متن زیر را مسیح علىنژاد، روزنامه نگار معروف در رثای آقای منتظری نوشته. من اگر خودم را یک نیمچه نویسنده به حساب آورم؛ مىگویم این متن، یک شاهکار است. خروش عجیبی دارد. دارای تفکر است. و من بارها از خواندنش به هیجان آمدم.
از آنجا که وبلاگ خانم علىنژاد در ایران فیلتر است؛ آن را این جا منعکس مىکنیم. و اصل آن را در این آدرس مىتوانید بیابید.
گزارش رسانه های آزاد، مستقل و غیر مجیز گوی دولت ایران ، آیت الله منتظری منتظر دستور شکستن حصر خانگی اش از سوی حاکمان نماند و دیشب حصر شکست و از بند رهید و آزاد شد. آنگاه که حماسه سبز یک ملت برای آزادی را دید، آرام پلک برهم گذاشت و آزاد شد. درست در روزهایی که شایعه مرگ کسی خانه به خانه می رود و مردم در به در دنبال یک سرنخ ساده می گردند تا شایعه مرگ سلطان را تایید کنند، خبر واقعی مرگ منتقد سلطان را کسی اما باور نمی کند و همه دنبال بهانه و سرنخی بودند تا خبر را تکذیب کنند.
در رسا و حسن حسینعلی منتظری همه خواهند نوشت من اما می خواهم از عزاداری یک نسل «بی باور»، برای یک آیت الله بنویسم. از گریه های دیجیتالی یک نسل «لاقید» برای یک مرجع عالیقدر. نسلی که گردن زیر گیوتین می گذارد اما با فرمان و دستور، مقلد نمی شود و فتوای مراجع عظمی نمی خرد و قبای تقلید آقا به تن نمی کند و ولایت ولی ناخوانده نمی پذیرد و صفت معظم به منبر نشینان عطا نمی کند. باورش دشوار است اما مرجع پیری در قم ، در یک شهر سنتی و مذهبی در گذشت و نسلی در دنیای مدرن و مجازی عزای عمومی اعلام کرد.
نسلی که می گویند از روحانیت متنفر و منزجر شده است، نسلی که مظنون است به بی ادبی و اوباشی گری و خس و خاشاکی و بی اعتقادی و براندازی . نسلی که تبعید به گناباد را به جان می خرد اما گناه تن دادن به ولایت آنانی که فرمان شلیک به یک ملت بی پناه را صادر می کنند ، نه. نسلی که زیر شکنجه، دنده هایش می شکند اما به دوربین هایی که برای اعتراف به ابراز مهرش به آقا چیده شده اند لبخند نمی زند.
فیس بوک، توییتر، گودر، وبلاگستان و شبکه های اجتماعی و اینترنتی، شده اند مسجد و معبد عزاداران دنیای مجازی. کاربران اینترنتی، تن شریف یک مرجع بی جان را که مرجع آدمیت نامش گذاردند، بر شانه های مجازی خود تشیع می کنند. انگار دنیا قم شده است و دلها غم. پیرمردی در قم پس از سالها حبس و حصر خانگی، باورش نبود که آزادی اش را ملتی چنین غمگنانه اما پرشکوه در یک کشور بی رسانه به سوگ نشیند.
درست است که فارس و ایرانا و باقی خبرگزاران رسمی و دولتی پا روی جنازه بی جان مخالفان و منتقدان هم می گذارند و لگد پراکنی می کنند اما برای ارشد مخالفان ، کسی منتظر بیانیه رسمی از خبرگزاراری های رسمی حاکیمت نماند و هنوز هوا روشن نشده ، آدرس خانه شیخ بر شبکه های اینترنتی ثبت شد و دست به دست گشت و کسانی که در ایران بودند راهی شدند آنان که دور از خانه ماندند، همپای عزاداران، انگار فرسنگ ها پیاده روی کرده اند در دنیای مجازی.
این روزها از خیابان های تهران در رسانه های رسمی و ملی جمهوری اسلامی ایران، به دو شیوه گزارش می شود. به عکس ها خوب نگاه کنید، به دیوارها، خوب نگاه کنید. شهر پر از شعار مرگ بر دیکتاتور است و زیر پای یک نسل خشمگین، پر از عکس های یک مرجع خود خوانده. و در سوی دیگر برشانه های همین نسل، عکس های یک مرجع طرد شده تشیع می شود. اما آنچه رسانه های رسمی گزارش می دهند این نیست.
عکس آیت الله خمینی را هم پاره کردند و در کنارش کمرنگ، نمایی هم از پایین کشیدن عکس حاکم زنده را بلاخره در تلوزیون رسمی تحت نظارت رهبری نشان داده اند تا شاید در فراخوانی که برای تقبیح عکس پاره شده امام اعلام شده بود، بعیت با ولایت هم به نمایش عمومی گذاشته شود. اما آنان که آمده بودند، آنقدر اندک بودند که هیچ کس نتوانست فخر بیعت ملت ایران با ولایت را به جهان بفروشد.
و حالا یک مرجع مظلوم بی رسانه، به تعبیر خبر اولیه اما حدف شده خبرگزاری فارس « مرد» آنگاه به یکباره همان نسل، سوگوار شد. نه سوگوار یک حاکم، نه سوگوار یک روحانی یا سوگوار یک مرجع تقلید. سوگوار یک انسان که وقتی هنوز جان داشت، جسارت هم داشت که بگوید روحانیت خدا نیست و پاره شدن یک عکس را هم کفر اعلام نکرد و حتی مثل باقی رهبران جنبش سبز هم نبود و سبز تر بود و سبز تر می نمود، آنگاه که گفت امام هم بی اشکال نبود.
حال صادقانه قضاوت کنید برای یک مرجع پیر از حصر رهیده در شهر چه می کنند و برای یک مرجع خود خوانده اگر برود از این دنیا چه خواهند کرد؟ برای مرگ یکی عزای عمومی اعلام نکرده ملتی رخت عزا می پوشند و به خیابان می آیند، برای دیگری اما باید همان نهادهای امنیتی را آماده باش گذاشت تا مبادا ملت به پایکوبی در خیابان بیایند
بسم الله الرحمن الرحیم
سبزیم که در مسیر باران هستیم ؛ موجیم که در یاد بهاران هستیم
کوهیم که از داغی دلشوره ما ؛ یک لرزه ی افتاده به دوران هستیم
کوهیم که از داغی دلشوره ما ؛ یک لرزه ی افتاده به دوران هستیم