بسم الله الرحمن الرحیم
سبزیم که در مسیر باران هستیم ؛ موجیم که در یاد بهاران هستیم
کوهیم که از داغی دلشوره ما ؛ یک لرزه ی افتاده به دوران هستیم
‏نمایش پست‌ها با برچسب نقل از دیگران. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نقل از دیگران. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

طرحی از انجمن

خبر: دولت دوره راهنمایی تحصیلی را از سیستم آموزش و پرورش حذف می‌كند.
* حاجی‌بابایی وزیر آموزش آموزش و پرورش:«من از ازدواج دانش‌آموزان دختر خوشحال می‌شوم»
* علی مطهری نماینده مجلس هشتم ازدواج موقت را راهی برای حل مشكلات جنسی نوجوانان عنوان كرد.


گفتگوی خبرنگار اعزامی گافنیوز به یكی از دبیرستان‌های دخترانه جدید برای انجام گفتگویی درباره ورزش

ما: سلام دخترم. كلاس چندمی؟

دانش‌آموز: اجازه آقا سلام... اول دبیرستان.

ما: چند سالته؟

دانش‌آموز: 13 سال.

ما: دخترم موضوع گزارش ما ورزش هست. شما الان چرا اینقدر اضافه وزن داری؟

دانش‌آموز: آقا اجازه ما كه اضافه وزن نداریم... تازه زنگ ورزش كه دو ساله حذف شده به جاش درس اخلاق داریم.

ما: خب درسته. ولی بالاخره آدم باید ورزش كنه یا دست كم كمتر بخوره كه اینقدر چاق نشه.

دانش‌آموز: آقا اجازه ما كه چاق نیستیم.

ما: چاق هستی دیگه دخترم... صبح چی خوردی؟

دانش‌آموز: نون و پنیر با شكلات و تخم مرغ عسلی و تی‌تاپ و هندونه و یه آبنبات چوبی موزی و یه لیوان شیر و سیب قرمز.

ما: خب خیلیه دیگه. نه؟

دانش‌آموز: آقا اجازه ما كه همه شو نخوردیم. همه‌ش دو لقمه نون و پنیر خوردیم كه فشارمون اومد پایین و مامانمون بهمون شكلات داد. بعد كه حالمون خوب شد خواست تخم مرغ عسلی بده كه تا یه قاشق خوردیم بهمون عق نشست. بعد خواستیم تی‌تاپ بخوریم كه تا یه گاز زدیم هوس هندونه كردیم اما تا یه قاچ خوردیم، بالا آوردیم و بعد واسه این كه حالمون بهتر بشه و دیگه گریه نكنیم، خاله‌مون آبنبات موزی چوبی داد كه خیلی دوست داریم، اما گفت به شرطی كه شیرمون رو هم بخوریم. سیب هم كه هر روز می‌خوریم كه پسر بشه.

ما: پسر بشه؟! چی پسر بشه؟

دانش‌آموز: آقا اجازه بچه‌مون دیگه. ولی معلممون میگه اینا بی‌فایده‌اس و بچه هفت‌ماهه دیگه جنسش عوض نمیشه...

ما: مگه تو حامله‌ای؟!

دانش‌آموز: آره... مگه چیه؟

ما: معلمهات هم می دونن؟

دانش‌آموز: آره... پس چی. تازه سر صف هم تشویقم كردند و قراره هفته دیگه با منتخب حامله‌های مدارس منطقه بریم پیش وزیر آموزش و پرورش كه بهمون جایزه بدن. آقا اجازه... اینقدر این مریم توفیقی كه همسایه‌مونن حسودیش میشه كه نگو. هر كارم می كنه نمی‌تونه حامله بشه. خانم بهداشتمون می‌گه حتما دختر تو اجاقت كوره كه بعد سه بار شوهر كردن هنوز نتونستی بچه دار شی. اجازه آقا ما نمی دونیم به این تنبلا چطوری نمره می دن كه تا كلاس چهارم میرسن.

ما: پس الان تو توی مدرسه‌تون شاگرد اولی؟

دانش آموز: نه آقا مگه الكیه... من شاگرد چهارمم. شاگرداولمون غنچه صالحی هست كه خود آقای مطهری هم یه بار بهش توی جشنواره متعگان برتر دبیرستان‌های تهران جایزه دادن. پونزده سالشه ولی تا الان سه شكم زاییده و هشت بار ازدواج موقت كرده. خانوممون میگه غنچه تو گل بدی دیگه چی می‌شی! قراره بره مدرسه استعدادهای درخشان...

ما: اون وقت شما چطوری اینهمه فعال هستین با این سن و سال؟

دانش‌آموز: مدرسه بهمون كمك می‌كنه. هر مدرسه‌ای یه دفتر مخصوص "محب" داره كه ...

ما: محب؟ محب یعنی چی؟

دانش‌آموز: آقا اجازه میمش مال مطهریه ح مال حاجی و ب واسه بابایی. معنی هم داره. محب یعنی كسی كه خیلی دوست داره و مهربونه. خانم فارسی‌مون گفته.

ما: خب این دفتر چه كار می‌كنه؟

دانش‌آموز: مشكلات جنسی نوجوانان رو به طریقه آقای مطهری و آقای حاجی بابایی حل می‌كنه. یعنی ترتیب ازدواج موقت دخترها با پسرهای منطقه رو می‌ده. نمره هم داره.

ما: راضی هستی؟

دانش‌آموز: آره... ولی امتحانش یه خورده سخته.

ما: در آینده می‌خوای چه كاره بشی؟

دانش‌آموز: آقا اجازه... معلم.

ما: معلم همین درس؟!

دانش‌آموز: نه آقا... این درس خیلی سنگینه پدر معلم‌ درمیاد. می‌خوام معلم تاریخ بشم. از وقتی دولت پادشاها رو از كتاب تاریخ حذف كرده كتاب تاریخمون شده 15 صفحه. اینقدر خوش به حال معلممونه كه نگو!

ما: نظر پدر و مادرت چیه؟

دانش‌آموز: بابامون میگه من آخرش این مطهری رو با دستای خودم خفه می‌كنم ولی مامانمون مهربونه. می‌گه من نابغه‌ام. چون تا پارسال من اشكالای درسی‌مو از اون می‌پرسیدم الان اینقدر پیشرفت كردم كه مامانم اشكالاتش رو از من می‌پرسه!

ما: ممنون. پیامی برای خواننده‌ها نداری؟

دانش‌آموز: نه. فقط تو رو خدا به پسرها بگین خجالت بكشن و اینقدر ترقه بازی كنن. آدم حواسش نیست یهویی سقط می‌كنه توی امتحان می‌افته. بعضی ها انگار نه انگار كه بابایی شدن

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

دروغ های گوبلزی

یاشار جیرانی: در شامگاه نهم نوامبر ۱۹۳۸ نیروهای “اس اس”، “اس ای”، “گشتاپو” و “سازمان جوانان هیتلری” به محله های یهودی نشین سرتاسر آلمان و اتریش هجوم بردند و به تخریب مغازه ها، خانه ها و کنیسه های یهودیان پرداختند. در پایان آن شب بدنام که به خاطر کثرت شیشه های شکسته شده توسط مهاجمین به “کریشتال ناخت” (شب شیشه های شکسته) مشهور گشت، ۹۹ نفر کشته و تعدادی نزدیک به سی هزار نفر بازداشت و به اردوگاه های کار اجباری فرستاده شدند.

در همان شب، جوزف گوبلز (وزیر تبلیغات آلمان نازی و مسئول سابق حزب نازی در ناحیه برلین) دستور داد که تیتر فردای روزنامه “فولکیشر بئوباختر” (روزنامه رسمی حزب نازی) را اینگونه بنویسند: «حمله “خودجوش” نیروهای مردمی به محله های یهودی نشین». این درحالی بود که بسیاری از کسانی که بر حسب اتفاق از آن ورهای می گذشتند صدای اسلحه های اتوماتیک “پیراهن قهوه ای ها” و سر و وضع “هامفری بوگارتی” افسران گشتاپو را هرگز از یاد نبردند.

این تیتر از نمونه های نوعی آن چیزی است که در ادبیات سیاسی آن را “دروغ های گوبلزی” می نامند. دلیل این نام گذاری به آنجا بر می گردد که گوبلز و نازی ها اولین کسانی بودند که از دروغهای بزرگ و آشکار سیاسی به طور سیستماتیک و به عنوان یک تاکتیک منسجم تبلیغاتی در قالب رسانه های عمومی استفاده کردند. همان طور که تاریخ به ما نشان می دهد این استفاده آگاهانه و نظامند از دروغ های آشکار به منظور دستیابی به اهداف سیاسی پیش از ظهور نازی تقریبا بی سابقه بوده است. بدین ترتیب می توان گفت که دروغ های گوبلزی از جنس دروغ های در روز روشن هستند که با ابزار رسانه و به طور سیستماتیک و آگاهانه بیان می شوند.

سر برآوردن پدیده “دروغ های گوبلزی” یا نوع خاصِ “دروغ بزرگ در روز روشن” با امور دیگری که آن ها هم به خودی خود تازگی داشتند پیوستگی داشت. اول از همه تولد آن چیزی است که امروزه آن را “رسانه های جمعی” می خوانند که در آن روزها به رادیو و روزنامه (که در زمان نازی ها در تیراژهای میلیونی چاپ می شد) محدود می شد. در کنار این امر ظهور پدیده ای به نام انحصار رسانه ای دولت نقشی بسیار عمده ای بازی می کرد که به دولت امکان می داد اساسا کنترل جریان اطلاعات را تا آنجا که می خواهد به دست گیرد. این هم به خودی خود معلول به وجود آمدن شکل جدیدی از دولت بود که فرانتس نویمان آن را (در بیانی کنایه آمیز نسبت به لویاتان هابز) “بهیموث” می خواند.

یعنی دولتی که توانایی های کمی و کیفیش به حد غیر قابل باوری افزایش یافته است و می تواند از پس هر چه رهبرانش اراده کند بر بیاید. یعنی همان دولتی که جرج ارول در رمان ۱۹۸۴ به شیوه ای کاریکاتور گونه به تصویر می کشد. دولتی که می تواند یک شبه دوستانش را دشمنانش جلوه دهد و دشمنانش را دوستانش.

اما علاوه بر همه اینها، دروغ های گوبلزی بر روی دو عنصر محوری دیگر هم تکیه داشتند که در کارایی آنها نقش بسیار عمده ای بازی می کرد. اول شکل گیری جوامع مدرن و اتمیزه شدن ناخواسته افراد بود که سطح اتکا و اعتماد آنان را به رسانه به شکل قابل توجهی افزایش می داد. در این جوامع رسانه های جمعی تقریبا همان نقشی را انجام می دادند که مراودات چهره به چهره در جوامع سنتی بر عهده داشت و اگر آن موقع “حرف مردم” از اتوریته بالایی برخوردار بود، در جوامع مدرن این حرف رسانه است که چنین جایگاهی داشت. رسانه های جمعی (که در زمان نازی ها انحصار مطلقش به دست دولت بود) تنها منبعی بودند که بر اساس آن فرد می توانست به اطلاعات عمومی و خصوصی دسترسی داشته باشد. همین “جایگزین ناپذیری” رسانه جمعی که حاصل تغییر فرماسیون اجتماعی جوامع بود اساسا نوعی اعتماد غیر انتقادی و ناخودآگاه روانشناسانه را نسبت به گفته های رسانه ها بر می انگیخت.

نکته دوم که از همه اساسی تر است را خود گوبلز به طور ناخودآگاه در خاطراتش توضیح داده است. وی می گوید یکی از دلایلی که دروغ های بزرگ کارایی زیادی دارند این است که مردم نمی توانند باور کنند که اساسا کسی بتواند چنین دروغی بگوید. از همین رو معمولا در مواجهه با چنین دروغ هایی دچار حالت شوک و غافلگیری می شوند، و تا به خودشان بیایند کار انجام شده است. این مشاهده گوبلز تا حد زیادی درست است. مثلا اگر در تهران زلزله ای به مقیاس ۶ ریشتر بیاید به طوری که شما آشکارا آن را احساس کنید و فردا یکی از پر تیراژ ترین روزنامه های کشور اعلام کند که هیچ لرزشی در کار نبوده است شما پیش از آنکه بخواهید به صدق و کذب این ادعا فکر کنید در وضعیت شوک و غافلگیری قرار می گیرید.

علت این غافلگیری را می توان در تحلیل مفهومی واژه دروغ پیدا کرد. همانطور که جان سرل می گوید هنگامی که ما مفهوم “قول دادن” را تحلیل می کنیم مفهوم الزام به قول جزء جدایی ناپذیر آن مفهوم است به طوری که شما نمی توانید بگویید (به لحاظ مفهومی) که به کسی قول داده اید ولی الزامی به برآورده کردن آن قول ندارید. چنین مساله ای در مورد مفهوم دروغ هم وجود دارد. اینکه دروغ باید جنبه پنهان خودش را حفظ کند، اینکه آنچه دروغ درباب آن گفته می شود اینقدر آشکار جلوی چشممان نباشد، جزئی جدایی ناپذیر از مفهوم دروغ و دروغ گفتن است.

در نتیجه دلیل غافلگیری شما هنگام مواجهه با دروغ های گوبلزی این است که شما در لحظه مواجهه (که با سر و صدای زیادی صورت می گیرد) از مقوله بندی آن تحت عنوان دروغ ناتوان می شوید چرا که یکی از عناصر سازنده این مفهوم را با خود ندارد.

اما این غافلگیری به تنهایی کار را انجام نمی دهد بلکه نقش عمده این غافلگیری این است که تمرکز روانی ما را از ما می گیرد و ما را در شرایط غیر طبیعی نسبت به ادعای مذکور قرار می دهد. همه ما وقتی دروغ های بزرگ را می شنویم به غافلگیری، عدم تمرکز و نهایتا تشویش ذهنی دچار می شویم که حداقل در کوتاه مدت به قوای شناختی- استدلالی ما را دچار خلل می سازد. اما معمولا کم کم به خود مسلط می شویم و مچ دروغگو را می گیریم. اما سوال این است که چرا دروغ گوبلزی دچار چنین مساله ای نمی شود و ما را در امر “مچ گیری” ناتوان می سازد؟

دلیل این امر در همان فکت های جامعه شناختی و دلالت روانشناختی که در بالا به آنها اشاره کردیم نهفته است. یکتایی بی بدیل رسانه های جمعی در عصر مدرن، زوال روابط چهره به چهره و اتمیزه شدن، انحصار دولتی رسانه ها، تکنیک های رسانه ای و البته نقش مفتون ساز ایدئولوژی، اعتمادی ناخودآگاه و غیر انتقادی را به گفته های رسانه در ما بر می انگیزد. در نتیجه کسانی که دروغ های گوبلزی را می شنیدند در همان حالت غافلگیری (که قوای شناختی شان به تحلیل رفته بود) با انتخابی دشوار به لحاظ روانشناسانه مواجه می شدند: اینکه آنچه را که به طور عینی دیده بودند (یا از دیگران شنیده بودند) باور کنند یا گفته های رسانه ای که به عنوان تنها منبع حقیقت نوعی رابطه احساسی و خویشاوندی با آنان برقرار کرده بود؟

این وضعیت دشوار روانشناسانه تشویش حاصل از غافلگیری اولیه را در افراد تقویت می کرد و مانع بازگشت آنها به وضعیت طبیعی می شد (وضعیتی که قوای شناختی ما توانایی همیشگی و عینی خود را باز می یابند). در نتیجه در این حالت دشوار روانی، مردم آلمان مجبور بودند بین دو گزینه فوق دست به انتخاب بزنند و همانطور که منطق به ما نشان می دهد این نمی توانسته از سه حالت خارج باشد:

۱٫کسانی که واقعیت عینی را به گفته های رسانه ترجیح می دادند. اینها همان معدود افراد آگاه و به نوعی نخبگان جامعه آلمان بودند. همانطور که تاریخ به ما نشان می دهد تعداد اینها در آلمان آن زمان (و هر جامعه ای که در وضعیت مشابه باشد) بیش از چند هزار نفر نبود که عاقبت یا تیرباران شدند یا زیر آوار بمباران های وحشیانه متفقین جان دادند.

۲٫کسانی که طبق عادات غیر عقلانی توده ها (به خصوص آنهایی که مفتون ایدئولوژی هستند) حرف رسانه را به واقعیت عینی ترجیح دادند که همانطور که تاریخ به ما نشان می دهد بخش اعظم جمعیت آلمان را تشکیل می دادند. از همین رو بود که هیتلر می گفت “من میلیونها را در پشت سر دارم!”

۳٫کسانی که( به مانند بسیاری کسانی که درگیر انتخابهای دشوار به لحاظ روانشناسانه می شوند) از انتخاب کردن بازماندند و دچار نوعی “بی حسی” شدند به طوری شدیدترین واکنششان نسبت به این دروغها ورق زدن روزنامه بود. به عبارت دیگر آنها از این انتخاب دشوار روانشناسانه می گریختند. این گروه به همراه گروه دوم یار و یاور جنایاتی شدند که آن افسر آلمانی آشویتس را وا می داشت که به هنگام کشتار انسانها بگوید: “امروز خدا اینجا نیست!”

این بود آنچه امروزه آن را دروغ های گوبلزی می خوانند. اما سوال آخر این است که آیا فرمول دروغ های گوبلزی امروزه و پس از ۶۰ سال همچنان می توانند اهداف سیاسی نظام های سیاسی را برآورده سازند؟ “هیو ترور روپر” تاریخ نگار برجسته، اذعان می کند که این روش گوبلزی در آن زمان از لحاظ عقلانیت ابزاری قابل توجیه بود. اما حال سوال این است که آیا امروزه هم اینگونه است؟ پاسخ روشنی نمی توان به این پرسش داد اما بعضی ملاحظات می تواند ما را به پاسخ نزدیک سازد.

مسلما جوامع امروز به لحاظ بسیاری از خصوصیات کلی با جامعه گوبلزی تفاوتی ندارند: اتمیزگی همچنان وجود دارد، دولت ها حتی زورمند تر از گذشته اند، رسانه های جمعی فراگیرتر شده اند و معنای دروغ هم همچنان همان هست که بود. اما یک تفاوت بزرگ به وجود آمده است که تاحدی (و نه کاملا) از کارایی دروغ های گوبلزی می کاهد.

این عامل ناممکن شدن “عملی” انحصار دولتی رسانه ها است. پیشرفت تکنولوژی در حوزه های ارتباطات به پراکندگی رسانه ای یاری رسانده است. به طوری که هر فرد به طور بلقوه و اجتناب ناپذیر می تواند به منابع متعددی دسترسی داشته باشد که همین می تواند جنبه واقعیت عینی را برایش پر رنگ تر کند و از همه مهمتر آن احترام و قداست روانشناختی رسانه متمرکز را در ذهنش کم رنگ تر سازد.

در واقع حال او خدایان متعددی دارد که هر کدام امکان دارد چیزهای متضادی را بگویند. این آگاهی اجتناب ناپذیر از خدایان متضاد می تواند آن اعتماد غیر انتقادی روانشناختی را به شکی روانشناختی تبدیل کند و او را به جستجو یی وا دارد که حداقل اگر همچنان خودش داور نیست به داوران مختلف رجوع کند و سعی کند مدارک را بسنجد. همین و فقط همین شاید بتواند شکاکان دروغ گوبلزی را افزایش دهد.

شاید دلایل دیگری هم بتوان علیه کارایی دروغ های گوبلزی به میان آورد اما به زعم من همین دلیل (یعنی شکسته شدن انحصار رسانه ای و پراکندگی حاصل از آن) می تواند عاملی باشد که به میزان زیادی کمیت دروغ های گوبلزی را لنگ کند و سیاست مداران را وادارد که قبل از اینکه روز را شب جلوه دهند کمی و فقط کمی بیاندیشن

پدر مرا ببخش

شیرین عبادى، خطاب به آقای منتظری متنی انتشار داده است که خواندنش خالی از لطافت نیست.

پدر مرا به بخش
پدر مرا به بخش که قدرت را ندانستم.
پدر مرا به بخش که در سال‌های سختی که علیه رژیم ستم شاهی‌ مبارزه می‌‌کردی ترا یاری نکردم زیرا ابلهانه می‌‌پنداشتم، حکومتی که مجهزترین ارتش خاور میانه را دارد با فریاد چند روحانی ساقط نخواهد شد - حتما به یاد می‌‌آوری که حتی تا چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، تعداد روحانیونی که مخالف شاه بودند، تا چه حد اندک بود- شاید هم از ترس چنین می‌‌اندیشیدم و می‌‌خواستم بی‌ تفاوتی خود را توجیه کنم.

پدر مرا به بخش، زمانی‌ که پس از تحمل سال‌ها زندان و شکنجه، آزاد شدی برای تبریک به دست بوست نیامدم زیرا که جاهل بودم. نمی‌‌دانستم در زندان تو تنها پناهگاه زندانیان بودی. نمی‌‌دانستم چه نقش مهمی‌ در نزدیک ساختن گروه‌های مسلمان مبارز و چپ انقلابی‌ داشتی.

پدر مرا ببخش، زمانی‌ که همراه آیت الله خمینی به تهران آمدی و مهم‌ترین مشاور سیاسی رهبر انقلاب بودی، درایت و تیزهوشی ترا نادیده گرفتم و معنای سخنانت را نمی‌‌فهمیدم.

پدر مرا به بخش، هنگامی که در آذر ماه ۱۳۶۴ طبق تصمیم مجلس خبرگان رهبری، به عنوان جانشین امام خمینی و رهبر آینده ایران انتخاب شدی، برای تبریک نزدت نیامدم زیرا می‌‌پنداشتم که دین را به دنیا فروخته ای. بیشتر دوست داشتم ترا مجاهد و مبارز ببینم تا حاکم.

پدر مرا به ببخش، در سال‌های ۶۶ و ۶۷ که به کشتار زندانیان سیاسی اعتراض کردی و انتقادات خود را به عملکرد غلط حکومت علنا بیان کردی، هر چند سخنانت را شنیدم، اما واکنشی در خور نشان ندادم.

پدر مرا به بخش، سال‌ها در حبس خانگی بودی ولی‌ به علت سکوت مرگباری که ایران را فرا گرفته بود و خفقانی که گلوی ما را می‌‌فشرد، مظلومیت ات را فریاد نزدم و ستمگران را رسوا نکردم.

پدر حلالم کن، که هر گاه از پاسخ در می‌‌ماندم، از خرمن دانش تو توشه بر می‌‌گرفتم، حتی در آخرین روز عمر پر عزتت نیز از تو استفتأ کردم.

ترا پدر می‌‌خوانم، زیرا حمایت از زندانیان سیاسی را از تو فرا گرفتم که بخاطر آنان از کلیه مناصب دولتی و حتی رهبری حکومت جمهوری اسلامی ایران چشم پوشیدی -ترا پدر می‌‌خوانم زیرا از تو آموختم چگونه از مظلوم دفاع کنم بدون آن‌ که علیه ظالم دست به خشونت زنم- از تو یاد گرفتم که سکوت مظلوم یاری رساندن به ظالم است و نباید که ساکت بنشینیم- پدر فراوان از تو آموختم، هر چند که رسم شاگردی و فرزندی را به جا نیاوردم.

تو پدر «حقوق بشر» در ایران هستی‌ و میلیون‌ها چون من فرزند و مرید داری. نیازی هم به قدردانی‌ و سپاس ما نداری. اما همه ما در حق تو کوتاهی کردیم و مقصریم.

پدر ما را ببخش که تو بزرگواری. پدر کوتاهی فرزندانت را تاریخ جبران خواهد کرد. تاریخ در مورد ستمی که بر تو رفت و آزاده‌گی تو کتاب‌ها خواهد نوشت. تو در یادها زنده هستی‌ تا عدالت و انسانیت زنده است.

یکی‌ از میلیون‌ها مرید و شاگردت
شیرین عبادی

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

فریاد یک قلم

متن زیر را مسیح علىنژاد، روزنامه نگار معروف در رثای آقای منتظری نوشته. من اگر خودم را یک نیمچه نویسنده به حساب آورم؛ مىگویم این متن، یک شاهکار است. خروش عجیبی دارد. دارای تفکر است. و من بارها از خواندنش به هیجان آمدم.
از آنجا که وبلاگ خانم علىنژاد در ایران فیلتر است؛ آن را این جا منعکس مىکنیم. و اصل آن را در این آدرس مىتوانید بیابید.

گزارش رسانه های آزاد، مستقل و غیر مجیز گوی دولت ایران ، آیت الله منتظری منتظر دستور شکستن حصر خانگی اش از سوی حاکمان نماند و دیشب حصر شکست و از بند رهید و آزاد شد. آنگاه که حماسه سبز یک ملت برای آزادی را دید، آرام پلک برهم گذاشت و آزاد شد. درست در روزهایی که شایعه مرگ کسی خانه به خانه می رود و مردم در به در دنبال یک سرنخ ساده می گردند تا شایعه مرگ سلطان را تایید کنند، خبر واقعی مرگ منتقد سلطان را کسی اما باور نمی کند و همه دنبال بهانه و سرنخی بودند تا خبر را تکذیب کنند.

در رسا و حسن حسینعلی منتظری همه خواهند نوشت من اما می خواهم از عزاداری یک نسل «بی باور»، برای یک آیت الله بنویسم. از گریه های دیجیتالی یک نسل «لاقید» برای یک مرجع عالیقدر. نسلی که گردن زیر گیوتین می گذارد اما با فرمان و دستور، مقلد نمی شود و فتوای مراجع عظمی نمی خرد و قبای تقلید آقا به تن نمی کند و ولایت ولی ناخوانده نمی پذیرد و صفت معظم به منبر نشینان عطا نمی کند. باورش دشوار است اما مرجع پیری در قم ، در یک شهر سنتی و مذهبی در گذشت و نسلی در دنیای مدرن و مجازی عزای عمومی اعلام کرد.

نسلی که می گویند از روحانیت متنفر و منزجر شده است، نسلی که مظنون است به بی ادبی و اوباشی گری و خس و خاشاکی و بی اعتقادی و براندازی . نسلی که تبعید به گناباد را به جان می خرد اما گناه تن دادن به ولایت آنانی که فرمان شلیک به یک ملت بی پناه را صادر می کنند ، نه. نسلی که زیر شکنجه، دنده هایش می شکند اما به دوربین هایی که برای اعتراف به ابراز مهرش به آقا چیده شده اند لبخند نمی زند.

فیس بوک، توییتر، گودر، وبلاگستان و شبکه های اجتماعی و اینترنتی، شده اند مسجد و معبد عزاداران دنیای مجازی. کاربران اینترنتی، تن شریف یک مرجع بی جان را که مرجع آدمیت نامش گذاردند، بر شانه های مجازی خود تشیع می کنند. انگار دنیا قم شده است و دلها غم. پیرمردی در قم پس از سالها حبس و حصر خانگی، باورش نبود که آزادی اش را ملتی چنین غمگنانه اما پرشکوه در یک کشور بی رسانه به سوگ نشیند.

درست است که فارس و ایرانا و باقی خبرگزاران رسمی و دولتی پا روی جنازه بی جان مخالفان و منتقدان هم می گذارند و لگد پراکنی می کنند اما برای ارشد مخالفان ، کسی منتظر بیانیه رسمی از خبرگزاراری های رسمی حاکیمت نماند و هنوز هوا روشن نشده ، آدرس خانه شیخ بر شبکه های اینترنتی ثبت شد و دست به دست گشت و کسانی که در ایران بودند راهی شدند آنان که دور از خانه ماندند، همپای عزاداران، انگار فرسنگ ها پیاده روی کرده اند در دنیای مجازی.

این روزها از خیابان های تهران در رسانه های رسمی و ملی جمهوری اسلامی ایران، به دو شیوه گزارش می شود. به عکس ها خوب نگاه کنید، به دیوارها، خوب نگاه کنید. شهر پر از شعار مرگ بر دیکتاتور است و زیر پای یک نسل خشمگین، پر از عکس های یک مرجع خود خوانده. و در سوی دیگر برشانه های همین نسل، عکس های یک مرجع طرد شده تشیع می شود. اما آنچه رسانه های رسمی گزارش می دهند این نیست.

عکس آیت الله خمینی را هم پاره کردند و در کنارش کمرنگ، نمایی هم از پایین کشیدن عکس حاکم زنده را بلاخره در تلوزیون رسمی تحت نظارت رهبری نشان داده اند تا شاید در فراخوانی که برای تقبیح عکس پاره شده امام اعلام شده بود، بعیت با ولایت هم به نمایش عمومی گذاشته شود. اما آنان که آمده بودند، آنقدر اندک بودند که هیچ کس نتوانست فخر بیعت ملت ایران با ولایت را به جهان بفروشد.

و حالا یک مرجع مظلوم بی رسانه، به تعبیر خبر اولیه اما حدف شده خبرگزاری فارس « مرد» آنگاه به یکباره همان نسل، سوگوار شد. نه سوگوار یک حاکم، نه سوگوار یک روحانی یا سوگوار یک مرجع تقلید. سوگوار یک انسان که وقتی هنوز جان داشت، جسارت هم داشت که بگوید روحانیت خدا نیست و پاره شدن یک عکس را هم کفر اعلام نکرد و حتی مثل باقی رهبران جنبش سبز هم نبود و سبز تر بود و سبز تر می نمود، آنگاه که گفت امام هم بی اشکال نبود.

حال صادقانه قضاوت کنید برای یک مرجع پیر از حصر رهیده در شهر چه می کنند و برای یک مرجع خود خوانده اگر برود از این دنیا چه خواهند کرد؟ برای مرگ یکی عزای عمومی اعلام نکرده ملتی رخت عزا می پوشند و به خیابان می آیند، برای دیگری اما باید همان نهادهای امنیتی را آماده باش گذاشت تا مبادا ملت به پایکوبی در خیابان بیایند

تصویر روز

تصویر روز
آخرین شعار منوچهر