام شدن و ضد ولایت فقیه معرفی شدن جریان محافظهكار گردید. بعضی این را از اشتباهات بزرگ سیاسی آنها می خوانند. نقطه مثبت آنها تعبد آنها بود كه با این رأی از دستشان ممكن است گرفته شود و خود آنها این را وظیفهشناسی نمایندگی میدانند و فكر میكنند امام هم راضی نیستند نماینده برخلاف نظرش
رأی بدهد .
دوشنبه 22 مهر*
احمدآقا آمد و گفت: امام آمادهاند برای ختم غائلهای كه در اثر مخالفت 99 نماینده مجلس با نظر امام درخصوص نخستوزیر ایجاد شده، با نمایندگان ملاقات نمایند. قرار شد روز چهارشنبه به ملاقات برویم. مطالبی را هم كه امام به آقای خامنهای درباره عدم مخالفت با دولت و طرد افراد ناباب گفتهاند، نقل كرد و گفت: آقای رئیسجمهور پذیرفتهاند. درباره وزرای پیشنهادی آقای میرحسین موسوی هم مذاكره كردیم .
سهشنبه 23 مهر
قبل از جلسه رسمی به نمایندگان اطلاع دادم كه فردا به ملاقات امام میرویم؛ خوشحال شدند. بعد از تنفس به دفترم آمدم.
چهارشنبه 24 مهر
امام فرمودند: من قبلا از آقایانی كه زحمت دادم، معذرت میخواهم، لكن بعضی مسائل هست كه موجب شد من به خدمت آقایان برسم و آن چیزی كه تكلیفم هست، عرض كنم. اولا كه هیچ نگرانیای در این مسائل نیست و من تأیید میكنم مجلس را و همیشه سفارش میكنم به ملت كه مجلس را باید تأیید كنند و مجلس از ارگانهایی است كه لازم است بر همه ما كه او را تأیید كنیم و هیچ كس حق ندارد كه راجع به مجلس جسارتی بكند و مجلس حقش است كه موافق و مخالف داشته باشد و ممتنع و یك مسئلهای است كه همیشه باید در مجلس باشد و این امری است كه گذشت و در او هیچ صحبتی نیست. آن چیزی كه موجب زحمت آقایان است، این است كه ما راجع به آتیه صحبت كنیم، گذشته گذشته است.
۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه
طرحی از انجمن
* حاجیبابایی وزیر آموزش آموزش و پرورش:«من از ازدواج دانشآموزان دختر خوشحال میشوم»
* علی مطهری نماینده مجلس هشتم ازدواج موقت را راهی برای حل مشكلات جنسی نوجوانان عنوان كرد.
گفتگوی خبرنگار اعزامی گافنیوز به یكی از دبیرستانهای دخترانه جدید برای انجام گفتگویی درباره ورزش
ما: سلام دخترم. كلاس چندمی؟
دانشآموز: اجازه آقا سلام... اول دبیرستان.
ما: چند سالته؟
دانشآموز: 13 سال.
ما: دخترم موضوع گزارش ما ورزش هست. شما الان چرا اینقدر اضافه وزن داری؟
دانشآموز: آقا اجازه ما كه اضافه وزن نداریم... تازه زنگ ورزش كه دو ساله حذف شده به جاش درس اخلاق داریم.
ما: خب درسته. ولی بالاخره آدم باید ورزش كنه یا دست كم كمتر بخوره كه اینقدر چاق نشه.
دانشآموز: آقا اجازه ما كه چاق نیستیم.
ما: چاق هستی دیگه دخترم... صبح چی خوردی؟
دانشآموز: نون و پنیر با شكلات و تخم مرغ عسلی و تیتاپ و هندونه و یه آبنبات چوبی موزی و یه لیوان شیر و سیب قرمز.
ما: خب خیلیه دیگه. نه؟
دانشآموز: آقا اجازه ما كه همه شو نخوردیم. همهش دو لقمه نون و پنیر خوردیم كه فشارمون اومد پایین و مامانمون بهمون شكلات داد. بعد كه حالمون خوب شد خواست تخم مرغ عسلی بده كه تا یه قاشق خوردیم بهمون عق نشست. بعد خواستیم تیتاپ بخوریم كه تا یه گاز زدیم هوس هندونه كردیم اما تا یه قاچ خوردیم، بالا آوردیم و بعد واسه این كه حالمون بهتر بشه و دیگه گریه نكنیم، خالهمون آبنبات موزی چوبی داد كه خیلی دوست داریم، اما گفت به شرطی كه شیرمون رو هم بخوریم. سیب هم كه هر روز میخوریم كه پسر بشه.
ما: پسر بشه؟! چی پسر بشه؟
دانشآموز: آقا اجازه بچهمون دیگه. ولی معلممون میگه اینا بیفایدهاس و بچه هفتماهه دیگه جنسش عوض نمیشه...
ما: مگه تو حاملهای؟!
دانشآموز: آره... مگه چیه؟
ما: معلمهات هم می دونن؟
دانشآموز: آره... پس چی. تازه سر صف هم تشویقم كردند و قراره هفته دیگه با منتخب حاملههای مدارس منطقه بریم پیش وزیر آموزش و پرورش كه بهمون جایزه بدن. آقا اجازه... اینقدر این مریم توفیقی كه همسایهمونن حسودیش میشه كه نگو. هر كارم می كنه نمیتونه حامله بشه. خانم بهداشتمون میگه حتما دختر تو اجاقت كوره كه بعد سه بار شوهر كردن هنوز نتونستی بچه دار شی. اجازه آقا ما نمی دونیم به این تنبلا چطوری نمره می دن كه تا كلاس چهارم میرسن.
ما: پس الان تو توی مدرسهتون شاگرد اولی؟
دانش آموز: نه آقا مگه الكیه... من شاگرد چهارمم. شاگرداولمون غنچه صالحی هست كه خود آقای مطهری هم یه بار بهش توی جشنواره متعگان برتر دبیرستانهای تهران جایزه دادن. پونزده سالشه ولی تا الان سه شكم زاییده و هشت بار ازدواج موقت كرده. خانوممون میگه غنچه تو گل بدی دیگه چی میشی! قراره بره مدرسه استعدادهای درخشان...
ما: اون وقت شما چطوری اینهمه فعال هستین با این سن و سال؟
دانشآموز: مدرسه بهمون كمك میكنه. هر مدرسهای یه دفتر مخصوص "محب" داره كه ...
ما: محب؟ محب یعنی چی؟
دانشآموز: آقا اجازه میمش مال مطهریه ح مال حاجی و ب واسه بابایی. معنی هم داره. محب یعنی كسی كه خیلی دوست داره و مهربونه. خانم فارسیمون گفته.
ما: خب این دفتر چه كار میكنه؟
دانشآموز: مشكلات جنسی نوجوانان رو به طریقه آقای مطهری و آقای حاجی بابایی حل میكنه. یعنی ترتیب ازدواج موقت دخترها با پسرهای منطقه رو میده. نمره هم داره.
ما: راضی هستی؟
دانشآموز: آره... ولی امتحانش یه خورده سخته.
ما: در آینده میخوای چه كاره بشی؟
دانشآموز: آقا اجازه... معلم.
ما: معلم همین درس؟!
دانشآموز: نه آقا... این درس خیلی سنگینه پدر معلم درمیاد. میخوام معلم تاریخ بشم. از وقتی دولت پادشاها رو از كتاب تاریخ حذف كرده كتاب تاریخمون شده 15 صفحه. اینقدر خوش به حال معلممونه كه نگو!
ما: نظر پدر و مادرت چیه؟
دانشآموز: بابامون میگه من آخرش این مطهری رو با دستای خودم خفه میكنم ولی مامانمون مهربونه. میگه من نابغهام. چون تا پارسال من اشكالای درسیمو از اون میپرسیدم الان اینقدر پیشرفت كردم كه مامانم اشكالاتش رو از من میپرسه!
ما: ممنون. پیامی برای خوانندهها نداری؟
دانشآموز: نه. فقط تو رو خدا به پسرها بگین خجالت بكشن و اینقدر ترقه بازی كنن. آدم حواسش نیست یهویی سقط میكنه توی امتحان میافته. بعضی ها انگار نه انگار كه بابایی شدن
۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه
دروغ های گوبلزی
در همان شب، جوزف گوبلز (وزیر تبلیغات آلمان نازی و مسئول سابق حزب نازی در ناحیه برلین) دستور داد که تیتر فردای روزنامه “فولکیشر بئوباختر” (روزنامه رسمی حزب نازی) را اینگونه بنویسند: «حمله “خودجوش” نیروهای مردمی به محله های یهودی نشین». این درحالی بود که بسیاری از کسانی که بر حسب اتفاق از آن ورهای می گذشتند صدای اسلحه های اتوماتیک “پیراهن قهوه ای ها” و سر و وضع “هامفری بوگارتی” افسران گشتاپو را هرگز از یاد نبردند.
این تیتر از نمونه های نوعی آن چیزی است که در ادبیات سیاسی آن را “دروغ های گوبلزی” می نامند. دلیل این نام گذاری به آنجا بر می گردد که گوبلز و نازی ها اولین کسانی بودند که از دروغهای بزرگ و آشکار سیاسی به طور سیستماتیک و به عنوان یک تاکتیک منسجم تبلیغاتی در قالب رسانه های عمومی استفاده کردند. همان طور که تاریخ به ما نشان می دهد این استفاده آگاهانه و نظامند از دروغ های آشکار به منظور دستیابی به اهداف سیاسی پیش از ظهور نازی تقریبا بی سابقه بوده است. بدین ترتیب می توان گفت که دروغ های گوبلزی از جنس دروغ های در روز روشن هستند که با ابزار رسانه و به طور سیستماتیک و آگاهانه بیان می شوند.
سر برآوردن پدیده “دروغ های گوبلزی” یا نوع خاصِ “دروغ بزرگ در روز روشن” با امور دیگری که آن ها هم به خودی خود تازگی داشتند پیوستگی داشت. اول از همه تولد آن چیزی است که امروزه آن را “رسانه های جمعی” می خوانند که در آن روزها به رادیو و روزنامه (که در زمان نازی ها در تیراژهای میلیونی چاپ می شد) محدود می شد. در کنار این امر ظهور پدیده ای به نام انحصار رسانه ای دولت نقشی بسیار عمده ای بازی می کرد که به دولت امکان می داد اساسا کنترل جریان اطلاعات را تا آنجا که می خواهد به دست گیرد. این هم به خودی خود معلول به وجود آمدن شکل جدیدی از دولت بود که فرانتس نویمان آن را (در بیانی کنایه آمیز نسبت به لویاتان هابز) “بهیموث” می خواند.
یعنی دولتی که توانایی های کمی و کیفیش به حد غیر قابل باوری افزایش یافته است و می تواند از پس هر چه رهبرانش اراده کند بر بیاید. یعنی همان دولتی که جرج ارول در رمان ۱۹۸۴ به شیوه ای کاریکاتور گونه به تصویر می کشد. دولتی که می تواند یک شبه دوستانش را دشمنانش جلوه دهد و دشمنانش را دوستانش.
اما علاوه بر همه اینها، دروغ های گوبلزی بر روی دو عنصر محوری دیگر هم تکیه داشتند که در کارایی آنها نقش بسیار عمده ای بازی می کرد. اول شکل گیری جوامع مدرن و اتمیزه شدن ناخواسته افراد بود که سطح اتکا و اعتماد آنان را به رسانه به شکل قابل توجهی افزایش می داد. در این جوامع رسانه های جمعی تقریبا همان نقشی را انجام می دادند که مراودات چهره به چهره در جوامع سنتی بر عهده داشت و اگر آن موقع “حرف مردم” از اتوریته بالایی برخوردار بود، در جوامع مدرن این حرف رسانه است که چنین جایگاهی داشت. رسانه های جمعی (که در زمان نازی ها انحصار مطلقش به دست دولت بود) تنها منبعی بودند که بر اساس آن فرد می توانست به اطلاعات عمومی و خصوصی دسترسی داشته باشد. همین “جایگزین ناپذیری” رسانه جمعی که حاصل تغییر فرماسیون اجتماعی جوامع بود اساسا نوعی اعتماد غیر انتقادی و ناخودآگاه روانشناسانه را نسبت به گفته های رسانه ها بر می انگیخت.
نکته دوم که از همه اساسی تر است را خود گوبلز به طور ناخودآگاه در خاطراتش توضیح داده است. وی می گوید یکی از دلایلی که دروغ های بزرگ کارایی زیادی دارند این است که مردم نمی توانند باور کنند که اساسا کسی بتواند چنین دروغی بگوید. از همین رو معمولا در مواجهه با چنین دروغ هایی دچار حالت شوک و غافلگیری می شوند، و تا به خودشان بیایند کار انجام شده است. این مشاهده گوبلز تا حد زیادی درست است. مثلا اگر در تهران زلزله ای به مقیاس ۶ ریشتر بیاید به طوری که شما آشکارا آن را احساس کنید و فردا یکی از پر تیراژ ترین روزنامه های کشور اعلام کند که هیچ لرزشی در کار نبوده است شما پیش از آنکه بخواهید به صدق و کذب این ادعا فکر کنید در وضعیت شوک و غافلگیری قرار می گیرید.
علت این غافلگیری را می توان در تحلیل مفهومی واژه دروغ پیدا کرد. همانطور که جان سرل می گوید هنگامی که ما مفهوم “قول دادن” را تحلیل می کنیم مفهوم الزام به قول جزء جدایی ناپذیر آن مفهوم است به طوری که شما نمی توانید بگویید (به لحاظ مفهومی) که به کسی قول داده اید ولی الزامی به برآورده کردن آن قول ندارید. چنین مساله ای در مورد مفهوم دروغ هم وجود دارد. اینکه دروغ باید جنبه پنهان خودش را حفظ کند، اینکه آنچه دروغ درباب آن گفته می شود اینقدر آشکار جلوی چشممان نباشد، جزئی جدایی ناپذیر از مفهوم دروغ و دروغ گفتن است.
در نتیجه دلیل غافلگیری شما هنگام مواجهه با دروغ های گوبلزی این است که شما در لحظه مواجهه (که با سر و صدای زیادی صورت می گیرد) از مقوله بندی آن تحت عنوان دروغ ناتوان می شوید چرا که یکی از عناصر سازنده این مفهوم را با خود ندارد.
اما این غافلگیری به تنهایی کار را انجام نمی دهد بلکه نقش عمده این غافلگیری این است که تمرکز روانی ما را از ما می گیرد و ما را در شرایط غیر طبیعی نسبت به ادعای مذکور قرار می دهد. همه ما وقتی دروغ های بزرگ را می شنویم به غافلگیری، عدم تمرکز و نهایتا تشویش ذهنی دچار می شویم که حداقل در کوتاه مدت به قوای شناختی- استدلالی ما را دچار خلل می سازد. اما معمولا کم کم به خود مسلط می شویم و مچ دروغگو را می گیریم. اما سوال این است که چرا دروغ گوبلزی دچار چنین مساله ای نمی شود و ما را در امر “مچ گیری” ناتوان می سازد؟
دلیل این امر در همان فکت های جامعه شناختی و دلالت روانشناختی که در بالا به آنها اشاره کردیم نهفته است. یکتایی بی بدیل رسانه های جمعی در عصر مدرن، زوال روابط چهره به چهره و اتمیزه شدن، انحصار دولتی رسانه ها، تکنیک های رسانه ای و البته نقش مفتون ساز ایدئولوژی، اعتمادی ناخودآگاه و غیر انتقادی را به گفته های رسانه در ما بر می انگیزد. در نتیجه کسانی که دروغ های گوبلزی را می شنیدند در همان حالت غافلگیری (که قوای شناختی شان به تحلیل رفته بود) با انتخابی دشوار به لحاظ روانشناسانه مواجه می شدند: اینکه آنچه را که به طور عینی دیده بودند (یا از دیگران شنیده بودند) باور کنند یا گفته های رسانه ای که به عنوان تنها منبع حقیقت نوعی رابطه احساسی و خویشاوندی با آنان برقرار کرده بود؟
این وضعیت دشوار روانشناسانه تشویش حاصل از غافلگیری اولیه را در افراد تقویت می کرد و مانع بازگشت آنها به وضعیت طبیعی می شد (وضعیتی که قوای شناختی ما توانایی همیشگی و عینی خود را باز می یابند). در نتیجه در این حالت دشوار روانی، مردم آلمان مجبور بودند بین دو گزینه فوق دست به انتخاب بزنند و همانطور که منطق به ما نشان می دهد این نمی توانسته از سه حالت خارج باشد:
۱٫کسانی که واقعیت عینی را به گفته های رسانه ترجیح می دادند. اینها همان معدود افراد آگاه و به نوعی نخبگان جامعه آلمان بودند. همانطور که تاریخ به ما نشان می دهد تعداد اینها در آلمان آن زمان (و هر جامعه ای که در وضعیت مشابه باشد) بیش از چند هزار نفر نبود که عاقبت یا تیرباران شدند یا زیر آوار بمباران های وحشیانه متفقین جان دادند.
۲٫کسانی که طبق عادات غیر عقلانی توده ها (به خصوص آنهایی که مفتون ایدئولوژی هستند) حرف رسانه را به واقعیت عینی ترجیح دادند که همانطور که تاریخ به ما نشان می دهد بخش اعظم جمعیت آلمان را تشکیل می دادند. از همین رو بود که هیتلر می گفت “من میلیونها را در پشت سر دارم!”
۳٫کسانی که( به مانند بسیاری کسانی که درگیر انتخابهای دشوار به لحاظ روانشناسانه می شوند) از انتخاب کردن بازماندند و دچار نوعی “بی حسی” شدند به طوری شدیدترین واکنششان نسبت به این دروغها ورق زدن روزنامه بود. به عبارت دیگر آنها از این انتخاب دشوار روانشناسانه می گریختند. این گروه به همراه گروه دوم یار و یاور جنایاتی شدند که آن افسر آلمانی آشویتس را وا می داشت که به هنگام کشتار انسانها بگوید: “امروز خدا اینجا نیست!”
این بود آنچه امروزه آن را دروغ های گوبلزی می خوانند. اما سوال آخر این است که آیا فرمول دروغ های گوبلزی امروزه و پس از ۶۰ سال همچنان می توانند اهداف سیاسی نظام های سیاسی را برآورده سازند؟ “هیو ترور روپر” تاریخ نگار برجسته، اذعان می کند که این روش گوبلزی در آن زمان از لحاظ عقلانیت ابزاری قابل توجیه بود. اما حال سوال این است که آیا امروزه هم اینگونه است؟ پاسخ روشنی نمی توان به این پرسش داد اما بعضی ملاحظات می تواند ما را به پاسخ نزدیک سازد.
مسلما جوامع امروز به لحاظ بسیاری از خصوصیات کلی با جامعه گوبلزی تفاوتی ندارند: اتمیزگی همچنان وجود دارد، دولت ها حتی زورمند تر از گذشته اند، رسانه های جمعی فراگیرتر شده اند و معنای دروغ هم همچنان همان هست که بود. اما یک تفاوت بزرگ به وجود آمده است که تاحدی (و نه کاملا) از کارایی دروغ های گوبلزی می کاهد.
این عامل ناممکن شدن “عملی” انحصار دولتی رسانه ها است. پیشرفت تکنولوژی در حوزه های ارتباطات به پراکندگی رسانه ای یاری رسانده است. به طوری که هر فرد به طور بلقوه و اجتناب ناپذیر می تواند به منابع متعددی دسترسی داشته باشد که همین می تواند جنبه واقعیت عینی را برایش پر رنگ تر کند و از همه مهمتر آن احترام و قداست روانشناختی رسانه متمرکز را در ذهنش کم رنگ تر سازد.
در واقع حال او خدایان متعددی دارد که هر کدام امکان دارد چیزهای متضادی را بگویند. این آگاهی اجتناب ناپذیر از خدایان متضاد می تواند آن اعتماد غیر انتقادی روانشناختی را به شکی روانشناختی تبدیل کند و او را به جستجو یی وا دارد که حداقل اگر همچنان خودش داور نیست به داوران مختلف رجوع کند و سعی کند مدارک را بسنجد. همین و فقط همین شاید بتواند شکاکان دروغ گوبلزی را افزایش دهد.
شاید دلایل دیگری هم بتوان علیه کارایی دروغ های گوبلزی به میان آورد اما به زعم من همین دلیل (یعنی شکسته شدن انحصار رسانه ای و پراکندگی حاصل از آن) می تواند عاملی باشد که به میزان زیادی کمیت دروغ های گوبلزی را لنگ کند و سیاست مداران را وادارد که قبل از اینکه روز را شب جلوه دهند کمی و فقط کمی بیاندیشن
پدر مرا ببخش
شیرین عبادى، خطاب به آقای منتظری متنی انتشار داده است که خواندنش خالی از لطافت نیست.
پدر مرا به بخش
پدر مرا به بخش که قدرت را ندانستم.
پدر مرا به بخش که در سالهای سختی که علیه رژیم ستم شاهی مبارزه میکردی ترا یاری نکردم زیرا ابلهانه میپنداشتم، حکومتی که مجهزترین ارتش خاور میانه را دارد با فریاد چند روحانی ساقط نخواهد شد - حتما به یاد میآوری که حتی تا چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، تعداد روحانیونی که مخالف شاه بودند، تا چه حد اندک بود- شاید هم از ترس چنین میاندیشیدم و میخواستم بی تفاوتی خود را توجیه کنم.
پدر مرا به بخش، زمانی که پس از تحمل سالها زندان و شکنجه، آزاد شدی برای تبریک به دست بوست نیامدم زیرا که جاهل بودم. نمیدانستم در زندان تو تنها پناهگاه زندانیان بودی. نمیدانستم چه نقش مهمی در نزدیک ساختن گروههای مسلمان مبارز و چپ انقلابی داشتی.
پدر مرا ببخش، زمانی که همراه آیت الله خمینی به تهران آمدی و مهمترین مشاور سیاسی رهبر انقلاب بودی، درایت و تیزهوشی ترا نادیده گرفتم و معنای سخنانت را نمیفهمیدم.
پدر مرا به بخش، هنگامی که در آذر ماه ۱۳۶۴ طبق تصمیم مجلس خبرگان رهبری، به عنوان جانشین امام خمینی و رهبر آینده ایران انتخاب شدی، برای تبریک نزدت نیامدم زیرا میپنداشتم که دین را به دنیا فروخته ای. بیشتر دوست داشتم ترا مجاهد و مبارز ببینم تا حاکم.
پدر مرا به ببخش، در سالهای ۶۶ و ۶۷ که به کشتار زندانیان سیاسی اعتراض کردی و انتقادات خود را به عملکرد غلط حکومت علنا بیان کردی، هر چند سخنانت را شنیدم، اما واکنشی در خور نشان ندادم.
پدر مرا به بخش، سالها در حبس خانگی بودی ولی به علت سکوت مرگباری که ایران را فرا گرفته بود و خفقانی که گلوی ما را میفشرد، مظلومیت ات را فریاد نزدم و ستمگران را رسوا نکردم.
پدر حلالم کن، که هر گاه از پاسخ در میماندم، از خرمن دانش تو توشه بر میگرفتم، حتی در آخرین روز عمر پر عزتت نیز از تو استفتأ کردم.
ترا پدر میخوانم، زیرا حمایت از زندانیان سیاسی را از تو فرا گرفتم که بخاطر آنان از کلیه مناصب دولتی و حتی رهبری حکومت جمهوری اسلامی ایران چشم پوشیدی -ترا پدر میخوانم زیرا از تو آموختم چگونه از مظلوم دفاع کنم بدون آن که علیه ظالم دست به خشونت زنم- از تو یاد گرفتم که سکوت مظلوم یاری رساندن به ظالم است و نباید که ساکت بنشینیم- پدر فراوان از تو آموختم، هر چند که رسم شاگردی و فرزندی را به جا نیاوردم.
تو پدر «حقوق بشر» در ایران هستی و میلیونها چون من فرزند و مرید داری. نیازی هم به قدردانی و سپاس ما نداری. اما همه ما در حق تو کوتاهی کردیم و مقصریم.
پدر ما را ببخش که تو بزرگواری. پدر کوتاهی فرزندانت را تاریخ جبران خواهد کرد. تاریخ در مورد ستمی که بر تو رفت و آزادهگی تو کتابها خواهد نوشت. تو در یادها زنده هستی تا عدالت و انسانیت زنده است.
یکی از میلیونها مرید و شاگردت
شیرین عبادی
۱۳۸۸ دی ۱, سهشنبه
فریاد یک قلم
متن زیر را مسیح علىنژاد، روزنامه نگار معروف در رثای آقای منتظری نوشته. من اگر خودم را یک نیمچه نویسنده به حساب آورم؛ مىگویم این متن، یک شاهکار است. خروش عجیبی دارد. دارای تفکر است. و من بارها از خواندنش به هیجان آمدم.
از آنجا که وبلاگ خانم علىنژاد در ایران فیلتر است؛ آن را این جا منعکس مىکنیم. و اصل آن را در این آدرس مىتوانید بیابید.
گزارش رسانه های آزاد، مستقل و غیر مجیز گوی دولت ایران ، آیت الله منتظری منتظر دستور شکستن حصر خانگی اش از سوی حاکمان نماند و دیشب حصر شکست و از بند رهید و آزاد شد. آنگاه که حماسه سبز یک ملت برای آزادی را دید، آرام پلک برهم گذاشت و آزاد شد. درست در روزهایی که شایعه مرگ کسی خانه به خانه می رود و مردم در به در دنبال یک سرنخ ساده می گردند تا شایعه مرگ سلطان را تایید کنند، خبر واقعی مرگ منتقد سلطان را کسی اما باور نمی کند و همه دنبال بهانه و سرنخی بودند تا خبر را تکذیب کنند.
در رسا و حسن حسینعلی منتظری همه خواهند نوشت من اما می خواهم از عزاداری یک نسل «بی باور»، برای یک آیت الله بنویسم. از گریه های دیجیتالی یک نسل «لاقید» برای یک مرجع عالیقدر. نسلی که گردن زیر گیوتین می گذارد اما با فرمان و دستور، مقلد نمی شود و فتوای مراجع عظمی نمی خرد و قبای تقلید آقا به تن نمی کند و ولایت ولی ناخوانده نمی پذیرد و صفت معظم به منبر نشینان عطا نمی کند. باورش دشوار است اما مرجع پیری در قم ، در یک شهر سنتی و مذهبی در گذشت و نسلی در دنیای مدرن و مجازی عزای عمومی اعلام کرد.
نسلی که می گویند از روحانیت متنفر و منزجر شده است، نسلی که مظنون است به بی ادبی و اوباشی گری و خس و خاشاکی و بی اعتقادی و براندازی . نسلی که تبعید به گناباد را به جان می خرد اما گناه تن دادن به ولایت آنانی که فرمان شلیک به یک ملت بی پناه را صادر می کنند ، نه. نسلی که زیر شکنجه، دنده هایش می شکند اما به دوربین هایی که برای اعتراف به ابراز مهرش به آقا چیده شده اند لبخند نمی زند.
فیس بوک، توییتر، گودر، وبلاگستان و شبکه های اجتماعی و اینترنتی، شده اند مسجد و معبد عزاداران دنیای مجازی. کاربران اینترنتی، تن شریف یک مرجع بی جان را که مرجع آدمیت نامش گذاردند، بر شانه های مجازی خود تشیع می کنند. انگار دنیا قم شده است و دلها غم. پیرمردی در قم پس از سالها حبس و حصر خانگی، باورش نبود که آزادی اش را ملتی چنین غمگنانه اما پرشکوه در یک کشور بی رسانه به سوگ نشیند.
درست است که فارس و ایرانا و باقی خبرگزاران رسمی و دولتی پا روی جنازه بی جان مخالفان و منتقدان هم می گذارند و لگد پراکنی می کنند اما برای ارشد مخالفان ، کسی منتظر بیانیه رسمی از خبرگزاراری های رسمی حاکیمت نماند و هنوز هوا روشن نشده ، آدرس خانه شیخ بر شبکه های اینترنتی ثبت شد و دست به دست گشت و کسانی که در ایران بودند راهی شدند آنان که دور از خانه ماندند، همپای عزاداران، انگار فرسنگ ها پیاده روی کرده اند در دنیای مجازی.
این روزها از خیابان های تهران در رسانه های رسمی و ملی جمهوری اسلامی ایران، به دو شیوه گزارش می شود. به عکس ها خوب نگاه کنید، به دیوارها، خوب نگاه کنید. شهر پر از شعار مرگ بر دیکتاتور است و زیر پای یک نسل خشمگین، پر از عکس های یک مرجع خود خوانده. و در سوی دیگر برشانه های همین نسل، عکس های یک مرجع طرد شده تشیع می شود. اما آنچه رسانه های رسمی گزارش می دهند این نیست.
عکس آیت الله خمینی را هم پاره کردند و در کنارش کمرنگ، نمایی هم از پایین کشیدن عکس حاکم زنده را بلاخره در تلوزیون رسمی تحت نظارت رهبری نشان داده اند تا شاید در فراخوانی که برای تقبیح عکس پاره شده امام اعلام شده بود، بعیت با ولایت هم به نمایش عمومی گذاشته شود. اما آنان که آمده بودند، آنقدر اندک بودند که هیچ کس نتوانست فخر بیعت ملت ایران با ولایت را به جهان بفروشد.
و حالا یک مرجع مظلوم بی رسانه، به تعبیر خبر اولیه اما حدف شده خبرگزاری فارس « مرد» آنگاه به یکباره همان نسل، سوگوار شد. نه سوگوار یک حاکم، نه سوگوار یک روحانی یا سوگوار یک مرجع تقلید. سوگوار یک انسان که وقتی هنوز جان داشت، جسارت هم داشت که بگوید روحانیت خدا نیست و پاره شدن یک عکس را هم کفر اعلام نکرد و حتی مثل باقی رهبران جنبش سبز هم نبود و سبز تر بود و سبز تر می نمود، آنگاه که گفت امام هم بی اشکال نبود.
حال صادقانه قضاوت کنید برای یک مرجع پیر از حصر رهیده در شهر چه می کنند و برای یک مرجع خود خوانده اگر برود از این دنیا چه خواهند کرد؟ برای مرگ یکی عزای عمومی اعلام نکرده ملتی رخت عزا می پوشند و به خیابان می آیند، برای دیگری اما باید همان نهادهای امنیتی را آماده باش گذاشت تا مبادا ملت به پایکوبی در خیابان بیایند
لب و لوچه
- مگر دين شما چي است؟! بر اساس اسلام كه قطع درخت، نه گناه است و نه گناه بزرگ.
اما دروغ گفتن از گناهان كبيره -يا همان گناهان بزرگ- است.
حتي اگر شما اجازهاش را از ولي فقيه گرفته باشيد!
باز هم گناه بزرگي است!
===============
چرا آقاي احمدىنژاد وقتي حرف مىزند اين قدر لب و لوچهاش را اينطوري ميكند؟!
آدم رودهبُر مىشود از خنده!... آخ دلم!
==================
روز جمعه مردم ولايتمدار در تظاهرات ميليوني(در مقياس مورچهاي) فرياد مىزدند:
- حرف رييس جمهور، مرگ بر آمريكا!
توي روز روشن دروغ مىبندند به آدم!
بابا! خودش روزي 5نوبت به سمت واشنگتن نماز مىخواند! تا حالا سي هزار نامه فدايت شوم، براي پرزيدنت ِآمريكا فرستاده! هر روز ناشتا، براي اوباما پيامك عاشقانه مىدهد! كِي گفته مرگ بر آمريكا؟!!
====================
جمعه شب يك فيلم پخش شد از شبكه دو، در مورد حمله ارتش شوروي به افغانستان.
همزمان مصاحبه زنده احمدينژاد در كپنهاك از شبكهاي ديگر پخش مىشد كه در مورد رفتن ناتو به افغانستان حرف مىزد. جالب كه اين موضوع افغانستان را او در جواب يك سوال بىربط يكباره پيش كشيد.
به اين مىگويند وحدت دو باندِ لاريجاني-احمدىنژاد!!
===================
دلم هواي جنگ كرده...
شايد يك جنگ، ايران را از اين همه فساد دولتي و مردمي نجات دهد...
بارالها...!
====================
احمدىنژاد ستون خيمه ولايت است.
- فكر نميكنيد سقف خيمه، خيلي كوتاه از آب در مىآيد؟!
===================
ما را اگر گرفتند، بدانيد بخاطر اين بوده كه به ستون ولايت، اهانت كرديم!!
حداقل 2-3 بار برايمان اعدام مىبُرند!
اگر 5بار نبُرند!!
===================
بياييد ديگر از بازداشت شدن نترسيم. تازگي هم مشخص شده همه جنايتهاي دوران بازداشت همهاش حرف بوده و صحت نداشته! تجاوزي در كار نبوده اصلا!
پس از چي بترسيم؟!
بياييد خودمان را بسپاريم به "راه آزادي" تا بازداشتمان كنند.
بياييد براي بازداشت شدنمان، به همديگر افتخار كنيم...
۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه
اطلاع یافتیم
پیام زیر بخوانید.
چقدر آدم منزجر مىشود از این همه تفرعن! این همه خودبزرگ بینی! تا آنجا که در مورد کسی که استادش بوده است؛ این طور سخن مىگوید.
واقعا هیچ چیز نمىتوان گفت. من هیچ چیزی ندارم که بگویم. فقط باید این پیام را خواند و به خاطر سپرد. تا روزهای مرگ فرعون دوباره یادش آورد.
گوییا که او تقسیم کننده بهشت و جهنم هم هست! باورش شده مقام ولایتی که برایش ساخته اند. شاید خیال مىکند یک شعبیه از تقسیم کوثر را هم هم قرار است به او بسپارند! که این گونه از پایان عمر و اشتباهات و کفاره تعیین کردن برای آن هم سخن مىگوید.
فردا را هم خواهیم دید. این گور تنگ، نصیب تو هم خواهد شد. به صلابه خواهند کشیدندت. و تازیانه تایدیب الهی را چنان بر گرده ستمکارت بکشند؛ که هزار بار آرزوی بخشش آقای منتظری را از سر بگذرانی.
و یک نکته دیگر! شاید این بیست سال را باید تحت رهبرىهای منتظری مىگذارندیم. و آیا اگر او سررشته امور را به دست داشت؛ امروز کشورمان این طور در فساد و فحشا و دزدی و بىآبرویی بین المللی فرو رفته بود؟ و این طور، انجمن حجتیه بر این دیار مسلط مىشد؟
آری چه خوب گفت رهبر معظم، که در پایان عمر امام خمینی، اتفاقاتی رخ داد. اتفاقاتی که باید رخ مىداد تا ناگهان منتظری از قائم مقامی رهبری عزل شود، و بلافاصله خمینی از دنیا برود. و بلادرنگ خامنه ای سلطنت طولانىاش را آغاز کند.
تاریخ آن حوادث چهارماه پایانی عمر آقای خمینی را به خاطر خواهد سپرد. و روزی افشایش خواهد کرد.
شاید پس از مرگ فرعون!
بسم الله الرحمن الرحيم
اطلاع يافتيم كه فقيه بزرگوار آيتالله آقاي حاج شيخ حسينعلي منتظري رحمة الله عليه دارفاني را وداع گفته و به سراي باقي شتافته اند. ايشان فقيهي متبحّر و استادي برجسته بودند و شاگردان زيادي از ايشان بهره بردند. دوراني طولاني از زندگي آن مرحوم در خدمت نهضت امام راحل عظيم الشأن گذشت و ايشان مجاهدات زيادي انجام داده و سختي هاي زيادي در اين راه تحمل كردند. در اواخر دوران حيات مبارك امام راحل امتحاني دشوار و خطير، پيش آمد كه از خداوند متعال ميخواهم آن را با پوشش مغفرت و رحمت خويش بپوشاند و ابتلائات دنيوي را كفاره آن قرار دهد. اينجانب درگذشت ايشان را به همه بازماندگان بويژه همسر مكرّمه و فرزندان محترم آن مرحوم تسليت ميگويم و رحمت و مغفرت الهي را براي وي مسألت ميكنم.
سيد علي خامنه اي
"کفتار سازی"
را کمی هم از چشمان آنها ببینیم. وگرنه یک سری وبلاگ که خارج نشینها
مىنویسند، که دنیا را تک بعدی به ما نشان مىدهد.
همین جا هم من توضیح دهم اینکه لیست وبلاگهای معرفی شده از سوی سیمرغ،
اکثرا به همان گروه خارج نشین تعلق گرفته، تقصیر سیمرغ نیست. ما تعداد
زیادی وبلاگ را از هر دو سوی ماجرا به لیست اضافه کرده ایم. اما بخاطر
اتوماتیک بودن این لیست، هر وبلاگی که تازه به روز شده باشد، به صدر لیست
منتقل مىشود. و وبلاگهای مذکور هم فعال هستند؛ برای همین تنها ده وبلاگی
که تازه به روز شده باشند، در سیمرغ نشان داده مىشوند. ما در لیست
خودمان، وبلاگ موجوداتی مانند امیر ثابتی و قاسم روانبخش را هم داریم. و
هر وقت آنها وبلاگشان را تازه مىکنند؛ نشان داده مىشوند. ضمن اینکه هرکسی
مىتواند بر روی گزینه "نمایش همه" که در پایان لیست وبلاگها وجود دارد،
همه لیست را مشاهده کند.
در اینجا یکی از یادداشتهای حامیان ولایت را منعکس مىکنیم. بد نیست این
نوشته راخودتان تحلیل کنید. و ببینید نشریاتی همچون "کیهان" چه اثری روی
اذهان برخی از مردم دارد.
در یک نظر "جَزم اندیشی" این افراد خیلی زود توی چشم مىزند. آنها پذیرفته
اند که سبزها و خود موسوی یک دشمن هستند. چرا دشمن است، مهم نیست. مهم
این است که به آنها گفته شده موسوی دشمن است؛ و همه قرار را بر این
گذاشته اند که این دشمن بودن او یک امر پذیرفته شده و قطعی است. و کار
آنها از این به بعد آغاز مىشود. یعنی این حامیان ولایت، به خودشان اجازه
نمىدهند که فکر کنند و بپرسند چرا به موسوی دشمن مىگویید؟ مگر او چه
گفته؟ لکن همه تلاششان را میکنند به این دشمن فرضی که "کیهان" برایشان
ساخته و پرداخته؛ حمله کنند و همه استعداد و کوشش شان را صرف این حملات
کنند.
مثلا در این نوشته ذیل، گفته مىشود موسوی! بیست بسیجی را کشتی؛ حالا علیه
بسیج بیانیه مىدهی؟
و کسی نمىپرسد کدام بیست بسیجی؟ مگر سبزها مسلح بودند که بیست بسیجی را
کشته باشند؟ اگر مردم مىخواستند مسلح شوند که تاکنون بساط شما برچیده شده
بود! آیا شما تمایل عجیبی دارید که مردم معترض دست به اسلحه ببرند؟ آیا
شما توان مقابله با آنها را دارید؟ با همین 150هزار نیروی سپاه مىخواهید
در برابر میلیون ها سبز مسلح مقاومت کنید؟ آیا دوست دارید در یکی از
تظاهرات های پیش رو، سبز ها با اسلحه حاضر شوند تا ببینیم این نیروهای
هیات رزمندگان با چوب و چماقشان و هیکل های گاوشان، چه کاری مىتوانند
بکنند؟ فکر نمىکنید خیلی زود بیت رهبری تصرف خواهد شد و همه چیز تمام
خواهد شد؟ فکر نمىکنید دارید راه را اشتباهی مىروید؟ فکر نمىکنید دروغ
بافتن در برابر مردمی که خودشان خواسته اند تظاهرات آرام انجام دهند؛
آنها را خواهید کشاند به عرصه اسلحه به دست گرفتن؟ توان ایستان در
برابرشان را دارید؟.. در حالیکه این بسیجىها، در منظر مردم و علنا دهها
نفر را به خاک و خون کشیدند. و فقط فیلم یکی از این قتلها، دنیا را تکان
داد. و خانواده بعضی از این قربانیان، در یک عبرت تاریخی، از دوستان خود
رهبر معظم بودند. برای مثال نگاه کنید به خانواده روح الامینی و غنیان.
اما همین که به آنها گفته اند بیست بسیجی را کشته اند، آنها بدون هیچ
سوالی یا هیچ تفکری، این ادعای سرداران خوشنامشان را پذیرفته اند. یعنی
خیلی راحت در یک اطاعت شبیه بـُـز، قاتل بودن بسیجىها را به مظلوم و
مقتول بودن بسیجىها تبدیل کردند. و طلبکار هم شدند. منظورم همین نویسنده
مطلب ذیل نیست. بلکه حیله گری فرماندهان سپاه را مىگویم که اینها مثل بز
اخفش قبول کرده اند و به کارشان که حمله پس از این است، مىپردازند.
یا اینکه برایشان کافی است که گفته اند موسوی علیه بسیج بیانیه داده است.
و حتم مىدانم که خودشان تاکنون نرفته اند این بیانیه روز بسیج موسوی را
بخوانند و ببینید این بیانیه علیه بسیج بود یا سند افتخاری است که انتشار
یافت.
حرف دیگری که مىخواهم بزنم، خشن بودن و جزم نگری اینان از سویی دیگر است.
مىخواهم بگویم این وحشیگری عرصه سخن گفتن و بىمنطق بودن را ببینید! به
نظرتان این ها وقتی دست به عمل مىبرند؛ با همین وحشیگری و خودمحوری که
دارند؛ و فقط خودشان را حق مطلق مىدانند و طرف مقابل را شیطان رجیم به
حساب مىآورند؛ آیا دست به جنایت نمىزنند؟ آیا نزدند؟
یعنی شما باور مىکنید امثال این آدم که بسیجىهای پیاده نظام عرصه شش ماه
گذشته بوده؛ وقتی یک جوان سبز را دستگیر مىکردند؛ با این فضایی که
برایشان ساخته شده است؛ دست به وحشیگری نزده اند؟ کتک نزده اند؟ مجروح
نکرده اند. نکشته اند؟ تجاوز نکرده اند به کسانی که اینچنین و این قدر از
آنها نفرت دارند؟
این همه نفرت برای این بدبخت ها ساخته اید. نتیجه اش مىشود همان جنایت ها
که سی خرداد در وسط خیابان راه انداختند. و روزهای بعد از آن در
بازداشتگاه ها با دختران و پسران این مردم کردند.
مگر مىتوان انتظار داشت کفتارها را به جان مردم بیندازید، و انتظار داشته
باشید جنایت نکنند؟
آیا همین نوشته زیر، سندی نیست در اینکه جنایت های بیشماری در این چندین
ماهه رخ داده است؟ آیا همه چیز را اثبات نمىکند برای کسانی که دم به دم
در تلویزیون نبودن مستندات را نشان حقانیت خودشان نشان مىدهند؟ خوب، همین
موجودات بودند که آن جنایت ها را کردند. وجود جانی، مگر نشانی نیست از
وقوع جنایت؟...
و سوال این است چرا کسانی که کارشان "کفتار سازی" است؛ همچنان به شغل
شریفشان ادامه مىدهند؟ چرا امثال حسین شریعتمداری و امیر ثابتی و قاسم
روانبخش را به دریا نمىریزید؟ اگر یک مجتبی ذوالنور را از تیر چراغ برق
میدان آزادی آویزان کنید؛ دیگر کسی جرات این کارها را نمىکند!
و این قدر نظام مقدستان در دنیا هتک حیثیت نمىشود. و امروز حکومت ایران،
به عنوان بیرحم ترین حکومت دنیا با مردم خودش، معروف نمىشود. (و یادتان
باشد امثال حکومت آمریکا با مردم دیگر کشورها بیرحمی مىکنند نه با مردم
خودشان)
و جا همه تظاهرات نمىکنند و تابلو سر دستشان نمىگیرند: تجاوزها را در
ایران متوقف کنید!
نگاه کنید احمدىنژادتان در سازمان ملل که حرف میزند، علاوه بر کشورهای
آمریکا و اروپا، چند تا کشور کوچولو موچولو هم بلند مىشود و از سالن خارج
مىشود؟ بشمارید چند صندلی پر مانده بود در زمان سخنرانی این موجود!
بفهمید دارید با خودتان چکار مىکنید. موسوی و سبزها از شما آسیب
نمىبینند. بعد از سرنگونی این نظام، آنها به اوج افتخار خواهند رسید. و
سبزها در دنیا سربلند خواهند شد. اما شما با امثال آن یادداشت زیرین، و
امثال روزنامه کیهان که نقش پرورش ماموران کا.گ.ب را به عهده دارد و تنها
رسالتش توجیه علنی ماموران گشتاپو است؛ دارد نظام شما را فرومىپاشاند.
همان طور که او بود نظام مقدس را تا اینجا هتک حیثیت کرد. واقعا کسی غیر
از حسین شریعتمداری نمىتوانست اینکار را بکند! شاید هم سالها بعد مشخص
شود او از کدام دستگاه جاسوس غربی، پول مىگرفته است!
به نظر من که روزنامه کیهان کلا چیز خوبی است! امثال نویسنده یادداشت ذیل
را دیوانه مىکند؛ و نظام مقدس را رو به نابودی مىبرد!
یعنی به نظرتان کیهان چیز بدی است؟!
یادداشت ذیل که با رنگ قرمز آمده؛ در این آدرس قابل مشاهده است.
آقای موسوی:
واقعا با چه رویی از این خائن حرم شریف و دست پروده مستر همفر برای آشوب
های انتخاباتی پول گرفتی؟
چرا موضعی از شما بر این امر شاهد نیستیم؟
خود را مدیون ملک عبدالله می دانی؟
از آن امامی که از آن دم می زنی خجالت نکشیدی؟
20 بسیجی را فدای دیکتاتور مابی های خود کردی و بر ضد بسیج بیانیه می دهی؟
حنای تو و امثال تو دیگر برای آمریکایی ها هم رنگی ندارد.آنها از شما و
کروبی عبور کردند.
دلیل نمی خواهد وقتی مخملباف جایزه خود را به منتظری اهدا می کند یعنی او
نقش تدارکچی جنبش سبز اموی را به عهده گرفته است.
قبل از انتخابات نوشتم که کاری نکنید که بعد از انتخابات بگوییم میرحسین
حیف شد ولی اکنون نمیگوییم چون داشته های 30 ساله آمریکایی ها را بر باد
دادی.آفرین بر خدمتی که به انقلاب کردی
۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه
آژان
این نامه از سوی آقا یا خانم "حزب الله" نوشته شده است. باز هم نمىدانیم از سوی حزب الله ایران آمده یا حزب الله لبنان! اما از آنجا که حواس طرف همه اش جلب النگو و بزک و اینها بوده، به نظر مىرسد از سوی خانم حزب الله ارسال شده باشد!
آدم را یاد این دختران ولایتمدار مىاندازد که با هزار سرخاب سفیداب، چادر هم سر مىکنند و مشغول شغل شریف عشوه گری در کوچه و خیابان مىشوند!
این نامه را برای انبساط خاطر خوانندگان وبلاگ در این جا انعکاس مىدهیم. باشد که بیشتر حواسمان باشد با چه موجودات سطحی، بیسواد و ابلهی سروکار داریم!
کسانی که از مبارزه سیاسی، فقط باتوم به دست گرفتن را بلد بودند و مانند آژان های صد سال پیش، توی سر مردم مىزدند! (البته یادم هست که ایشان خواهر حزب الله هستند و باتوم تا حالا دست نگرفته اند! به هر حال!!)
شالله اونم می بینیم ولی مطمئمن باشین چنان ریشه تونو می زنیم که علی ریشه منافقین هم عصر خودشو زد و البته منکر قدرت شما نیستیم چون بالاخره شما اوباما و سارکوزی و براون و مرکل و رجوی پهلوی و گوگوش و ازهمه مهمتر ابلیس رو دارین و ما از همه ش محرومیم و فقط خدا رو داریم و مظهر قدرتش حضرت بقیه الله و نایبش اقا سید علی رو.
حتما حتما منتظرتوم فقط مواظب النگوهاتون باشین و بزک کردن رو هم فراموش نکنین اکس هم یادتون یادتون نره
اخه می گن جهنم هم خوب جائیه اول شما ها رو می فرستیم بعد هم رهبران احمقتر از خودتون رو
معيار انسانيت
واقعا که چقدر ما فریب خورده بودیم. مثلا تا الان فکر مىکردیم یک تعدادی
در فجایع اخیر کشته شده اند. در حالیکه همه اش دروغ بوده! محسن روح
الامینی را خیال مىکردیم در کهریزک کشته شده، در حالیکه اصلا کشته نشده و
الان در یونان به سر مىبرد. غنیان هم در پشت بام خانه اش هنگام الله اکیر
گفتن، هدف تک تیراندازان قرار نگرفته، بلکه الان در سواحل هاوایی دارد
حمام آفتاب مىگیرد. ندا را هم بصورت جعلی ازش یک فیلم موبایلی درست کرده
بودند که بعدا معلوم شد حتی یونان هم نبوده! بلکه در بهشت به سر مىبرد.
من شرمنده شدم که چقدر فریب خورده بودم. من حتی آن صحنه هایی که از
تلویزیون توسط منافقین جدید پخش مىشد و رهبر معظم را در حال سخن گفتن با
پدر روح الامینی نشان مىداد، باور کرده بودم. یا آن خبری که رهبر معظم
رفته بودند مشهد و از پدر غنیان بازدید رفته بودند.
در حالیکه در این حوادث هیچ جنایتی رخ نداده بوده، هیچ تجاوزی نبوده،
نظام دامانش پاکتر از این حرفهاست، و همه تهمت بوده به نظام مقدس و هتک
حیثیت کرده اند.
من ارشاد شدم!
راستی ایشان که مىگوید "کسانی که مردم را خیابان ها کشاندند و به آرامی
راهپیمایی مىکردند، اگر مىتوانستند نظام را هم عوض مىکردند" بعد هم تهدید
مىکند و غضبش را به رخ همه مىکشد؛ یعنی دارد برای کاری که کسی انجام
نداده، و ایشان خیال مىکند که ممکن بوده در ادامه آن راهپیمایی آرام کسی
بخواهد انجام دهد، و دارد مجازات تعیین مىکند برای یک کاری که شاید کسی
مىخواسته بکند و هیچ کس هم نکرده، و این خواستن هم فقط خیالبافی خودش
است؛ چنین کسی اصلا صلاحیت قاضی بودن را ندارد؛ چه رسد به قاضىالقضات
بودن!
خاندان لاریجانی به نظر خیلی کوچک هستند برای مناصب بزرگی به دستشان مىدهند.
قوه قضائیه خطاب به دادستانها و قضات گفت: شما در مقام قضا سیاسیکاری نکنید و تنها به حق و عدالت توجه کنید و از کسی هم خوف نکنید چرا که این دنیا ارزشی ندارد که بخواهید عزت و شرف خود را به کوچکتر و یا بزرگتر از بنده بفروشید.
به گزارش ایلنا، آیتالله صادق آملی لاریجانی در همایش دادستانهای سراسر کشور گفت: عدالت و دفع ظلم و احقاق حقوق عامه وظیفه اصلی نهاد دستگاه قضایی است.
وی با اشاره به اصل ۱۵۶ قانون اساسی اظهار داشت: در این اصل قوه قضائیه دستگاهی مستقل بوده که پشتیبان حقوق فردی و اجتماعی و مسوول تحقق بخشیدن به عدالت است و در صراحت قانون اساسی هیچ تشکیکی وجود ندارد.
رئیس قوه قضائیه گفت: مبنای فلسفی حق دشوار و مفصل است و ما حق را چه اعتباری و چه اصلی بدانیم طبق قانون اساسی حفظ حقوق عامه، احقاق حق و گسترش آزادیهای مشروع برعهده دستگاه قضایی نهاده شده است.
آیتالله لاریجانی با طرح این پرسش که دادستان باید به عنوان مدعیالعموم مدعی دولت باشد یا مردم ادامه داد: در تاریخ گفته شده که پادشاهان دادستانها را انتخاب کرده تا از حقوق آنها دفاع کند. در زمان ما آیا چنین فاصلهای بین مدعیالعموم و دولت یا مردم وجود دارد یا خیر؟
وی افزود: به نظر بنده اگر حکومتی حکومت مردمسالار بوده و براساس خواست مردم بر روی کار آمده است، نفس این حکومت از حقوق عمومی مردم است.
لاریجانی با بیان اینکه چه کسی گفته حقوق نظام از حقوق ملت جداست اظهار داشت: درست است که دولت میتواند قدرتمند باشد اما ماهیت موضوع را تغییر نمیدهد در حکومتهای مردمسالار دولتها نماینده مردم هستند و اصرار بنده در بیان این بحث به دلیل وضع موجود خودمان است که به نظر میآید یک بصیرت خاصی را میطلبد.
وی ادامه داد: در روزگار ما گاهی انسان احساس میکند نظام مظلوم واقع میشود به همین دلیل همانطور که باید از حقوق مردم در قبال تضییع شدن حقوق مردم حمایت کرد باید از حقوق نظام هم دفاع کرد.
رئیس قوه قضائیه با طرح این پرسش که اگر نظام یک کشور مردمسالار مورد ظلم قرار گیرد، آیا دستگاه قضایی وظیفهای ندارد؟ اظهار داشت: دفاع ما از حقوق نظام و حکومت دینی و مردمسالار نیاز به استدلال جدید ندارد و تحت عناوینی که در قانون اساسی و قوانین موضوع آمده قابل درک است.
وی به حوادث بعد از انتخابات اشاره کرد و گفت: در همین فتنه اخیر کسانی به نظام ظلم کرده و ضربات و لطمات جبرانناپذیری را بر نظام وارد کردند اما به حمدالله نظام ما دارای ریشه و قدرتی است که از این ضربات لطمه حیاتی نمیخورد اما بالاخره تاثیر گذاشته است و کشورهای غربی این مسائل را برای تجاوز به حقوق ملت و کشور دستاویز قرار داده است و کسانی که آن زمان اخبار را پیگیری میکردند مشاهده کردند که کشورهای غربی چهره موحشی از نظام ترسیم کردند.
وی ادامه داد: دختر فراری را شهید درست کرده و برای او مراسم ترحیم برپا کردند همین سران فتنه بودند و پدر، مادر، خاله و عمه او را شهید فرض کردند در حالی که اینگونه نبود.
لاریجانی خاطرنشان کرد: کسانی که هر روز بنا را بر دروغگویی گذاشته بودند دولت، قوه قضائیه و نظام را مورد سوال قرار دادهاند و چیزهایی را که به عنوان تجاوز در بازداشتگاه مطرح کردند همه کذب محض بود آیا اشاعه این امر ظلم نیست؟ آیا این مسائل ظلم به نظام نبود.
رئیس قوه قضائیه خطاب به کسانی که آنها را سران فتنه خواند،گفت: به سران فتنه میگویم دستگاه قضایی به اندازه کافی از شما پرونده دارد و اگر نظام تاکنون ملاطفت و مماشعات میکند حمل بر نفهمیدن نکنید و چگونه این موضوع را متوجه نشویم که رسیدگی به این مظالم از وظایف قوه قضائیه است.
وی خطاب به دادستانهای حاضر در همایش گفت: مسائل سیاسی واقعا پیچیده است و باید بصیرتی را در این زمینه تحصیل کنند درست است که حکم قاضی نباید سیاسی باشد اما معنایش این نیست که سیاست را نداند چراکه موضوع برخی از جرایم سیاسی است.
رئیس قوه قضاییه با بیان اینکه برخی از کارها واقعا ضد امنیت ملی است تاکید کرد: در جریان اخیر کشورهای غربی چه سوءاستفادههایی که نکردند و چگونه ما نفهمیم وقتی شما سخن میگویید کشورهای غربی آن را به عنوان برهمریختگی نظام مطرح میکنند.
وی اقدام سران فتنه را مانند کار منافقین اول انقلاب دانست و گفت: به مقاصد اشخاص کاری ندارم در اول انقلاب هم همین کارها را میکردند و دانشجویان و دانشگاهیان را به خیابان میکشیدند البته دانشجویان ما آگاه بوده و توجه دارند و دلسوز نظام و انقلاب هستند و شاید برخی مواقع اشتباه در موضوع کنند ولی این چه فهم و بصیرتی است که بعد از ۳۰ سال از انقلاب به دانشجو میگویند اگر ۱۶ آذر نشد ۱۷ و ۱۸ آذر هست ما اینها را خلاف امنیت ملی دانسته و از جرایم مسلم است.
رئیس قوه قضائیه خطاب به دادستانها و قضات گفت: شما در مقام قضا سیاسیکاری نکنید و تنها به حق و عدالت توجه کنید و از کسی هم خوف نکنید چرا که این دنیا ارزشی ندارد که بخواهید عزت و شرف خود را به کوچکتر و یا بزرگتر از بنده بفروشید ولی در عین حال منافات ندارد که به بصیرت برسید که اگر کسی در روزگار ما در امنیت کشور اخلال کرد با او برخورد کنید.
آیتالله لاریجانی به تجمعات و راهپیماییهای بعد از انتخابات اشاره کرد و گفت: تظاهراتی که اینها میکردند و مردم را به خیابان میکشیدند اگر میتواستند نظام ولایتفقیه را تغییر دهند شک نکنید این کار را انجام میدادند.
وی ادامه داد: کسانی که از سران فتنه جلو میروند شعارهایشان مشخص است و در مراسمهای خود به جای شعار جمهوری اسلامی جمهوری ایرانی سر میدهند و شعارهای اصیل انقلاب را به شعارهای دیگری تبدیل میکنند.
رئیس قوه قضائیه خاطرنشان کرد: سیاسیکاری در حکم یک موضوع و تشخیص مباحث سیاسی موضوع دیگری است و روابط سیاسی بسیار پیچیده و امنیت کشور نیز بسیار مهم است.
رئیس قوه قضائیه در بخش دیگری از سخنان خود به بحث کشف جرایم و مقابله با آن پرداخت و گفت: جرائم انواع متعددی دارد که یکی از آنها جرائمی است که در امنیت اجتماعی اخلال به وجود میآورد و موجب صلب آسایش و آرامش میشود و متاسفانه در کشور ما نیز وجود دارد مانند تجاوز به عنف و سرقتهای مسلحانه.
وی ادامه داد: قضات باید به این مسائل توجه کنند و با برخی شبهات دایره تردید را رها نکنند و تشکیک در جرائم موجب نشود که به آن توجهی نکرده و فضای کشور را ناامن کنیم نمیخواهم بزرگنمایی کنم کم این جرائم هم موجب صلب آسایش و آرامش است.
رئیس قوه قضائیه بر مبارزه با جرائم اقتصادی تاکید کرد و گفت: به هر دلیلی در کشور عدهای سوءاستفاده کردهاند. در میان همه اقشار چه در دستگاه قضایی و چه در کارکنان دولت انسانهای قانع و شریف وجود دارد اما در کنار اینها برخی طماع و دنیا پرست هستند که اقدامات آنها موجب مشوه شدن چهره دستگاهها میشود.
وی تصریح کرد: برای پیراستن این مسائل و مشکلات از نظام جمهوری اسلامی هیچگاه اهمال و مسامحه نمیتوانیم بکنیم.
لاریجانی ادامه داد: کسانی که از رانتها استفاده کردهاند گفتند رانتخواری قانون ندارد اما جعل اسناد و خریدن افراد که قانون دارد.
رئیس قوه قضائیه با بیان اینکه متاسفانه برخی پروندهها به خاطر دخالتهای خاص افراد مسکوت مانده است ادامه داد: مردم از دستگاه قضایی توقع دارند در جایی که تخلف رخ داد برخورد جدی شود خصوصا اگر پشت آن قدرت باشد.
آیتالله لاریجانی به بحث معوقات بانکی اشاره کرد و گفت: برخی از این معوقات خلاف بین قانون است و وضع موجود قابل قبول نیست به همین دلیل از دادستان کل کشور خواستم با هماهنگی دولت و نظام بانکی مساله را حل کنند و اگر هماهنگی به وجود نیامد دادستانی خود میتواند مستقلا وارد میدان شود
۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه
گويندگان حكومتي
اما نگاه به واقعيت، چيزي ديگر را نمايان مىكند. كساني كه به "بسيجي" معروفند؛ اغلب انسانهاي بيكارهاي هستند. باور كنيد. آنها اوقاتشان را با رفتن به هيات، پر كردن نوار و سىدي از اين جلسات و فروختن آنها؛ يا داشتن دكهي فروش تسبيج و ابراز آلات مذهبي! سر مىكنند. باورتان شود كه اينها موجودات شكست خوردهاي در اجتماع هستند كه همه سرگرميشان همين چيزهاست.
البته برخي ديگرشان هم كه در بسيج اصناف و كارخانجات هستند؛ كارگراني هستند كه براي وعدههايي كه از طرف كارفرماهاي اغلب دولتي بهشان داده مىشود، براي يك روز اضافه حقوق يا يك اضافه كاري، آماده جانفشاني براي ماموريتهاي بسيج مىشوند. حالا اين ماموريت، باتوم به دست گرفتن باشد و توي سر مردم زدن؛ يا حضور در راهپيماييهاي نمايشي و دولتي.
امروز، بسيج تبديل شده به جايگاه موجودات بيكاره و هرزه، كه براي انجام فرامين حكومتي آمادهاند. تا تفريحي كرده باشند، و اگر شده لقمه ناني هم جلوي زن و بچهشان بيندازند.
اينجاست شعار مردم به راستي فرياد مىشود:
بسيجي حيا كن - مفتخوري را رها كن!
=============
گاهي از تريبونهاي حكومتي نظير صداسيما مىشنويم كه آمريكا كه اين قدر عليه انسانها جنايت كرده، حق ندارد فريادِ حقوق بشر سر دهد!
به نظر ما اين سخن درست است. آمريكايي كه در عراق و افغانسان، همه تمدن غرب و دنياي ليبرال را به گند كشيد، و تا به عرصه آوردن شركت خصوصي "بلك واتر" و باز گذاشتن دست آن براي همه گونه جنايت -فارغ از حسابرسىهاي دولتي- پيش رفت؛ حق ندارد عليه له شدن حقوق بشر در ايران حرف بزند. ليكن اين سخن، بُعد ديگري هم دارد كه گويندگان حكومتي به آن توجهي نمىكنند.
البته كه آمريكا حق ندارد داعيهدار حقوق بشر بشود. اما اين كه آمريكا يك جنايتكار است؛ آيا به خود شما حق مىدهد كه عليه حقوق اوليه انسان، جنايت انجام دهيد؟
مگر آمريكا معيار انسانيت يا حقوق انساني است كه شما خودتان را با آمريكا تنظيم مىكنيد و هر گاه آمريكا جنايتهاي عظيم مرتكب مىشود؛ شما هم هوس مىكنيد؟!
غير از اين است كه شما پيشفرض را بر اين گذاشتهايد كه بايد جواب آمريكا را پس دهيد. و وقتي خود آمريكا اهل جنايت است، مىگوييد پس خيالمان براي همهگونه جنايتي، راحت باشد! و اصلا نمىفهميد كه شما بايد جواب، به انسانيت پس دهيد. شما بايد به انسان و مقام انسان پاسخ دهيد كه چرا و چگونه اين طور با فراغ بال، به حقوق انساني تجاوز مىكنيد. جنايت مىكنيد. حق مردم را آشكار را بالا مىكشيد. زن و پير و جوان را در وسط خيابان به قصد كُشت مىزنيد؛ و بعد به نزد رهبرتان مىرويد و از اينكه توانستهايد چشم فتنه را دربياوريد؛ منتظر پاداش از دستان نوراني ولايت مىشويد! تا به يكيتان دولت را هديه بدهد، به ديگري انحصار در فلان بازار را، و يكي هم شركت پُرسود مخابرات را بالا بكشد!
و يك نكته كه ظاهرا اين گويندگان حكومتي فراموش مىكنند؛ اينكه آمريكا عليه مردم ِ خودش جنايت نمىكند. بلكه با مردم ديگر كشورهاست كه مانند يك قصاب رفتار مىكند. اما شما، بسيجيان خودفروختهي يك خيابان را عليه مردم همان خيابان به ميدان مىآوريد تا بزنند و بكشند و بازداشت كنند و از هر دختري كه خوششان بيايد، كام جنسي طلب كنند...
============
فرض كنيد من يكي از دشمنان قسمخورده و سنگدل و نامرد اين نظام مقدس بودم!
چه صفايي بالاتر از اين مىكردم كه هر روز در وسط خيابان و در علن، بسيج و پليس وحشيانه به مردم حمله كنند و فاجعهها بيافرينند؟
آيا بهتر از اين هم مىشد خودشان را خراب كنند؟!!
=============
گاهي و اخيرا برخي از مزدوران به نام، تكرار ميكنند چه شده كه طرفداران سبز اين قدر كم شدهاند؟ كه از 25خرداد تا 16 آذر، جمعيتشان از 3ميليون به چند ده هزار نفر رسيده؟ و چرا چنين ريزشي داشتهاند سبزها؟ و جالب اينكه برخي از سران فرهنگي سبز هم اين گفته را باور كردهاند و در صدد جواب به آن برآمدهاند.
در حاليكه اصلا چنين نيست. بلكه وحشىگري بسيج و پليسِ تحت فرمان ولايت، لحظه به لحظه ميزان سبزها را افزون كرده است. و همچنين كيفيت آنان را هم بالا برد. يعني اگر سبزها تا انتخابات فقط به راي دادن فكر كرده بودند؛ اكنون آنها به جنگ تا سر حد مرگ هم فكر مىكنند.
برعكس آن هم واقعيت دارد. يعني برخي كساني كه به اشتباه به احمدىنژاد راي دادند، يا كساني كه سيدعلي را ولي خدا حساب مىكردند؛ با ديدن اين فجايع، چشمانشان باز شده است. و نفرتي تازه در وجودشان دميدن گرفته است.
اگر به احمدىنژاد، دو سه ميليون در سراسر كشور راي داده باشند؛ امروز آنها دچار عذاب وجدان شدهاند كه آيا مىارزيد براي يك وام كشاورزي بىارزش يا سهام كوفتي عدالت يا يك وعده استخدام مختصر، بياييم كسي را سر كار بياوريم كه مردم را اين طور بيرحمانه مىكُشد؟
به نظر مىرسد امروز طرفداران احمدىنژاد به حدود دويست-سيصد هزار نفر تقليل يافته باشد.
بيخود نيست كه اين روزها براي به عرصه آوردن آن مردم هميشگي و تكراري، دستآويز به نام خميني شدهاند.
باور كنيد اگر شما خوانندهي گرامي، يكي از طرفداران ولايت سيدعلي بوديد، از اوضاع اسفباري كه جبههتان داشت؛ دچار افسردگي شده بوديد. و اين واقعيتي واضح است كه نظام يكطرفهي موجود، در سختترين سراشيبي تاريخ حياتش قرار دارد.
اما تنها چيزي كه در اين ميان وجود دارد اين است بخاطر جنايات رخ داده و نوع مديريت انجام و اعلام همگاني اين جنايات كه به قصد ترساندن و ارعاب مردم صورت گرفته؛ مردم از حضور در خيابانها خودداري مىكنند. و اين به معناي كم شدن سبزها نيست. بلكه طوفاني خشمي در حال شكلگيري است كه در هنگامهي وزيدنش، تعداد واقعي سبزها و ميزان رشد روزافزون آنها را به هر بَددِل رسوا و هر مدّاح قدرتاي نشان خواهد داد.
اين يك واقعيت است و فراري از آن ممكن نيست.
============
من سخني به ذهنم مىرسد خطاب به موسوي.
پس از رخ دادن اين نمايش مسخره عكس، شما آمديد و آن را محكوم كرديد. و در اين كار هم چندين بار اصرار كرديد.
من سوال مىكنم آيا امروز چيزي از خميني باقي مانده است كه ما بخاطر پاره شدن عكسش، متاسف باشيم؟ و بياييم پيام محكوميت صادر كنيم؟
كدام انديشه يا آرمان او -فارغ از درستي يا غلط بودن آن- امروز باقي مانده است؟ آيا خميني و انديشههاي او امروز اصلا وجود خارجي دارد؟
در كشوري كه رهبر آن رسما و علنا و واضح اعلام مىكند كه طرفدار و آمادهي اصلاحات چيني است؛ شما چه حقي داريد كه يك عكس پاره كردن را محكوم كنيد؟
آيا در دولت اول خاتمي نبود كه رهبر معظم همه سران حكومت را دعوت كرد؛ و تكيه داد به گفته مهاجراني كه: "آقاي خاتمي گورباچف نيست" و در حالي كه تمام مدت، مهاجراني سرش را پايين انداخته بود، بر گفتهي او سوار شد و تا گفتن آن جملهي معروفش پيش رفت: "من از اصلاحات چيني حمايت مىكنم."
براي كسي كه اندكي سواد در دنياي سياست داشته باشد؛ واضح است كه اين گفته، چه معنايي دارد.
نگاه به امروز چين، بيان مىكند كه چيزي به اسم كمونيست و نامي از رهبر آن مائو باقي نمانده است. هر چه هست يك كشور است با يك دولت سختگير، كه همه آرمانهاي كمونيستياش را كه چين كمونيست و نظام كمونيستي آن بر آنها بنيان شده بود؛ كاملا كنار گذاشته است.
كشوري كه اسم كمونيست در خود دارد، اما يكي از سرمايهداريترين كشورهاي جهان است. كشوري كه نام سوسياليسم دارد، اما انسان را به شديدترين وجه به استثمار و بلكه بردگي مىكشاند. اسمش حكومت طبقه كارگر است، اما كارگران مانند زنبوران در كندوهاي طراحي شده، در حال جان كندن هستند...
نظامي كه تا خرخره در فساد، فحشا، ناامني، و همهي دستاوردهاي سرمايهداري فرو رفته است. و رهبر كشور صريحا از چنين اصلاحاتي و شبيه شدن به چين حمايت مىكند. و چنانچه مىبينيم در حال اجرا هم هست و عن قريب به سازمان تجارت جهاني هم خواهيم پيوست. و اين طرح هدفمندي يارانهها هم جزيي از آزادسازي قيمتها است كه سازمان مزبور از اعضا طلب مىكند.
چين مىگويد همه عرصهي اقتصاد و فرهنگ آمادهي واگذاري به سرمايهداري جهاني است تا شهروندان چيني را به بردگي مفتخر كند. تنها ما يك چيز مىخواهيم و آن حفظ نظام سياسي موجود است. و چنانچه مىبينيم تنها جايي كه نيروي امنيتي چين با بيرحمي كامل وارد مىشود، نه مسائل فرهنگي و جرم و جنايت است، نه چپاول و دزديهاي سازمانيافته؛ بلكه وقتي است كه اساس نظام سياسي مورد هدف قرار گيرد. كه نمونه آخرش برخورد با تُركهاي سينكيانگ بود.
آيا در ايران غير از اين چيزي مىبينيد؟ در زماني كه آدمرباهاي جنسي در حال تجاوز دستهجمعي به زنان اين كشور هستند؛ نيروهاي امنيتي و پليس و دادستاني، در حال برخورد با معترضين سياسي در 13آبان هستند! يعني كه اين نيروها، در يك اصلاحات چيني فقط براي حفظ اصل نظام به كار گرفته خواهند شد.
كشوري كه از آرمانهاي انقلاب در آن هيچ اثري نيست؛ فساد هزار بار بيشتر از زمان شاه است؛ دزدي به نحو شرمآوري علني از سوي دولتيان و نظاميان صورت مىگيرد؛ ناامني عمومي قابل مقايسه شده است با ريودوژانيرو؛ احكام اسلام در آن كاملا مرده است و شما هيچ حكم اسلامي را سراغ نمىيابيد كه اجرا شود؛ و هر چه هست و هست سرمايهداري آمريكايي با همه كثافات آن است؛ آيا شما نشاني از خميني مىبينيد؟
كه اينك براي پاره شدن عكس او، دنبال كودتاچيان راه بيافتيد و آن را محكوم كنيد؟
آيا باور كنيم كه اين همراهي شما، بخاطر ترس شما از بازداشت شدن بوده است؟ آيا مىترسيد از يك زندان، در حاليكه صدها نفر بخاطر آرمان مشتركي كه با شما داشتند، كشته شدند؟ آن هم در عنفوان جواني...
آيا اصرار شما بر "جمهوري اسلامي" هم بخاطر همين ترس است؟
كاملا مشخص شده كه جمهوري اسلامي –خوب يا بد- قابل پياده شدن نيست. و امروز ما يك جمهوري مضحك چيني داريم. و اين اعتراف علني رهبر اين نظام است.
پس حق دهيد به ما كه مرد و مردانه اصرار كنيم در يك نظام وارستهي ايراني، كه به منافع و ارزشهاي ايراني خودمان بها دهد و خوبيها و زيباييها را در حدي كه ممكن است، پياده كند.
حق داريم ما كه فرياد برآوريم:
استقلال، آزادي، جمهوري ايراني.
۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه
روزهای آینده
================
سردار نقدی اخیرا فرموده بودند: اگر بسیج نباشد؛ مردم(لباس شخصىها) سبزها را مىکشند!!
سردار! دیدی در 16آذر که بسیج نبود؛ لباس شخصىها آمدند؟ چرا بسیج را نیاوردید که جلوی این لباس شخصىهای مخوف را بگیرد؟
فقط سردار! این بار که بسیج نیامد؛ لباس شخصىها هم جرات نکردند کسی را بکشند!
ممنون که بسیج را نیاوردی سردار!!
================
من معتقدم موسوی باید یک تشکر حسابی از این لباس شخصىها بکند.
بنشینید حساب کنید چقدر این لباس شخصىها تعداد حامیان جنبش سبز را زیاد کرده اند!!
================
ببینید! استاد سعید حدادیان به همراه دانشجویانش روز 16آذر به دانشگاه رفتند و مراسم این روز را اجرا کردند. پرچم گرداندند. داد زدند. برخىشان جیغ کشیدند. حرکات موزون بعضا انجام دادند. و در نهایت موجب شدند به عکش امام راحل توهین شود.
بنابراین باید این استاد را یا بازنشسته کنید، یا اخراج کنید یا به دادگاه بکشانید. یا حداقل روی پایتان بخوابانیدش و با پشت دست کتکش بزنید!
که دیگر از این کارها نکند این استاد خودفروخته!!
================
انصافا خیلی معلوم است این ماجرای عکس و اعتراضات مردمی! به آن، چقدر نمایشی است. و قرار شده حالا که ماجرا ریختن هیات رزمندگان به دانشگاه تهران لو رفته، آن را بچسبانند به این عکس، و یک استفاده تازه ای هم از آن بکنند! یعنی به اصطلاح از تهدید، فرصت بسازند!
حالا بلد هم نیستند!!
همه این کوبیدن بر طبل را که الحق تخصص علی لاریجانی (معروف به علی کوچولو، بر وزن جان کوچولو) است؛ چه هدفی دارد؟ چه سودی دارد؟
یعنی نمىدانید؟
ماجرای بالا کشیدند شرکت مخابرات را یادتان رفته؟
حالا قرار است شرکت نفت را بدهند به باند خاندان لاریجانی که بالا بکشند!!
=================
یادتان هست ماجرای زندان ابوغریب را؟
آمریکایىها به عمد یک مرکز تجاوز جنسی برای ارعاب عراقىها درست کردند تا به این وسیله همه مقاومت ها را سرکوب کنند. یعنی استفاده از چیزی که برای مسلمانان خیلی بااهمیت است؛ ناموس!
بعد هم که خوب از این روش استفاده کردند؛ خودشان آن را افشا کردند تا اگر کسانی هنوز آن را نمىدانند خوب بفهمند و دیگر در آینده مقاومتی شکل نگیرد. بعد هم مسوولان مهربان آمریکایی حکم به بستن این زندان دادند! بعد هم چند دادگاه برای چند گروهبان آمریکایی شکل گرفت و محکوم شدند به ده بار خط کش خوردن کف دستشان، و همزمان به آنها گفته شود: بد، بد، بىتربیت!
حالا نگاه کنید به ماجرای کهریزک!
خوب که همه را مرعوب آن کردند؛ برای آنکه توده ی مردم هم از آن آگاه شوند؛ آن را افشا کردند. آن هم به دست خود مقامات حکومت. بعد رهبر مهربان آمدند دستور به بستن آن دادند. بعد هم یک دادگاه برای چند گروهبان آن برگزار شده که به زوردی آنها خط کش هم خواهند خورد!
کیست که نداند رهبر معظم، نائب برحق واشنگتن هستند؟
===============
چیزی راجع به جنگهای داخلی آمریکا مىدانید؟
شمالىها مىخواستند برده داری را جمع کنند در حالی که ایالات جنوبی که مزرعه دار بودند و از برده داری سود مىکردند؛ مخالف آن بودند. برای همین حدود 4سال با هم جنگیدند.
جالب اینکه جنوبىها که خیلی داش مشدی و خیلی لات منش بودند؛ آخر سر از شمالىهای خیلی روشنفکر و گوگولی مگولی، شکست خوردند!
آدم یاد دعوای این روزهای کشورمان مىافتد که بین هیات رزمندگان و جنبش سبز برقرار است!
به نظرتان آخر سر، کی پیروز مىشود؟ آنی که در خیابانها با زنجیر و کابل و چماق دارد حکومت مىکند؟ یا آنی که اهل فکر است؟
روزهای آینده را ببینید.
=================
۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه
از راديكال شدن اوضاع استقبال مىكنيم
اصولا رفتار رهبر معظم، هميشه با تناقضاتي مريضگون همراه بوده است. همين چند روز پيش او گفته بود نبايد دوستان انقلاب را منافق يا ضدولايت فقيه بخوانيد. و يا حوالي كشته شدن محسن روحالاميني شروع كرده بود به محكوم كردن جنايات صورت گرفته. اما بعدا خودش اولين نفري بود كه حرفهاي خودش را زير پا له كرده بود. اصولا در اين سرزمين ما چطور پيروي ولايت بكُنيم، در حالي كه خود مقام ولايت، اولين نابود كنندهي خودش و فرامين عالي خودش است؟!
زماني كه سخنراني روز گذشته رهبر معظم را گوش مىكرديم؛ براي لحظاتي خيال كرديم اين علمالهدي شماره 2 است كه دارد سخنراني مىكند!
اصولا رهبر همانقدر از چشمها ساقط است، كه علمالهدي! همانقدر كه علمالهدي از خودش تصوير يك موجود سطحي و قدرتطلب و فاقد انديشه به نمايش گذاشت؛ رهبر معظم هم فرق چنداني با او ندارد. او هم همانند آن يكي، چيز زيادي از واقعيتهاي جامعه نمىداند.
رهبر معظم ديروز فرمودند مردم آرامش خودشان را حفظ كنند و در برابر اين اهانت عظمي، صبر پيشه كنند. يك نفر نيست بپرسد چه كسي قرار است آرامشش را حفظ كند؟ همان دو سه هزار نفري كه تجمع كردند و صداسيما هم توي چشم مردم فرويشان كرد؟ اينها مثلا آرامششان را حفظ نكنند؛ چي مىشود؟ آرامش را بايد كساني حفظ كنند كه روزهاي آينده به فضل خدا كشور را تكان خواهند داد. و ديگر كسي هم نيست كه به آنها بگويد خشونت نداشته باشند. پادگان آتش نزنند. سردار نقدي و سردار رادان را تكهتكه نكنند. چرا كه اين كسان نخستوزير امام هم به دروغ بودند و در زمان مبارزه يك سيلي هم نخورده بودند. سيلي را فقط رهبر معظم خورده است كه در زماني كه مبارزان در زندانهاي طويلالمدت و حبس ابد يا اعدام كيفر مىشدند، ايشان در يك تبعيد به سراوان به ماه عسل رفته بودند!
اما خوب شد رهبر معظم فرمان به خويشتنداري دادند! وگرنه اين اميرثابتي مىخواست تجمع برگزار كند در دانشگاه تهران؛ كه حالا نمىكند! اگر مىكرد، چي مىشد!!
چيزي كه بيشتر از همه خود را نشان مىدهد، اين است كه حال رهبري روز به روز دارد بدتر مىشود. سخنان هذيانگونه، خشمهاي نابجا و مسخره، شهوت قدرت كه سراسر وجودش را گرفته؛ همه و همه انسان را ياد ماههاي آخر حيات نادرشاه مىاندازد كه حتي به فرزند خودش هم رحم نكرد. راستي انسان براي چشمهاي مجتبي دارد نگران مىشود!
آنچه در سخنراني روز گذشته مشخص شد اينكه تمام نمايشهاي مسخره پيش از آن، با هدايت شخص رهبر انجام گرفته بوده. و اينبار باند لاريجاني دارد ايفاي نقش مىكند. و كاملا مشخص است كه مافياي احمدىنژاد اكنون كاملا خفه شده است. ماجرا با سخنان علي لاريجاني كليد زده شد. با سخنان صادق لاريجاني اوج گرفت. محسني اژهاي آتش معركه را بالا كشيد. مصلحي ذغال را باد زد! صداسيما هم نقش حمال هيزم را بازي كرد. ديروز هم مقام معظم آمدند و نقش پيروز اين نمايش مضحك را بازي كردند! واقعا آدم گاهي به حال اينها ترحم مىكند! رهبري اين قدر منفور و اينچنين ساقط از چشم مردم، به چه چيزهايي دلش خوش مىشود!
اما حملهي عجيب و غريب رهبر معظم به موسوي و اينكه صريح فرمودند بعضي از دوستان قديم كه يك سيلي در راه انقلاب نخورده بودند و بخاطر اين انقلاب به نان و نوايي رسيدند؛ و منظورشان موسوي بود؛ كاملا بغض ايشان را به موسوي نشان مىدهد. و كاملا قابل فهم است كه حضرتشان چرا با آن تقلب رسوا جلوي به قدرت رسيدن موسوي را گرفتند. يعني مسئله فقط به اختلاف دهه شصت منحصر نيست. و دشمني اين بشر و عقدهي موجود، همچنان ادامه داشته و دارد. و آيا اين دشمني تا كشتن موسوي هم ادامه خواهد داشت؟
آدم خندهاش مىگيرد براي حرفهاي مزاحآلود رهبر معظم؛ كه مىفرمايند من از اهانت به خودم صرف نظر مىكنم، اما از اهانت به امام راحل عظيم الشان بزرگوار نمىتوانم بگذرم. بيخود نيست كه اين فرصت را از دست ندادهاند تا حسابشان رابادشمنان ديرينهشان تسويه كنند! ببينيد چقدر رهبر معظم كيف كردهاند كه آن عكس پاره شده است!!
راستي آيا خميني موقوف است به همان يك تكه عكس كاغذي كه درب يك دانشگاه چسبانده شده بود؟ يادتان رفته پس از فوت آقاي خميني، آقاي منتظري اطلاعيه داده بود كه: "چرا امامزدايي؟"
حالا در نظامي خالي از انديشههاي خميني، ببينيد شعبدهبازي رهبر معظم را!!
رهبر معظم براي كامل كردن بغض و نفرتشان به دشمنانشان دندانها را تيز كردهاند. كاملا مشخص شده است كه ايشان چقدر شبيه علي هستند و هيچ شباهتي به معاويه كه تكتك دشمنانش را به خفت مىكشيد؛ ندارند. و حال كه قصد به زانو درآوردن موسوي را دارند و او را سيلينخوردهي مبارزه مىدانند؛ بايد يادشان آورد كه زندانهاي ايشان پر است از كساني كه سيليهاي خيلي آبدارتري نسبت به سفر سراوان ايشان خوردهاند. و چه بسا در زندانهاي ولايت ايشان، سيليها به مشت و لگد هم كشيده باشد! همين چند روز پيش بود كه بهزاد نبوي پس از 5ماه زندان انفرادي به يك مرخصي ده روزه آمد! آيا او سيليخورده بود؟
به هر حال نمايشي كه رهبر معظم ده روز است آغاز كردهاند؛ هدفي ندارد به جز ترساندن رهبران سبز. كه به نظر نمىرسد به هدف خود برسد. چرا كه بر فرض موسوي را به زندان ببرند. چه چيزي فرق مىكند؟ آيا بهزاد نبوي را كه به زندان برديد؛ او تسليم شد؟ آيا ترسيد؟
به سادگي مىتوان فهميد هدف رهبر معظم همانند همهي جباران تاريخ، "ترساندن" دشمنانشان است. چرا كه همين موسوي اگر بيايد مواضع رهبر معظم را بپذيرد و تكرار كند؛ كلي هم مقرب خواهد شد! و نه فقط مجازاتي در كار نخواهد بود كه "حكومت ري" را هم برايش در نظر مىگيرند! اكنون هم هدف ترساندني است، كه اگر موسوي و همهي ما نترسيم؛ شكست سنگيني براي رهبري خواهد آورد كه اينچنين با همهي قوا براي تمام كردن ماجرا به عرصه آمده است.
يادمان باشد يك لات، وقتي با تمام وجود به ميدان مىآيد و نعره مىكشد، و وقتي كسي نترسد و فرار نكند؛ يعني اين لات تمام شده است! لاتي كه نتواند بترساند، همان بهتر كه نباشد! مانند تيراندازي كه نتواند تير خالي كند! مانند رهبري كه مثل يك موجود معروف توي گِل گير كرده باشد!
سناريوي نوشته شده توسط دستان نوراني ولايت، اگر به ترسيدن ما منجر نشود؛ شكست شرمآوري را خواهد آفريد. و اين شكست يك معني مىدهد: رهبرا ! وقت رفتن است!
رهبر مىتواند موسوي را بگيرد يا نگيرد. در هر دو صورت او مىتواند نترسد. كه زنداني كردن كسي كه نمىترسد هم فايدهاي ندارد. و ترسيدهي كسي كه زندان هم نرفته است، براي فرعونها پر از فايده است.
ما بايد نترسيم؛ فقط همين.به نظر من، رهبر معظم مراسم تدفين خودش را خودش آغاز كرد.
۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه
داد از كمي ِ لشگر !
آنان كه عكس پاره مىكنند، آيا مىدانند چه سرنوشت شومي براي خويشتن خويش رقم مىزنند؟ و آيا فكر مىكنند ملت آنها را خواهند بخشيد؟ آنها چگونه شبها خوابشان مىبرد؟ از روي ماه خجالت نمىكشند؟...
24 ساعت است كه زير بمباران تبليغاتي صداسيما قرار داريم. اگر چه گاهي قضايا كمدي مىشود و از خنده رودهبر مىشويم! و از اينكه در كشورمان چنين مُخهايي وجود دارند؛ خاطرمان منبسِط مىشود!
ديروز را بايد انصافا روز قاسمروانبخش ناميد! او بعد از مدتها توانست كفنپوشانش را به نمايشهاي خياباني بياورد. و باز به جدّ بايد گفت در اين 24 ساعت، حكومت سردارها جمع شد، و به جاي آنكه سردار رادان و سردار رجبزاده و سردار احمدي و سردار جعفري نيمساعت يكبار به تلويزيون بيايند و زمين و زمان را به خشم بيشترشان تهديد كنند؛ چند تن از روحانيون شهره به عصبىمزاجي، زير تا بالاي صداسيما را تصرف كردند. در قم، احمد خاتمي با همان روحيه تندمزاجياش شروع كرد به داد و بيداد رها كردن؛ و خطبههاي آتشين خواندن. و در مشهد حجهالاسلام علمالهدي منبري رفت كه روزهاي آينده نشان خواهد داد اين سخنراني از يادها نمىرود.
از همه بيشتر، دستپاچگي طراحان اين نمايش مسخره، مشخص بود. واقعا كسي نمىتواند جواب اين سوال را بدهد كه اين سناريوي ناشيانه، به كدام هدف طراحي شده است؟ آيا همه اين مسخرگيها فقط براي اين بود كه صداسيما خودش را از اتهام پخش آن صحنه توهين برهاند؟ يا اينكه محفلهايي نظير احمد خاتمي و روانبخش و ذوالنور مىخواستند بعد از ماهها، خودي نشان دهند و كمي گرد و خاك به پا كنند؛ و اينك اين لحظه را مناسب تشخيص دادهاند؟ و اصلا چه هدفي اكنون از نمايش خياباني عايدشان مىشود؟
دومين چيزي كه به ذهن مىرسد، كمي ِ معترضين بود. واقعا جمعيت شركتكننده در اين تجمعات، ترحّمبرانگيز بود. جمعيتي كه بخاطر بالاترين اعتراض و يكي از بزرگترين مقدسات برايشان، به عرصه آمده بودند. غير از مدرسه فيضيه كه بخاطر تعطيلي حوزه توانست چند هزار نفر را در فضاي خود جمع كند؛ در ديگر محافل و شهرها، شايد چند ده نفر بيشتر تجمع نكردند. و بايد قبول كرد كه اين جا ديگر آن شعار معروف را اين گونه برعكس بايد خواند: اين همه رهبر آمده، به عشق لشگر آمده!
زماني كه حريف گيج است، بايد فرصت را غنيمت شمرد. و آنگاه كه حريف گيج بودنش را و نفهميدنش را توي بوق مىكند؛ يعني فرصت طلايي در پيش است. من منظورم اين نيست كه ما هم مشغول همين موضوع پاره كردن يك تكه كاغذ شويم و شروع كنيم به جواب دادن يا مقاله نوشتن به آن. بلكه مىگويم بايد از اين گيجي و منگي حريف استفاده كرد براي جلو بردن حركتمان.
ديروز مشخص كرد وزن و جايگاه اجتماعي حريف چقدر است. و ميزان هوشياري او تا كجاست. درست زماني كه اصل نظامشان در چند قدمي سقوط است، آنها براي يك كاغذپاره و يك عكس چگونه خودشان را مضحكه عالم كردهاند. و البته ما از اين امر، ناراحت نيستيم. كه ما از ناشيگري و گيجي حريفمان كلي هم سر ذوق آمدهايم!
ديروز نشان داد كه آنان از تمام حوادث اين چند ماه، هيچ درسي نگرفتهاند. و از ميزان نفرت عمومي نسبت به خودشان، به آرمانهاي مصنوعيشان، به نظام فاسدشان، و به شيوهي عملكردشان، هيچ آگاه نشدهاند. و در يك كلمه: همانقدر گاوند، كه بودند!
روزهاي پيشرو را بايد حق ِ آنان دانست. در حوادث آينده زماني كه معترضين، هيچ رعايتي و هيچ رحمي نشان نخواهند داد. و هيچ كس نادم نخواهد بود كه چرا جلوي چيزي را نگرفته است. 24ساعت گذشته، همه حجتها را تمام كرد.
علم الهدي در مشهد، هر چه روي دلش تلمبار شده بود، گفت. تا توانست جيغ كشيد. و روزهاي آينده به او خواهد فهماند بايد سنجيده سخن گفت و اندكي هم عقل اگر شده از جايي اجاره كرد!
من سخنراني ديروز علم الهدي را شبيه مىدانم به سخنراني ميدان وليعصر احمدىنژاد پس از انتخابات. همان سخنراني كه تهران را يكپارچه خشم كرد. تا آنجا كه رهبر معظم به نماز جمعه آمد و زمين و زمان را قسم داد و حتي جسم ناقصش را هم وسط كشيد تا اندكي ترحم براي خود بخرد.
در روزهايي كه ملت جواب اين هتاك مشهدي را خواهند داد، همه بدانند چه كساني با رهبر معظم چنين كردهاند. همين چند روز پيش بود كه رهبرشان در سخنرانياش با عتاب گفت: "هر كسي را نبايد منافق بدانيد، هر كسي را نبايد ضدولايت فقيه بخوانيد." و روز گذشته، باز هم عمامهبهسرهاي تند، تا توانستند منافق تراشيدند و ضدولايت فقيه خواندند. و هزينهي كارهايشان را باز هم بايد رهبر معظمشان بپردازد.
واقعيت اين است كه مردم كوتاه نخواهند آمد. اصلا زمانه، زمان اين كارها نيست. هنگامي كه ميليونها نفر از تقلب رهبري، با آن وضع رسوا خشمگيناند؛ و هزاران نفر در وسط عرصه اعتراض كتك خوردند و مىخورند و زندان رفتند و كشته شدند؛ امثال احمدخاتمي و علمالهدي فقط هيزمبيار معركه هستند.
نهضت سبز به احمد خاتمي و علمالهدي نياز دارد! اين دو نفر را به خاطر بسپاريد. آنها آتش جنبش سبز را شعلهور كردند. و ما به اين بلند شدن شعله نياز داشتيم.
نمايش مسخرهاي كه سر پاره كردن يك تكه كاغذ و يك ذره عكس به پا شد، آنقدر رسوا بود كه هيچ كس را اقناع نمىكند. و امثال احمد خاتمي و علمالهدي با آن فريادها و جيغهاي زنانهشان، چنان منفورند؛ كه كسي دنبالشان راه نيافتد. و آنها آنقدر كم بودند و آنچنان ترحمبرانگيز، كه دوربينهاي صداسيمايي باز هم از همان انسانهاي تكراري در پر كردن صحنههايشان آن هم با نماهاي بسته استفاده كردند. و در اين ميان باز آن جوان عقبماندهي ذهني را مشاهده كرديم كه داشت شعار مىداد! همان جواني كه با صورت تپل و عينك درشتاش، شخص ثابت تجمعات حزب الله است!
روز بدي بود. بد براي جبهه سياهي كه جلوي مردم ايستاده است. كودتا كرده است. ماههاست تصوير يك ديكتاتور بيرحم را نشان داده است.
كه اين حركت 24ساعته مسلما پاسخي خواهد داشت.
واي بر كساني كه كشتن انســــانها برايشان اهميتي نداشت. كشته شدن نداهاي بسياري، اصلا آنها را به تامل وانداشت. شكنجههاي جنسي و حيواني در كهريزكها برايشان مهم نبود. شكنجهگاه زيرزمين وزارت كشور آنها را به تجمع نكشيد. وحشيگريهاي پليس و بسيج و سپاه در وسط خيابانها و كتك زدن بيرحمانهي مردم و زن و پير و جوان توجهشان را برنيانگيخت. و اينك براي پاره شدن يك تكه كاغذ ببينيد چه نمايش رسوايي بپا كردهاند!
آنها نمىدانند ارزش انسان از مسجدها هم بالاتر است؟ كه اينك يك تكه عكس را پيراهن عثمان كردهاند؟
راستي چرا منطق اينان با منطق بنىاميه اين قدر همگوني دارد؟ و چرا چونان معاويه مىمانند؟ كه او هزاران انسان را كشت، و در برابر ارزشهاي مسلم انساني مىايستاد؛ اما از يك پيراهن خونآلود و يك قتل مشكوك در مدينه نمىگذشت؟ غير از اين بود كه قتل عثمان براي منافع او مناسب بود؟ و غير از اين است كه پاره شدن يك عكس، براي اينان وقت مناسبي شده است تا بتوانند چند تجمع –هر چند ترحمبرانگيز- برگزار كنند؛ و فحشهاي سر دلشان را بيرون بريزند؟ و عربده بكشند: چرا با سبزها قاطعانه برخورد نمىكنيد؟
مگر سردار رادان و قوه قضاييه قاطعانه برخورد نكردند؟ آنها كه هر چه توانستند كردند. بيشتر از اين ديگر شدني نبود! اين همه آدم را كشتند. هزاران نفر را زنداني كردند. صدها نفر را شكنجه جنسي كردند. صدها هزار نفر را به شيوهي بيرحمانهاي مضروب كردند. اما چيزي جمع نشد. ديگر نمىتوانند. حالا هر چه احمد خاتمي هوار بكشد. و علمالهدي با آن صداي نازكش جيغ زمين بگذارد!
حملاتي كه علمالهدي بطور مستقيم به موسوي كرد، و زنده از صداسيما پخش شد؛ تلافىاش را رهبرتان پس خواهد داد. آنقدر، كه شما را بخاطر اين گندي كه بالا آوردهايد؛ در يك تصادف ساختگي به شهادت برساند!!
راستي اين جماعت مختصر كه مشغول عربده كشيدن بودند و صداسيما در تصاوير زومشده آنان را خيلي بزرگ و بارها براي ما نمايش داد؛ اگر رنگي از پليس ويژه وحشي را مىديدند، و فقط نشانههايي از حملهي اين گرگها را مشاهده مىكردند؛ ذرهاي تامل ميكردند؟ اندكي باقي ميماندند؟ يا با تمام قوا فرار مىكردند؟ و زير لب مىگفتند: عكس امام كه هيچ، خود امام را هم لتوپار كنيد، اشكالي ندارد!
بله، در تجمعي حكومتي و زير حمايت آن، جمع شدن و شعارهاي دستور داده شده را فرياد كردن؛ هيچ شجاعتي نيست. شجاعت را آنان كردند كه سيخرداد به خيابانها آمدند و انواع مانورهاي پليس و بسيج را تحمل كردند؛ كتك خوردند، بازداشت شدند، زير تيراندازي قرار گرفتند، دهها نفرشان كشته شدند؛ و هنوز كه هنوز است تسليم نشدهاند.
و من توصيه مىكنم با طناب احمد خاتمي و علمالهدي داخل چاه نرويد. كه اين مردم، كوتاهبيا نيستند. و قدرتي كه آنان نشانتان دادهاند؛ روزهاي آينده را قابل پيشبينيتر مىكند.
من فكر مىكنم راديكال كردن اوضاع، اشتباه شگرفي بود كه اينك شما مرتكبش شديد. و مثلث پليس وحشي-هيات رزمندگان-آخوندهاي نعرهكش اينك تكميل شده است. و شما همه سلاحهايتان را رو كرديد. ديگر هيچ چيز نداريد. در حاليكه اين مردم تازه مىخواهند شروع كنند.محرم در پيش است. و شما بايد به فكر آوردن تانك به خيابان باشيد.