برنامه براي سي خرداد امسال در حال طراحي است. و به نطر ميرسد جواب درخوري به جنايت سال گذشته داده شود. تا خدا چه خواهد.
کوهیم که از داغی دلشوره ما ؛ یک لرزه ی افتاده به دوران هستیم
۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه
روز انتقام
برنامه براي سي خرداد امسال در حال طراحي است. و به نطر ميرسد جواب درخوري به جنايت سال گذشته داده شود. تا خدا چه خواهد.
۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه
فلان فلان شدهها چقدر هم خوشگل بودند

شما هم اوهوناوهون گريه مىكرديد. و براي آقا دل مىسوزانديد.
بعد هم به آسمان يكوري نگاه مىكرديد و ميگفتيد: آقاجان پس كي مىآيي؟ دلمان پكيد!
بعد هم از اينكه هنوز اين سبزهاي از خدا بىخبر را آدم نكردهاند، و دارند به آنها ترحم مىكنند و ريشهشان را نمىسوزانند، آه مىكشيديد!
بعد هم انگشت اشارهتان را به سمت بيت رهبري دراز مىكرديد و سلام مىداديد و ميگفتيد: آقا جان! تو يك اشاره كن تا كلاشينكوف بگيريم دستمان، تكيه بدهيم به ديوارهاي بيت، و هر كسي را كه جلو بيايد مثل برگ درخت زمين بريزيم!
بعد هم گوشيتان را برمىداشتيد زنگ مىزديد به حاجي كه: سلام سعيد جان! هيات كي است؟
بعد هم عصري، مىرفتيد هيات و از آنجا نصفه شب يك سر مىزديد به يكي از بازداشتگاههاي بسيج، چند تا دختر را كه تازه گرفته بودند، آدم مىكرديد!فلان فلان شدهها چقدر هم خوشگل بودند...
۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه
خدايا، چقدر طول خواهد كشيد؟
خدايا چقدر ميگذرد كه همين بلا سر احمد خاتمي ِعربدهكش و منفور بيافتد؟
آيا فرزندان احمد خاتمي را همين طرفداران امروز او، شكنجه و اعدام خواهند كرد؟
آيا او اين اعدام را يك قرباني به پاي ولايت خواهند انگاشت؟
آيا خوشحال خواهد بود؟
خدايا، چقدر طول خواهد كشيد؟
۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه
مرجع تقليد ما
قدم اول ديدم مرجع، بايد بالغ باشد. خوب به نظرم مقام معظم رهبري بالغ هستند. يعني اين ريش و پشم كه علىالظاهر همين را نشان مىدهد. تا حالا هم كسي ادعا نكرده كه ريش ايشان مصنوعي است. اصلا هم به نظر نمىآيد كه مصنوعي باشد. چون اگر مصنوعي بود، بايد يك ريش قشنگ و جالبي به چنين مقام بزرگي ارائه مىشد. در حاليكه ريش فعلي را به سختي مىتوان اصلا نگاه كرد. بگذريم!
صفت بعدي مرد بودن است. كه اين هم اگر به معناي مذكر بودن باشد، مقام معظم رهبري اين صفت را هم دارند.
صفت بعد، بايد شيعه دوازده امامي باشد. اين صفت هم موجود است.
صفت بعد، بايد زنده باشد. گرچه خبرهاي زيادي از درگذشت مقام معظم رهبري بيرون داده مىشود، اما همه اين اخبار سرآخر غلط از آب درمىآيد و كلي حال همه گرفته مىشود. پس اين صفت هم موجود مىباشد.
صفت بعد، بايد عادل باشد. كه فكر نمىكنم كسي در عادل بودن مقام معظم شك داشته باشد!
صفت بعد، بايد اعلم باشد. يعني از همه مجتهدين ديگري كه علوم ديني خواندهاند، عالمتر باشد. كه اين همه كاملا واضح و مبرهن است كه عالمتر از مقام معظم رهبري وجود ندارد.
صفت بعد، بايد حريص به دنيا نباشد. كه اين هم اصلا جاي بحث ندارد. و مقام معظم رهبري اصلا نمىدانند دنيا چي هست.
صفت بعدي، بايد عاقل باشد. يعني بايد سفاهت يا جنون نداشته باشد... خوب اين يك كمي جاي بحث دارد.
ببينيد، حضرت ايشان اگر سفاهت نداشتند، نمىآمدند به موسوي اجازه بدهند كانديد انتخابات شود. بعد هم فضا را آن طور هيجاني كنند تا همه وارد عرصه شوند و پرشور از او حمايت كنند. كار به موج سبز خياباني برسد. و همه به لشگرياني آماده تبديل شوند تا بعدا اين حضور خياباني را ادامه دهند.
بعد كه شرايط اين طور شد، ايشان اگر عقل داشتند و سفاهت نداشتند، در اين وضعيت نمىآمدند آن تقلب مضحك را انجام دهند. و كلا از قضيه صرف نظر مىكردند.
حالا برفرض كه دلشان نيامد از تقلب بگذرند، نبايد يك هفته فرصت مىدادند تا همه مردم به خيابانها بيايند. بلكه بايد از قبل آماده مىبودند كه بلافاصله بعد از تقلب انتخاباتي، همه صداها را خفه كنند.
در مرحله بعد، وقتي جامعه تا آن حد از انفجار رسيد، نبايد آن خطبههاي 29خرداد را مىخواندند و در حال رجزخواني مشاهده شوند و خونها را به جوش بياورند. و همه عصبانيتي را كه عليه رييس جمهور وجود داشت، متوجه به خودشان كنند.
ايشان اگر سفيه نبودند، نبايد به بسيجيانشان مىگفتند به بازداشتيها تجاوز كنند. و بايد مىفهميدند در عصر اينترنت، هيچ چيز مخفي نمىماند و گند كار درخواهد آمد. ايشان بايد مدتها قبل مىفهميدند كه نظام با هتك حيثيت بينالمللي روبرو خواهد شد.
ايشان بايد قدم به قدم با تصميمات نابجا و اشتباه، مردم را عصباني و عصبانىتر نمىكردند. تا جايي كه همان مردم سي خرداد كه به خيابانها آمده بودند، و نهايتا شعار "مرگ بر ديكتاتور" سرمىدادند و منظورشان احمدىنژاد بود، اما كار رسيد به جايي كه در عاشورا، دسته دسته فرياد مىكشيدند: "مرگ بر خامنهاي"
ايشان اگر عقل داشتند بايد مىفهميدند وزنه قدرت به ضرر ايشان است. و بسيجيان و سپاهيان غيور ايشان، خيلي نسبت به توان مردم خشمگين، ضعيفترند. و شليك به مردم كه در عاشورا به اوج خود رسيد و لباسشخصيها مكرر با كلت به سمت مردم شليك كردند، و حتي پليس ويژه هم با اسلحه ساچمهاي چند نفر را كشت؛ اينها همه مردم را واخواهد داشت كه اسلحه به دست بگيرند. و در تظاهرات بعدي، چندين نفر از نيروهاي سپاه و پليس باشند كه با كلت كشته مىشوند.
ايشان اگر سفيه نبودند بايد همين الان بفهمند اعدام تظاهركننده به اتهام محارب بودن، دستههاي زيادي از محاربين واقعي را توليد خواهد كرد. و آن وقت ايشان مجبورند به تلويزيون بيايند، گريه كنند، به جان ناقابل و جسم ناقصشان همه را قسم بدهند، و بگويند من از اين اسلحه كشيدنها و شليكها صرف نظر مىكنم؛ خواهش مىكنم به خانهها برگرديد!
ايشان اگر عقل داشتند بايد مىفهميدند در چند قدمي سقوط هستند. و همه پلها را پشت سرشان خراب نميكردند. جايي براي ترحم كردن مردم به خودشان باقي مىگذاشتند.
ايشان اگر عقل داشتند، كار را از لاريجاني و سيستم رسواي تبليغاتي او مىگرفتند و به خر ديگري مىسپردند. لاريجاني دارد مردم را لحظه به لحظه خشمگينتر مىكند. از قضيهي عكس پاره كردن، تا اهانت به عزاي حسين؛ فقط مردم جدىتر شدند و اصولا الان ديگر كسي از كشتن ماموران هم ابايي ندارد.
يعني همين مردم كه در سي خرداد جلوي هم را ميگرفتند تا به سمت مامورين كسي سنگ پرتاب نكند، الان حاضرند كلت به دست بگيرند و اين ماموران كثيف را بكشند.
ايشان اگر عقل داشتند بايد مىفهميدند در چه زماني زندگي ميكنند. زماني كه يك كلت جنگي را در زاهدان يا اروميه مىشود به قيمت 40هزار تومان خريد. و آن را ميتوان مخفي كرد. زير پيراهن گذاشت. و در تظاهرات بعدي، دهها شليك به سمت بسيجيان غيور و سپاهيان غيرتمند رخ خواهد داد. بعد باز لاريجاني داد خواهد زد كه ببينيد محاربين چقدر آدمكش هستند. بعد مردم بيشتر محارب خواهند شد. بعد ديگر كسي به آنها محارب نخواهد گفت و آنها قهرمان خواهند شد. بعد ايشان مجبورند تانك به خيابان بياورند. مردم را به رگبار ببندند.
و اين همان 17شهريوري خواهد شد كه ديگر تا رفتن ايشان فقط يك قدم باقي خواهد ماند.
ايشان اگر سفيه نبودند، اصلا بايد نمىگذاشتند موسوي كانديد شود. به يك انتخابات نمايشي و با حضور اندك مردم بسنده مىكردند و شهوت انتخابات عظيم را از سر بيرون مىكردند. انتخاباتي با حضور احمدىنژاد و غفوىفرد و زوارهاي مرحوم و مرتضينبوي برگزار ميكردند و سرآخر 25ميليون راي براي احمدىنژاد ِ ديوانهشان بيرون مىآورند. هيچ كس هم اعتراضي نمىكرد. و الان كشور در مرگ عمومي، خواب بود. و ولايت ايشان با هيچ خطري هم روبرو نشده بود.
ايشان اگر عقل داشتند، اگر با موسوي انتخابات برگزار مىكردند، بعدا بايد از احمدىنژاد صرف نظر مىكردند.
... و ايشان اگر عقل داشتند، بايد الان به احمدىنژاد مىفرمودند بخاطر نرمشي كه در انرژي هستهاي نشان دادي، استعفا كن. و بعد انتخاباتي از نو برگزار مىكردند. و مىگفتند كسي مثل قاليباف(مثلا) رييس جمهور شود. و قائله را با اين حيله پايان مىدادند.
و نشان مىدادند عقل دارند، سفيه نيستند، و مىشود از ايشان تقليد كرد!
۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه
ان روز بزرگ
باز هم سيدعلي به زبان آمد. باز هم مردم را دارد عصباني مىكند. به نظر مىرسد 22بهمن پُرمايهاي خواهيم داشت!
۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه
سخنراني هاي ماه
به نظر مىرسد بعضي اخبار كه حكايت داشت ايشان ترياك مصرف نمىكنند، چندان صحت نداشته باشد! چرا كه در بحبوحه قضايا ايشان اصلا توي دنيا سير نمىكنند تا بخواهند حرفي در اين موارد بزنند! و بعدا كه به هوش مىآيند، مىآيند سخنرانىهايي مىكنند به چه ماهي!
حالا هم گفتهاند روز بيست و دوم بهمن، مردم بايد بزنند توي دهان دشمن!
به نظر مىرسد 22بهمن خيلي مهم باشد. اين را مقام معظم رهبري به ما يادآوري كردند.
يادمان باشد اگر 22بهمن را سبز نكنيم، "سبزي" براي هميشه زرد خواهد شد...
۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه
شكايت به يو.ان
من تصميم دارم عليه جنايتهاي حكومت ايران به مردم، به سازمان ملل شكايت كنم.
اين هم جواب يو.ان كه زود براي ما ارسال شد:(حتي قبل از اينكه ما شكايتمان را ارائه كنيم، جوابشان را فرستادند؛ چقدر پيشرفتهاند اين غربيها!)
- باباجان! اين همه جنايت توي سراسر دنيا مىشود. حالا ما بياييم گير بدهيم به چندده كشته در ايران؟ توي افغانستان و پاكستان، آمريكاييها روزانه دارند مردم را مىكشند. عراق را يادتان رفته؟ سومالي؟ مصر؟ عربستان؟... تازه، آمريكا به ما گفته زياد نائبِ مهديصاحبزمان را اذيت نكنيم. ما هم نمىتوانيم خلاف ميل آمريكا كار زيادي انجام دهيم. (راستي، آقاي مهدى صاحبزمان تبعه آمريكاست؟ كه اين قدر آمريكاييها هواي نمايندهاش را دارند؟) خلاصه قضيهي شما سياسي است و آمريكا نمىگذارد ما كار زيادي بكنيم. هر كار كه كرديد، خودتان كرديد. دست بزنيد به زانو، دو تا آدمكش كشورتان را خودتان آدم كنيد. مگر در ايران اسلحه پيدا نمىشود؟ تيراندازي بلد نيستيد؟...
اين بود جواب سازمان ملل به ما. كه ما را مدتي است به فكر فرو برده است...
تاجر ورشكسته
داشتم فكر مىكردم چرا نيروهاي ولايت اين قدر اوباشمنش هستند! چرا لات هستند! و حتي شعارهايي كه سرمىدهند، نشاندهنده روحيه چارواداري و چالهميداني آنهاست.
فقط مقايسه كنيد شعارهاي آنان را كه در راهپيمايي 9دي سرداده شد؛ با شعارهاي بلند جنبش سبز.
مثلا سبزها مىگفتند: "نه غزه، نه لبنان، جانم فداي ايران." در اين شعار چقدر فكر خوابيده است! چرا كه مىگويند هر فاجعهاي كه در غزه و لبنان رخ مىدهد، در قدم اول به ما مربوط نيست بلكه حوادث ايران است كه به ما مربوط است. ضمن اينكه به غزه و مردمش و رنج آن مردم هم اهانت نمىكنيم. از جاني آن و اسرائيل حمايت نمىكنيم.
بلكه فقط از خرج هم داشتههاي ايران براي غزه، اعتراض نشان داده مىشود. و جان را فداي ايران مىكند. واقعا كه شعار زيبايي است.
حالا نگاه كنيد به شعار جنبش سياه ولايت: "تاجر ورشكسته، برگرد به باغ پسته"
ضمن مبتذل بودن اين شعار كه معلوم است طبقه بازاري و پير پاتال آن را ساخته است، دارد ميگويد همه حوادث اخير زير سر رفسنجاني است! و اصولا مردم عرضه كاري نداشتند! بلكه فقط اين رفسنجاني است كه در برابر خامنهاي ايستاده و نمىگذارد خامنهاي همه چيز را بالا بكشد! يعني علنا دارند قدرت مردم را انكار مىكنند، و به عامل بودن خودشان براي يكي از طرفين دعواي شخصي خامنهاي-رفسنجاني اعتراف مىكنند!
شعارشان هيچ معناي دروني ديگري ندارد. و بيشتر به فحاشي اين طبقه از جامعه شبيه است. همان طبقهاي كه به راحتي مردم را مىزنند، تحقير مىكنند، مىكشند و از تجاوز هم ابايي ندارند.
به نظرم رسيد جوابي به اين شعارشان بدهم كه وقتي مىگويند: تاجر ورشكشته، برگرد به باغ پسته! از زبان رفسنجاني گفته شود: "برم به باغ پسته، محمود برام مىرقصه؟"
اما ديدم اين ادبيات مال ما نيست. ما مردم فرهيختهاي هستيم و آرمانهاي بلندي داريم. ما مىخواهيم مردممان را از جهالت و فقر و فساد نجات دهيم.
پس بلند فرياد مىكشيم:
استــــقـــلال، آزادي، جمهوري ايـــــرانـــي.
۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه
دیگر نمىگذاریم کسی به اسم خدا، جنایت کند
وقتی شعار فاخر "استقلال آزادی جمهوری ایرانی" از سوی جنبش سبز طنین انداز شد، شعبان بىمخ های حجه الاسلام نعره زدند که: مردم! ببینید این ها با بخش اسلامی نظام مشکل دارند؛ این ها مىخواهند اسلام نباشد...!
حالا یک سوال از این موجودی که نامش احمدخاتمی است مىپرسیم:
این حکومت کجایش اسلامی است که ما با آن بخشش دشمنیم؟ چه چیزی از اسلام در این حکومت مانده است که ما با آن دشمنیم؟ کدام حکم اسلامی اجرا الان مىشود؟ کجا با آدمرباها و متجاورین جنسی با حکم اعدام روبرو شده ایم که حرف اسلام است؟ کجا با مواد مخدر برخورد مىشود؟ کجا با مشروبات الکلی با فحشا با لواط برخوردی طبق احکام اسلام صورت مىگیرد؟
الان کشور، یک سیستم کثیف غربی دارد. فرهنگ ما همانند فرهنگ کشورهای درجه دو و سه غربی نظیر برزیل و چین است.
اقتصاد ما اسلامی است؟ یعنی این همه ربا و نزول که بانک ها از مردم مىگیرند و مردم را بیچاره کرده اند، اسلامی است؟ ربایی که در نص قرآن آمده حرام و همانند جنگ با خدا است.
این همه ظلم و ستم مسئولین دولتی و نظامی، این همه بالا کشیدن بیت المال، این همه شکاف طبقاتی، این همه بىعدالتی و تبعیض.... این ها همه اسلامی است؟ کجاست این اسلامی که شما حرفش را مىزنید؟
از اسلام تنها چیزی که باقی مانده یک لفظ است که در اسم این حکومت باقی مانده. ما مىگوییم این لفظ را برداریم، اما تا آنجا که مىتوانیم تک تک ما رفتارمان الهی و انسانی باشد. ما مىگوییم بیایید همه آدم شویم. همه خوب باشیم. اما دیگر نمیخواهیم اسم اسلام بر بلندای چیز باشد، تا بخاطر آن اسم، کسانی بیایند بر مردم سوار شوند، بساط دیکتاتوری راه بیندازند، و همانند روح الله حسینیان، از تقدس "کبریایی" ولایت دم بزنند. ما مىگوییم ما همه برابریم. همه انسانیم. همه زمینی هستیم. هیچ کس آسمانی نیست. این فقط خداست که بالاتر است. و هیچ خدای دیگری به اسم ولایت و غیرولایت نداریم.
ما مىخواهیم موحد باشیم. باتقوا باشیم. و همه بسیجیان مشرکی را که بخاطر ولایت، جنایت مىکنند؛ آدم مىکشند؛ تحقیر مىکنند؛ و در بازداشتگاه ها به بچه های مردم تجاوز مىکنند؛ به دریا بریزیم.
ما فریاد برمىآوریم فقط و فقط حکومتی را مىخواهیم که اینچنین باشد:
استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی.
۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه
ما مىرویم به تهران، علی تنها نماند
شام غريبان، تلويزيون لحظاتي مقام معظم رهبري را نشان داد. پيش خودم خطاب به او گفتم: تو امروز تمام نشدي! تو سي خرداد تمام شدي. تو مدتهاست كه ديگر نيستي. آنچه امروز بر سر تو آمد، نتيجه آهي بود كه شش ماه پيش براي خودت خريدي. بر روي هزاران جوان و احساساتشان سوار شدي. و از يك منفور ملت، حمايت كردي. و آن خطبه هاي شرم آور 29خرداد را خواندي. شايد همان طور كه خودت بعدها گفتي، انتظارش را نداشتي كه چنين عكسالعملي ببيني. اما اين روزها مىفهمي كه قدرت، از آن خداست. و بندگان خدا، از همه بيشتر به خدا نزديكند.
شايد مقام معظم رهبري، هميشه همين طور بودند. اما اين چند سال اخير، و از زماني كه خواستند براي خودشان، رييس جمهور شخصي داشته باشند؛ به بد صورتي خودشان را رها كردهاند. رها، تا هر كار كه دلشان مىخواهد بكنند. و بلافاصله هم منتظر تملقهاي اطرافيان بمانند، تا ضريب هوشي ايشان را سريع اندازهگيري كرده، پيشرفت حضرتشان را به عرض ايشان برسانند!
زماني كه تقلب مسخره سال 84 (دور اول) انجام شد، همه آن را فهميدند. اما چهار سال طول كشيد تا به يقين برسند كه اين رهبر با اين كشور چه كار كرده است. و دقيقا در همين ايامي كه هستيم، همين ايام خجسته و خوشيُمن، حقيقت به عريانترين حالت خود رسيده است. بايد گفت حقيقت، به بلوغ رسيده است.
دقيقا منظورم همين روزهايي است كه گذشته است. زماني كه مردم حساب آقاي خميني را هم از اين رهبر جدا كردند. و فرياد زدند: هدف ما، فقط و فقط شخص توست. ما نمىخواهيم در تاريخ فرو برويم و حسابمان را با همه تسويه كنيم. نمىخواهيم با عقايد عمومي بجنگيم. نمىخواهيم نبش قبر كنيم. بلكه فقط مىخواهيم با مستبد حال حاضر مقابله كنيم كه همه بدبختيهاي اين ملت، از فرمايشات حكيمانهي اوست!
با اين خودمحوري عجيب و غريب، كه شايد در هيچ يك از شاهان اين سرزمين، سابقه نداشته است...
هدف مردم مشخص شد. و همه، از هر عقيده و آرماني كه باشند، دور يك هدف مشخص و زيبا گرد آمدند: آزادي!
اين آزادي، هم پيام انسان است، هم پيام دين. همه روحها آن را مىطلبند. بىحجاب و باحجاب، متدين و متجدد، همه و همه كنار هم آمدند، فكرها را روي هم گذاشتند، و اين گونه يك رهبر مستبد و تملقخواه را كلافه كردند.
حقايق واضح است. آنقدر واضح، كه هر ايراني مىتواند مقالهها دربارهاش بنويسد. اما از آنجا كه اين قلم براي خود رسالتي قائل است، و شايد توانايي نوشتن چيزهايي را داشته باشد كه حرف دل خيليهاست؛ و از آنجا كه نيروي تبليغاتي ديكتاتور، آشكارا در حال قلب واقعيات است؛ ما چند كلمهاي اينجا حرف مىزنيم.
مستند "عاشوراي 88" كه وعدهاش را سايت "كلمه" براي چند روز پيش داده بود، سرانجام در شام غريبان از صداسيما پخش شد. از ابتداي اين مستند كه مشخص بود مدتها براي تنظيمش وقت گذاشتهاند؛ دروغ و دروغ و دروغ خودش را فرياد مىزد: "آشوبگران به مقدسات و عاشورا اهانت كردند."
آيا كساني كه پيراهن عزاي حسيني به تن داشتند، كنار هم قدم مىزدند؛ و شعار اللهاكبر سرمىدادند؛ داشتند آشوبكنان به مقدسات اهانت مىكردند؟!!
كاملا واضح است و بارها گفته شده است كه از سياستهاي پايهاي "انجمن حجتيه"، تمسك به و بازي با اسم مقدسات است. آنها هميشه همين طور رسوا، از دين و دينداري سخن گفتهاند. و اينكه اين روزها هر كار كه مىكنند، آتش خشم ملت را شعلهورتر مىكنند، براي اين است كه امروز ديگر زمان انجمن حجتيه نيست. و سياستهاي تكراري و حالبههمزنندهي او، ديگر جواب نمىدهد.
مردمي كه در عاشورا تظاهرات كردند، اصلا به قصد حضور در عاشورا به خيابانها آمدند. اصلا قصدشان استفاده از عاشورا براي برطرف كردن ظلم و ستم بود. آنها اصالتا مردمي بودند معتقد. نميخواهم بگويم مردمي متدين هم بودند. كه ميان اين دو كلمه، فرق است. بلكه آنها همه طور مردمي بودند. اما همگي، به حسين(ع) به راه حسين(ع) به اسلام، و به خداي واحد اعتقاد داشتند.
در مستند مسخره "عاشوراي 88" بارها گفته شد آنها كه در عاشورا سوت و كف مىزنند...
من سوال مىكنم اصلا مگر سوت و كف زدن جرم است؟ گناه است؟ اهانت است؟ حتي اگر روز عاشورا باشد. چه كسي گفته در روز عاشورا نبايد سوت يا كف زد؟ و فقط بايد زنجير زد؟ آيا چنين گفتههايي، بخشي از سنتهاي عوامانه است يا قسمتي از دين؟
بايد گفت اصلا دين چيزي به اسم سينهزدن ندارد. آيا خود حسين(ع) در طول زندگياش راه مىرفت و سينه مىزد؟ نوحه مىخواند و گريه مىكرد؟ مثلا براي مصيبت پدر و مادر و برادرش كه پيش از او به شهادت رسيده بودند؛ دائما در حال عزاداري بود؟ يا اينكه حسين(ع) مردي بود اهل تقوا و مبارزهي براي توحيد، براي عدالت، و براي شرافت انساني؟ كداميك از اين دو تصوير، حسين(ع) است؟
مردمي كه در عاشورا به خيابان آمده بودند، تا عمق وجودشان در اعتقاد ديني فرو رفته بود. اگر چه حجاب چنداني نداشته باشند. و اصولا من سوال مىكنم حجاب، چقدر از انديشه ديني را شكل مىدهد؟ آيا آن خواهران حزب الله كه در همين مستند مذكور با دوربين مصاحبه كردند، و جهالت، بيخبري، فساد عقيده و دوري از عقايد اسلامي در سخنانشان پيدا بود؛ خيلي مسلمان بودند؟ آيا اسلام يعني فقط يك چادر سياه، حالا هرچه زير اين چادر، بىخبري و جهالت باشد تا آنجا كه آشكارا سرباز ظلم و فساد شده باشند؟
آنها خبر ندارند يا خودشان را به بىخبري زدهاند كه در همين جامعهي ولايي آنها، ميزان فحشا، ميزان فساد مالي، مقدار ناامني اخلاقي، اندازهي ظلم دولتمندان و هزاران فساد ريز و درشت ديگر، تا عرش بالا رفته است. مگر آنها نمىدانند در نظامي دارند زندگي مىكنند و از نظامي دارند دفاع مىكنند كه خودشان جرات نخواهند داشت ساعت 8شب به خيابان بيايند؛ چرا كه دهها آدمرباي جنسي آنها را خواهند ربود و فرداي آن، آنها به هر دادسرايي كه مراجعه كنند، برايشان تره هم خرد نخواهند كرد. نظامي كه بنا به فرمايشات رهبرش، قرار نيست با ناامني برخورد كند. قرار نيست با فحشا برخورد كند.
چرا كه اصلا فحشا چيز خوبي براي اين نظام است و موجب خمودي و خرفتي جامعه ميشود و موجب خواهد شد ظالمان با خيالي آسودهتر به حكومت خودشان ادامه دهند. جامعهاي كه در مواد مخدر دفن شده است و طبق آخرين آمارهاي سازمان ملل، ايران به اندازه كشور پهناور و پرجمعيت روسيه، مصرفكنندهي مواد مخدر است و به اتفاق روسيه، ركورددار اين مصرف است. كشوري كه فساد مالي در آن غوغا مىكند. و نهادهاي دولتي يكي از قهرمانان اين عرصهاند. و يكي از آخرينهاي اين فساد، بالا كشيدن شركت پُرسود مخابرات بود كه سپاه آن را بلعيد. و حتي بعد از آن بين سرداران سپاه هم بر سر منافع آن جنگ گرفت تا جايي كه مدير عامل شركتي كه سپاه درست كرده بود تا مسوول مخابرات باشد، يكيدو هفته پيش در منزل مسكونياش با مرگي مشكوك از بين رفت!
بله اين نظامي است كه اين خواهران محجبه زير آن چادر سياه، با يك دنيا خرفتي خارقالعاده دارند ازش دفاع مىكنند!
حال آيا جواب من را مىدهيد كه كدام يك از اين دو زن، به اسلام نزديكتر است؟ آني كه حجاب ندارد اما انديشهاي باز و روشن دارد و از واقعيات جامعه آگاه است؛ يا آني كه زير يك پارچه سياه، بىخبر از همه جا به اسم حسين(ع) دارد از يزيد دفاع مىكند؟
مستند عاشوراي 88 با تمام قوا كوشيد تا دينداران را همان هيات رزمندگان اسلام معرفي كند كه داشتند با چوب و چماق و كمربند و كابل به جان مردم مىافتادند. و بىدينان را مردم شعاردهنده معرفي كند. و در اين ميان با مونتاژ بعضي تصاوير آتش و شيشهي شكسته، سعي كند مردم حسيني را اغتشاشگر معرفي نمايد.
آن قدر اين مستند، رسوا بود كه بعيد مىدانم كسي باورش كرده باشد. خود مردم تهران كه در خيابانها بودند، خوب ديدند اين مردمي كه اين مستند آنها را "مردم" مىناميد؛ عملههاي هيات رزمندگان بودند كه از همهي شهرهاي ايران به تهران آورده شده بودند. و كاملا براي امروز مهيا شده بودند. و برخلاف گفتههاي اين مستند، هيچ غافلگيري هم در ميان نبوده است. و پليس هم كاملا با وحشيگري وارد عمل شده بوده است. لكن چون از پس جمعيت برنيامده بود، هياتيهاي بدنام رزمندگان را به عرصه فراخوانده بود تا با هر پَستي كه هست، مردم را متفرق كنند.
هياتيهاي وارداتي، با شعارهاي "حيدر حيدر"شان داد مىزدند آيا از مردم تهران هستند يا عملهي مداحان بيسواد و لات كه در دستگاه اموي كار مىكنند.
براي آنكه بيشرمي صداسيما بيشتر برايتان مشخص شود، ما يك فيلم كوتاه از وقايع عاشورا (در ساعت13) اينجا مىگذاريم. به اين نكات اين فيلم دقت بيشتري كنيد:
- آتش در اين فيلم، يك سطل زباله است. و براي خنثي كردن گازهاي مختلفي است كه پليس ويژه به سمت مردم پرتاب مىكرده است. و چنانچه مشخص است، مردم ماشينهاي همميهنانشان يا خانههاي ديگران را آتش نزدهاند. بلكه يك سطل زباله را به آتش كشيدهاند كه خسارتي به كسي نباشد.
- جمعيت مردمي، به نحو غيرقابلانتظاري زياد است. شايد شلوغترين روز پس از سيخرداد، روز عاشورا بود.
- مردم به آرامي تظاهرات مىكنند. هيچ حركت غيرمسالمتجويانه، حتي پرتاب سنگ هم ديده نمىشود.
- شعار مردم، يك شعار كاملا ديني است: اللهاكبر! چه بسا بايد بگوييم خلاصهي همهي دين است.
- حضور جوانان مانند همه موارد قبلي، بسيار مشخص است. و اين نشان از وجود انديشهي ديني در جوانان است كه در روز عاشورا، بيشتر از مثلا روز 16آذر به عرصه مىآيند.
حال، باز به مستند عاشوراي 88 فكر كنيد و به اين سوالها جواب دهيد:
- آيا اين تمركز حكومت بر روي آشوبگري، و نشان ندادن حتي يك تصوير كه از راهپيمايي آرام مردم حكايت كند؛ دليل بر اين نيست كه آنها خودشان برخي آشوبها و آتش زدنها را درست مىكنند تا بعدا چيزي براي گفتن داشته باشند؟
- چرا به اين نياز دارند كه مردم را مشتي بىحجاب نشان دهند؟ چنانچه گفتيم بىحجابي به هيچ وجه دليلي بر بىديني نيست. اما اين تاكيد شديد حكومت بر حجاب و بىحجابي، و نشان دادن كل مردم معترض در چنين قالبي، باز هم دليلي بر اين نيست كه تصوير سطحي و مبتذل از انديشهي ديني، يعني همان چيزي كه آنها به آن نياز دارند؟ آنها نياز دارند كه دين را در يك سطح مبتذل نگهدارند. و با تملك اين دين بىارزش و بىبو، خودشان را باز هم سالها بر حكومت نگه دارند. آنها هرگز دين را نمىخواهند. اما قهرمانان "دينبازي" هستند.
- آيا تكرار اين عبارت "اهانت به ارزشها" جز براي فريب مردم بوده است؟ در حاليكه مردم به ارزشها اهانت نكردند. و منظور صداسيما هم از ارزش، مقام معظم رهبري بوده است. اما مردمي كه فقط اين مستند را ميبينند و چيزي ديگر را نديدهاند؛ خيال مىكنند مردم معترض، به اسلام اهانت كردهاند. آيا اين فريب مضحك، جز به تحريك متدينين سطحي و خالي از انديشه صورت مىگيرد؟ غير از اين است كه اين حكومت، فقط مردم خالي از انديشه را كنار خودش دارد كه بتواند به راحتي و با چنين دغلبازيهاي رسوايي، تحريكشان كند و باتومي به دستشان دهد تا برايش كاري كنند؟
اين روزها، روزهاي خوبي است. حقيقت دارد مثل يك خورشيد زيبا، طلوع ميكند. به همه نشان مىدهد كه بايد فكر كرد. بايد دين داشت. بايد پاك بود.
تا توانست در برابر مستبديني ايستاد كه هدفي ندارند الا چپاول داشتههاي ما ملت ايران.
۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه
ما جنبش سطل آشغال هستیم؟
دیدم اخیرآ برادران خوش قریحه و مودب ما در خیمه ولایت، جنبش سبز را اینگونه نامیده اند: جنبش سطل آشغال!
و منظورشان این است آنها که سطل های آشغال را آتش مىزنند! و اصلا حواسشان نیست ما قرآن را هم آتش زده ایم! پس باید ما را "جنبش قرآن" بنامند!!
گذشته از این لطیفه، باید به راستی جنیش سبز را ، جنبش وبلاگها نامید. زمانی که وزنه اصلی این جنبش، بر دوش هزاران نویسنده و متفکری است که بعضا با قلمهای بسیار توانا، در حال آگاه سازی و هدایت توده ی جنبش هستند.
زمانی که قلم ها یک نهضت را هدایت کند، و سطور و قلم ها به کار بیافتند؛ این جنبش نامیرا خواهد بود.
جنبشی بجای آنکه بر سر مسلسلها استوار باشد، بر سر قلم ها تکیه دارد. چنین جنبشی، حتما پیروز خواهد شد.
یک پیروز ماندگار!
۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه
آیا سردار هاشمی بازگشته است؟
هاشمی، یکی از فرماندهان جنگ بود. که او را دارای هوش بالای نظامی مىدانستند.
هاشمی، طراح اصلی عملیات فتح فاو بود. این عملیات، علاوه بر نقاط برجسته در طراحی اش، در نحوه اجرا هم دارای برجستگىهای زیادی بود. تا آن زمان، سپاه هرگز عملیاتی انجام نداده بود که آنچنان موفق بوده باشد. و هیچ گاه نتوانسته بود ارتش عراق را تا شروع یک عملیات بزرگ نظامى، آنگونه در غافلگیری نگه دارد.
حتی از پیشنهادهای ویژه سردار هاشمی این بود که خود سرداران و فرماندهان ارشد سپاه هم از این عملیات خبری نداشته باشند. و چنانچه در خاطرات محسن رضایی آمده است، فرمانده کل سپاه اجازه اختیار عمل را برای هاشمی بطور مسقیم از امام گرفته بود.
یکی از نقاط برجسته در نحوه عمل هاشمی، همین بود که او حتی به فرماندهان سپاه هم اعتماد نداشت. و این را لازم مىدانست که از آنها هم کنار بگیرد.
و نتیجه آن هم عملیاتی شد که از نظر تحلیلگران نظامی جهان، یک نقطه برجسته به حساب مىآید.
در پایان جنگ، هاشمی مفقود شد. ابتدا احتمال اسیری او مىرفت. چرا که او اغلب به شناسایىهای عمق خاک عراق مىرفت. اما پس از تبادل اسرا، و اینکه هیچ خبری از او نشده بود، احتمال شهادت او قوت گرفت. اگرچه هیچ گاه دلیلی برای کشته شدن او یافت نکردند.
تا اینکه پس از سقوط صدام، و اینکه مشخص شد در درون امنیتىترین بخشهای حکومت صدام هم اطلاعی از هاشمی نیست، رسما پذیرفته شد که هاشمی کشته شده است. و از آن پس نام و سمت های مختلف هاشمی افشا شد و او را رسما شهید هاشمی نام نهادند.
اما برخی دیگر هم رد پای او را در برخی مسائل مىدیدند. آنها تحلیلی ارائه مىکنند و مدعی مىشوند که هاشمی بخاطر اخلاصی که خاص خودش بوده، پس دیدن مسائل پایان جنگ، از همه چیز بریده است. و حاضر نشده دیگر به زندگی عادی برگردد. و پس از پایان جنگ حتی حاضر نشده خودش را به خانواده خودش هم نشان دهد. و پس از مدتی شروع کرده به دخالت در بعضی امور.
برای مثال برخی حوادث دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی را به هاشمی نسبت مىدهند. و اینکه هاشمی از کارهای خاتمی به شدت ناراحت بوده است. و حتی ادامه این تحلیل این است که آوردن مصیبتی به نام "احمدىنژاد" و به قدرت آوردن سپاه، همه برای ترسی بوده که حکومت از او داشته و این گونه مىخواسته او را راضی نگه دارد. وگرنه علتی نداشته که یکباره یک ناشناس مانند احمدىنژاد به قدرت وارد شود. چرا که همه خیال مىکردند رهبری، برای بعد از خاتمی، به لاریجانی نظر دارد. اما اوضاع سیاسی کشور یکباره به نحو غیرقابل انتظاری تغییر کرد.
پس از انتخابات و مشکل شدن اوضاع، در میان برخی تحلیلگران امنیتی، باز هم اشاراتی به سردار هاشمی شده است.
و از جمله تغییر عجیب غریب مردم در برخورد با مامورین، که در روز عاشورا مشاهده شد؛ به فرماندهی تاکتیک هاشمی نسبت داده مىشود. شما را ارجاع مىدهم به اولین سخنان سردار رادان پس از عاشورا، که با ترس عجیبی که در چهره اش نمایان بود؛ از تغییر شیوه مردم به شدت تعجب کرده بود.
اگر بپذیریم که سردار هاشمی زنده است، و اگر قبول کنیم او اینک از نحوه عملکرد حکومت به شدت ناراضی است، باید حوادث خونینی را در آینده منتظر باشیم. حوادثی که همانند همه کارهای هاشمی، غیرقابل پیش بینی است.
هاشمی مىداند چه کار کند. و بنا به روحیات اخلاقی و نحوه فشار روحی که به خودش آورده، مىتواند کارش را به گونه ای انجام دهد که تا پایان هم فاش نشود. مىتواند هیچ گاه ردی از خود نگذارد. مىتواند حتی در صحنه زد و خورد حاضر باشد، بدون اینکه هیچ کسی به او شک کند. او مىداند به چه کسی باید بگوید که چه کاری کند، تا آن کار جمع را به کاری دیگر وادار کند که نتیجه اش آن مىشود که هاشمی مىخواهد.
اگر قبول کنیم اصل آوردن احمدىنژاد برای ترسی بوده که حکومت از هاشمی داشته است، و اگر بدانیم این ترس یقینا بخاطر کارهای پیشین هاشمی، امری معقول به نظر مىرسیده است، و اگر بپذیریم هاشمی همان قدر که از نحوه عمل خاتمی خشمگین شده است اینک از احمدىنژاد و شخص رهبر غضبناک است؛ پس باید به اوجگیری حوادث در آینده نزدیک یقین داشته باشیم.
اگر حوادث و نحوه اعتراضات، به شیوه ى جدید وارد شد، اگر پیروزىهای غیرقابل باوری برای جنبش سبز درست شد، اگر علاوه بر چهره ترسیده سردار رادان، گریه و التماس او را هم در تلویزیون در هفته های پیش رو دیدیم، یقین بدانید کسی مانند هاشمی وارد کار شده است.
یادتان باشد شکست همه نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و شبه نظامی موجود، برای فرمانده ارشدی مانند هاشمی، اصلا کاری ندارد.
و وقتی چنین کسی، نه نامی دارد و نه نشانی، نه خانه ای نه خانواده ای که برای حفظ آنها مجبور به سازش شود، اگر او خودش را پیش از این مرده باشد چرا که به آرمانهایش خیانت شده بوده؛ یقین بدانید این فرمانده ارشد، در عمل به شدت خطرناک خواهد بود.
و سوال اصلی:
آیا واقعا سردار هاشمی زنده است؟
۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه
مردم حسيني، قيام در برابر يزيد را كنار نمىگذارند
توهيني كه اصلا وجود خارجي نداشته است. و همه سبزهايي كه روز عاشورا به خيابانها آمدند، با شعارهاي ديني و بخاطر استفاده از فرصت عاشورا، در برابر يزيد زمان ايستادند. فريادشان اللهاكبر بود و ياحسين.
اما دستگاه بدنام صداسيما اين طور تشخيص داد با تحريك احساسات مذهبي مردم مىتواند به حكومت "انجمن حجتيه" بر اين كشور ادامه دهد.
لكن با برخورد سرد مردم روبرو شد.
راهپيمايي مردم حزب الله در تهران، واقعا رقتبرانگيز بود. تهران و حومهاي كه 15ميليون جمعيت دارد، با هزار اتوبوس دولتي و هزاران وعده سهام عدالت هم كارشان به جايي نرسيد. و چند هزار نفر با بلندگوهاي قوي حد فاصل تقاطع جمالزاده تا خيابان 16آذر را پر كردند.
آقايان صدا سيما! دو روز است داريد خودتان را مىكشُيد. و كار را رسانديد به جايي كه از صبح، دم به دم با پخش تكههايي از آتشهاي روز عاشورا و پخش موزيك عزا روي آن، همه توانتان را براي تحريك مردم به كار برديد. همين بود؟
چرا بيدار نمىشويد؟ چرا نميخواهيد بفهميد در جايي كه آگاهي وجود داشته باشد، فريب موفق نخواهد شد.
تهران بيدار شده است. و اينك روزهاي بدي برايتان پيشبيني مىشود.
البته قبول داريم كه در شهرستانها مردم بيشتري به خيابانها آمدند. و تبريز و ياسوج در اين ميان ركورددار هستند. و اين هم بخاطر تحريك احساسات مذهبي آنهاست كه شما بايد جواب دروغي را كه به خورد مردم دادهايد؛ پس بدهيد.
مردم براي احمدىنژاد هرگز به خيابان نمىآمدند. براي رهبر هم هرگز! اما وقتي به آنها بگوييد افرادي در تهران به حسين(ع) اهانت كردند، آنها همه نفرتي را كه از حكومت شما دارند كناري ميگذارند و به عرصه خواهند آمد. و شما بايد جواب اين فريب دادن شهرستانيهاي ساده را و سوءاستفاده از احساسات مذهبي آنها را زماني پس دهيد.
ولي تهران كه مردمي آگاه و باسوادتري دارد، به شما اعتنا نكرد.
و بايد گفت رهبري اين انقلاب سبز را به راستي تهرانيها بر عهده دارند.
و مگر بار پيش كه در اين كشور انقلاب شد، كدام شهر سردمدار بود؟
تهران كه فتح شود، همه ايران هم به دنبالش خواهد آمد. و امروز تهران، ملتهبترين و عصبانىترين روزهايش را مىگذراند.
مردم ما حسينياند و مبارزه با ظلم را از حسين آموختهاند. و اين چنين تا پاي جان در برابر يزيد ايستادهاند.
خيال نكنيد با تاترهاي صداسيما ، مردم ايستادگي در برابر يزيد را رها خواهند كرد.
و فرياد راستين ما اينك اين است كه افتخار ماست و هرگز شرم ما نيست:
۱۳۸۸ دی ۴, جمعه
مرد ولایتمدار!!
ببینید رهبر معظم در زمان خودشان چطور جلوی ولایت ایستاده بودند و حرف های ولی فقیه زمانشان را با چه غلظت و حرصی رد مىکردند.
این خاطرات آقای هاشمی است از تابستان سال 64 و اختلافات آقای خامنه ای با امام خمینی.
سهشنبه 15 مرداد 1364
شب با آقای خامنهای جلسهای طولانی داشتیم، درباره كابینه آینده، ایشان مایل نیست كه مهندس موسوی [مجددا] نخستوزیر شود. خط اقتصادی ایشان را قبول ندارند. از من توقع دارند كه همراهی كنم. قرار شد ایشان این مسئله را با امام در میان بگذارند. مشكل را جدی میبینم؛ دو سلیقه در مورد وزرا و برنامهها. رئیسجمهور و نخستوزیر در طول چند ماه گذشته، نتوانستهاند در مورد سه وزیر دفاع، برنامه و بودجه و راهوترابری توافق نمایند.
پنجنشبه 17 مرداد *
بعد از نماز با آقای خامنهای جلسه داشتیم ... آقای خامنهای شرح مذاكرات امروزشان را با امام دادند. امام گفتهاند مصلحت نیست كه آقای مهندس موسوی از نخستوزیری كنار بروند و از ایشان شدیداً حمایت کرده اند.
یكشنبه 20 مرداد
شب با آقای خامنهای درباره نخستوزیری مذاكره كردیم. ایشان توقع دارند من در جهت تسهیل نظر ایشان در مورد تعویض كابینه كار كنم. پیشنهاد دادند كه امام به نحوی گفته خودشان را كه ابقای آقای میرحسین موسوی را به مصلحت دانستهاند، جبران نمایند و بعید میدانم كه امام بپذیرند
دوشنبه 21 مرداد
احمد آقا هم آمد و به طور مفصل مذاكرات آقای خامنهای و امام را درباره نخستوزیر آینده گفت و گفت نظر امام این است كه تعویض مهندس میرحسین موسوی مصلحت نیست و مایلند كه این نظرشان گفته شود؛ درست بر خلاف نظر آقای خامنهای .پس از مشاوره به این نتیجه رسیدیم كه اگر نظر امام این باشد، باید بر همین روال عمل شود. ولی آقای خامنهای اگر اختیار داشته باشند، به هیچ وجه حاضر نیستند كه نخستوزیری ایشان را بپذیرند و میگویند فقط در صورت حكم امام حاضرند ایشان را معرفی نمایند و در این صورت در كارها دخالت نخواهند كرد و وزرا را هم به میل آقای موسوی تصویب میكنند. به هر حال مشكل بزرگی در پیش داریم.
چهارشنبه 23 مرداد *
شب مهمان احمدآقا بودیم. امام هم در جلسه شركت كردند. آقای خامنهای به خاطر آمدن والدینشان نیامدند. بیشتر بحثها بر سر نخستوزیر آینده و اختلاف نظر بین آقایان خامنهای و مهندس موسوی بود ولی به نتیجهای نرسیدیم
شنبه 2 شهریور
خدمت امام رفتم و راجع به مشكل كابینه آینده، با توجه به عدم موافقت آقای
خامنهای با آقای موسوی مذاكره كردم، اما نتیجهای به دست نیامد.
امام همان حرف قبلی خودشان را تكرار فرمودند كه تغییر دولت را صلاح نمیدانند و حاضر هم نیستند در این خصوص امر صادر كنند و اظهارنظر را كافی میدانند.
در مورد اینكه به شورای نگهبان توصیه كنند در تفسیر قانون اساسی كه معرفی نخستوزیر را بعد از انتخاب مجدد رئیسجمهور لازم میدانند، تجدیدنظر كنند كه خود به خود دولت بماند، امام فرمودند: نمیخواهیم این بدعت باب شود كه موجب تضعیف شورای نگهبان شود. گفتم، فتنه پیش خواهد آمد .فرمودند: با آقای خامنهای صحبت كنیم و ایشان را قانع كنیم و ضمنا گفتند: برای خود آقای خامنهای ضرر دارد و خبر از رسیدن نامه آقای خامنهای و جواب خودشان به همین مضامین دادند .آیتالله خامنهای تمایلی به نامزد شدن مجدد نداشتند و با اصرار ماها و نیز خواست امام پذیرفتند و همان موقع نظرشان را راجع به كابینه گفتهاند و اكنون حجت دارند، ولی نمیخواهند از نظر امام تخلف كنند
یكشنبه 3شهریور
عصر آقایان [شیخ] محمد یزدی و سیدجعفر كریمی از طرف جامعه مدرسین [حوزه علمیه قم] آمدند و برای تغییر دولت آقای موسوی از من استمداد كردند. مشكلات را گفتم و گفتم نظر امام با آقای موسوی است و نمیشود با آن مخالفت كرد .
دوشنبه 11 شهریور
وزیر امور خارجه ... با توجه به اظهار امام كه مصلحت نمیدانند آقای موسوی عوض شود، گفت: به آیتالله خامنهای بگویم كه اسم آقای ولایتی را به عنوان نخستوزیر مطرح نكنند و حاضر نیست در این شرایط مسئولیت را بپذیرد
عصر آقای ناطق نوری آمد. ایشان هم درباره همین موضوع صحبت كرد و اصرار داشت كه امام را باید راضی كرد. طرفدار نخستوزیر شدن آقای علیاكبرولایتی است
چهارشنبه 13 شهریور
ساعت 9 صبح به زیارت امام در حسینیه جماران رفتم. مراسم تنفیذ ریاستجمهوری آقای خامنهای بود. امام در متن نوشتهشان بر ضرورت تكیه بر محرومان و مستضعفان تأكید نمودند. آقای خامنه ای در اظهاراتشان از نقاط ضعف عملكرد دولت با كنایه یاد كردند.
شنبه 16 شهریور
پیش از ظهر آقای رئیسجمهور آمدند و ناهار مهمان من بودند ... نظر آقای خامنهای این است كه اینها خوب كار نكردهاند و جایز نیست دوباره مأمور تشكیل كابینه شوند. زمان طولانی بحث كردیم، ولی به نتیجه نرسیدیم. مشكل عمده ایشان، اظهارنظر امام است.
دوشنبه 25 شهریور
با آیتالله خامنهای درباره جلسه فردای نمایندگان، تلفنی مذاكره كردیم. معلوم شد ایشان مصمماند كه در این جلسه شركت كنند. نامهای به ایشان نوشتم و نكاتی را ذكر كردم. احمدآقا آمد و اطلاع داد كه امروز آقایان مهدوی كنی، ناطق نوری، یزدی و جنتی خدمت امام آمدند و از امام خواستند اظهارنظری كه مبتنی بر عدم مصلحت بودن تغییر آقای میرحسین موسوی، نخستوزیر فرمودهاند، پس بگیرند یا جبران كنند كه آقای خامنهای بتوانند فرد دیگری را معرفی نمایند. ولی امام نپذیرفتهاند و محكم گفتهاند كه مصلحت نیست دولت عوض شود
شب آقایان بهزاد نبوی و محسن نوربخش آمدند و از تصمیم آقای خامنهای
مبنی بر تعویض دولت اظهار نگرانی كردند و از من خواستند دخالت كنم و مانع شوم.
سهشنبه 26 شهریور
آقای خامنهای در جلسه سهشنبه نمایندگان شركت كردند و انتقاداتی علیه دولت داشتند اما نگفتند كه میخواهند دولت را عوض كنند، ولی مخالفت خود را به نحوی گفتند
چهارشبنه 27 شهریور*
حدود هشتاد نفر از نمایندگان طرفدار دولت آقای موسوی آمدند و از اظهارات دیروز آیتالله خامنهای انتقاد كردند. نامهای برای امام تهیه كردهاند كه مشغول جمعآوری امضا هستند.
شنبه 30 شهریور
عصر آقای ناطق [نوری] برای چارهجویی در موضوع كابینه آمد؛ به نظر میرسد فهمیدهاند كه با توجه به حمایت امام آقای موسوی را نمیتوان عوض كرد و گفت: آقای خامنهای هم تا حدودی به همین نتیجه رسیدهاند و دیگر آن احساس تكلیف را ندارند
سهشنبه 2 مهر
بعد از نماز با آقای خامنهای جلسه خصوصی داشتیم. آماده شدهاند كه آقای میرحسین موسوی را به مجلس معرفی كنند، ولی بنا دارند در مورد وزرا سختگیری نمایند.
شنبه 6 مهر
پیش از ظهر احمد آقا آمد و نتیجه مسافرت به خارك را به ایشان گفتم كه خدمت امام بگویند. خبر داد كه امام جواب نامه 135 نماینده مجلس در حمایت از آقای موسوی را دادهاند و نوشتهاند كه نظرشان ابقای آقای موسوی است. این تأیید كتبی مجدد، لابد آقای رئیسجمهور و جناح مقابل آقای موسوی را عصبانیتر میكند
حضرت امام در پاسخ به نامه نمایندگان چنین مرقوم كردهاند:
«بسماللهالرحمن الرحیم. با تشكر از حضرات آقایان، اینجانب چون خود را موظف
به اظهارنظر میدانم، به آقایانی كه نظر خواستهاند، از آن جمله جناب حجتالاسلام مهدوی و بعضی آقایان دیگر، عرض كردم آقای مهندس موسوی را شخص متدین و متعهد و در وضع بسیار پیچیده كشور، دولت ایشان را موفق میدانم؛ و در حال حاضر تغییر آن را صلاح نمیدانم. ولی حق انتخاب با جناب آقای رئیسجمهور و مجلس شورای اسلامی محترم است ـ
5 مهر 64 ـ روحالله الموسوی الخمینی».
پنجشنبه 18 مهر
صبح زود به مجلس رفتم. عفت و خانواده امام هم، برای شركت در مراسم تحلیف رئیسجمهور به مجلس آمدند... من به خاطر اقداماتی كه هفتههای اخیر در تضعیف آقای خامنهای شده، از ایشان تمجید و تجلیل زیاد كردم
شنبه 20 مهر
آقای توسلی [مسئول دفتر امام] از اظهارات روز پنجشنبه آقای خامنهای در مراسم تحلیف گله داشت كه به نحوی اعلان تحمیل دولت بود. حاج احمد آقا آمد و گفت: امام از اظهارات پریروز آقای خامنهای ناراحت شدهاند و معلول شیطنت اطرافیان ایشان میدانند و میخواهند به ایشان در این خصوص پیغام بدهند. راجع به اعضای دولت آینده بحث شد و ترجیح دادیم آقای منتظری هم به نحوی در شورای حكمیت [در انتخاب وزرا] باشند و امام هم موافقت فرمودند.
یكشنبه 21 مهر
اولین دستورمان رأیگیری برای دولت بود. شركت نمایندگان در جلسه كم سابقه بود. 261 نفر از مجموع 267 نفر نماینده آمده بودند. 162 موافق، 73 مخالف و 26 نفر ممتنع بودند. 99 رأی مخالف و ممتنع كه [به رغم تذكر قبلی] برخلاف نظریه امام بود، باعث ناراحتی شدید اكثریت نماینده ها شد و وسیلهای برای بد نام شدن و ضد ولایت فقیه معرفی شدن جریان محافظهكار گردید. بعضی این را از اشتباهات بزرگ سیاسی آنها می خوانند. نقطه مثبت آنها تعبد آنها بود كه با این رأی از دستشان ممكن است گرفته شود و خود آنها این را وظیفهشناسی نمایندگی میدانند و فكر میكنند امام هم راضی نیستند نماینده برخلاف نظرش
رأی بدهد .
دوشنبه 22 مهر*
احمدآقا آمد و گفت: امام آمادهاند برای ختم غائلهای كه در اثر مخالفت 99 نماینده مجلس با نظر امام درخصوص نخستوزیر ایجاد شده، با نمایندگان ملاقات نمایند. قرار شد روز چهارشنبه به ملاقات برویم. مطالبی را هم كه امام به آقای خامنهای درباره عدم مخالفت با دولت و طرد افراد ناباب گفتهاند، نقل كرد و گفت: آقای رئیسجمهور پذیرفتهاند. درباره وزرای پیشنهادی آقای میرحسین موسوی هم مذاكره كردیم .
سهشنبه 23 مهر
قبل از جلسه رسمی به نمایندگان اطلاع دادم كه فردا به ملاقات امام میرویم؛ خوشحال شدند. بعد از تنفس به دفترم آمدم.
چهارشنبه 24 مهر
امام فرمودند: من قبلا از آقایانی كه زحمت دادم، معذرت میخواهم، لكن بعضی مسائل هست كه موجب شد من به خدمت آقایان برسم و آن چیزی كه تكلیفم هست، عرض كنم. اولا كه هیچ نگرانیای در این مسائل نیست و من تأیید میكنم مجلس را و همیشه سفارش میكنم به ملت كه مجلس را باید تأیید كنند و مجلس از ارگانهایی است كه لازم است بر همه ما كه او را تأیید كنیم و هیچ كس حق ندارد كه راجع به مجلس جسارتی بكند و مجلس حقش است كه موافق و مخالف داشته باشد و ممتنع و یك مسئلهای است كه همیشه باید در مجلس باشد و این امری است كه گذشت و در او هیچ صحبتی نیست. آن چیزی كه موجب زحمت آقایان است، این است كه ما راجع به آتیه صحبت كنیم، گذشته گذشته است.
۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه
شعبان بىمخ در دانشگاه!
امیر ثابتی را که مىشناسید. نه؟ حداقل اگر مطالب این وبلاگ را پىگرفته باشید، بارها از او حرف زده ایم.
او تا چند ماه پیش مسوول بسیج دانشجویی دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران بود که همزمان بخشی از رجانیوز را هم اداره مىکرد. و اخیرا ترفیع درجه گرفته است و به ریاست کل بسیج دانشجویی دانشگاه تهران رسیده است! یعنی در تشکیلات بسیج اگر تا دیروز او را گروهبان به حساب مىآوردند؛ تازگی ها خیلی جلو رفته و شده سرکار استوار!!
به نظر من تحلیل شخصیت امیر ثابتی، مىتواند خیلی از مشکلات فعلی کشور را رفع کند. نوع نگاه او به مسائل، خود محوری و خود بینی شگفت آور او، بىپروا حرف زدن و توهین های شرم آورش به هر که او دشمن خودش بداند؛ همه و همه بخشهای قابل اعتنایی از شخصیت امیر ثابتی است؛ که مىتواند مشابه های فراوانش را نزد حاکمان امروز ایران جُست و یافت. به نظر من اما مهمترین قسمت شخصیت این موجود تحت مطالعه، فقط و فقط یک صفت است: دیـــکـــتـــاتـــوری!
من در پایان این نوشتار، آخرین یادداشت امیر ثابتی را که در وبلاگش منتشر کرده، با رنگ قرمز درج خواهم کرد. و آنجه در سخن خود مىگویم، اشاراتی خواهد بود به همین یادداشت او. و سعی مىکنم با شیوه مخاطب گیری خود او اینجا سخن بگویم. هر چند که سخن گفتن با کسانی که از چشم خدا افتاده اند، بسیار رنج آور است.
آقای امیر ثابتی!
من در شانزده آذر، اطراف دانشگاه تهران بودم. اولین چیزی که در این ناحیه به چشم مىآمد، برخلاف روزهای ملتهب قبلی، حضور پرشمار نیروهای نظامی نبود. بلکه این بار حضور عجیب و غریب نیروهای لباس شخصی یا همان بر و بچه های هیات رزمندگان بود که در حال رفت و آمد به دانشگاه تهران بودند. البته گروهی از آنها هم در حال گشتن و ولگردی در خیابانهای اطراف دانشگاه بودند و باتوم های فلزی شان را برای مردم در هوا مىچرخاندند. تیپ این افراد کاملا بیانگر جایگاه اجتماعی آنان بود. ریش های مسخره شان داد مىزد که از کدام هیات آمده اند و نوچه های کدام مداح معروف تهرانی هستند. عربده کشىهایشان و بىپروایىشان و خشونت شان علیه زنان و شخصیت لات منشانه شان همگی مسجد ارک را یاد انسان مىانداخت.
و شب که اخبار صداسیما را مشاهده مىکردیم؛ همان ها را دیدیم که در داخل دانشگاه، مثلا دارند راهپیمایی مىکنند، پرچم های احمدىنژاد را که سابقا پرچم ایران نام داشت؛ در دست مىگرداندند، و عربده مىکشیدند: خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست! (عافل از اینکه این شعار، مختص خودشان است و هیچگاه دانشجویان چنین شعاری در دانشگاه سر نمىدهند) و گویندگان بىآبروی صداسیما هم آنان را راهپیمایی خودجوش دانشجویان مىنامیدند و آن را جوابی دندان شکن به عده ای محدود مىدانستند که شعارهای ساختارشکنانه ای سر داده بودند!!
آقای امیر ثابتی! روز قبل از این، شما در یادداشت سابق خودتان در همین وبلاگ درخشان تان، وعده داده بودید: فردا با حضور گسترده ی دانشجویان، تعداد کم جنبش سبز مشخص خواهد شد و فردا مجلس ترحیم جنبش سبز خواهد بود!
دیروز وعده دادید. و روز بعد خودتان آن مجلس ترحیم را اجرا کردید. آن هم با حضور همان افراد تکراری که همیشه داشته اید: هیات رزمندگان منصور ارضی! (ظاهرا شما پیشگویی وارسته هستید که خودتان مامور محقق کردن پیشگویی هایتان هستید! وگرنه درست از آب درنمىآید!! نوستراداموس در گور لرزید!)
ما واقعا مانده ایم جایگاه این هیات چیست؟ و جایگاه و قدرت این مداح پرمدعا و بىادب در کجاست؟ واقعا مانده ایم رهبر این کشور، سیدعلی خامنه ای است، یا حاج منصور ارضی؟ که اینچنین همه جا رد پای او هست. همین جماعت در شب 24خرداد به میدان کاج تهران حمله کردند. در شب 25خرداد به کوی دانشگاه حمله کردند. در روز 25خرداد در پایگاه مقداد تهران، چشمهایشان به دو دو افتاده بود، و از ترس و لرز پلک هم نمىزدند. و روزهای بعد و بخصوص در سی خرداد، جشن گرفتند. چرا که تاکنون این قدر وحشیگری نکرده بودند! بعد هم تا امروز همه کشور را دارند با لمپن بازی و چماق بازی و هیکل آمدن و همه رفتارهایی که شعبان بىمخ مظهر آن است؛ اداره مىکنند. و حالا هم دانشجو شدند و بنا به وعده رییس بسیج دانشجویی دانشگاه تهران، به دانشگاه آمدند و مجلس ترحیم جنبش سبز را برگزار کردند! و حالا شما سرود پیروزی میخوانید و رسما اعتراف مىکنید که از بیرون دانشگاه آدم آورده اید! و اینکه برخلاف طرف مقابل که از دانشگاه امیرکبیر آدم آورده است، شما خیلی بیشتر و چند هزار نفر از جاهای دیگر آورده اید! و این تعداد بیشتر هم همان پیروزىای بود که قبلا وعده اش را داده بودید!
جناب امیر خان! بعد هم به طرز خنده داری، سوال مىپرسید که حالا متوجه شدید 25میلیون نفر کجا هستند؟!!... البته اگر اجازه دهید خنده ما تمام شود، باید بگوییم ما که مدت هاست گفته ایم این 25میلیون نفر همین بر و بچه های هیات رزمندگان اسلام هستند. همان ها که فجایع بسیاری آفریدند. و اغلب موارد نیروهای امنیتی آنها را خودسر و مجرم و آدمکش معرفی مىکنند تا خودشان را از جنایات مبری نشان دهند. (رجوع کنید به سخنان اخیر سرداران نقدی، فضلی، همدانی)
مدتهاست ما میگوییم این 25میلیون نفر، همین چند هزار نفری هستند که یک هیات را تشکیل میدهند. و سالهاست دین را به خرافه کشیده اند. و امروز خرافی ترین دولت تاریخ ایران را تشکیل داده اند. و رییس جمهوری که همین چند روز پیش، یکی از امام زمانىترین حرف هایش را زد: "آمریکا برای این به عراق حمله کرد، که فهمیده بود امام زمان دارند ظهور مىکنند، آمده بود پیش دستی کند و جلوی ظهور را بگیرد."
اما نگاه به خط خط یادداشت شما، انسان را گاه به زهرخند مىاندازد. مثلا شما جا به جا از وقایع بزرگی نظیر آنچه در 16آذر 32 رخ داده، یا وقایعی چون 14 اسفند 59 (که شما 14اسفند 58 خوانده اید) سخن مىگویید. انگار نه انگار که شما سن و سالتان قد نمىدهد که حتی پذیرش قطعنامه را در سال 67 به یاد بیاورید. راستی شما و همفکرانتان چرا اصرار دارید این قدر خودتان را بزرگ جلوه دهید؟ خودتان را مهم بدانید. خودتان را در مرکز عالم حساب کنید. آنقدر، که دیگران را باید نصیحت کنید. درس انقلاب بدهید. به رعایت منافع و مصالح ملی توصیه کنید. خوب و بد را شما تعریف کنید. واقعا چرا کسانی این قدر کوچک در اندازه های شما، باید برای سرنوشت و خوبی و بدی یک ملت، آن هم ملتی این قدر بزرگ و این چنین فهیم، تصمیم بگیرند؟ و اوباش هیات رزمندگان، مرکز تصمیم گیری کلان کشور باشند؟ و مداح بیسواد و لات آن، رهبر نظام شده باشد؟ آن قدر که برای میرحسین موسوی درس انقلابی بودن بگذارید. و خون دادن انقلابی های سال 57 را شما جوجه های تازه از تخم درآمده بخواهید به امثال میرحسین یاد دهید...
در جایی دیگر از آن یادداشت، بطور غیرمنتظره ای واضح از این نالیده مىشود که چرا کسانی در دانشگاه هستند، و شعارهایی را مىدهند که امیر ثابتی آنها را نمىپسندد! و شکوه ای (از موضع قدرت) بیان مىشود که چرا این افراد هزینه بیت المال را مصرف مىکنند، در دانشگاه درس مىخوانند، در حالیکه افکارشان به هیچ وجه با افکار امیر ثابتی هماهنگ نشده است! این بخش از سخنان مشعشع جناب امیر ثابتی را انصافا باید به عنوان تعریف دقیقی از دیکتاتوری، در کتب عــــلــــوم انـــســــانـــی درج کرد! یعنی اگر کسانی افکارش با دولت حاکم یکی نباشد، باید به اتهام تلف کردن پول دولت، از دانشگاه بیرون انداخت تا جا برای امیر ثابتی و رفقای هیاتىاش به اندازه کافی باز شود و امیر ثابتی مجبور نباشد هر روز آن ها را در راهروها و سلف دانشگاه ببیند و احساس غریبی و ترس به او دست دهد. تا آنجا که مجبور شود از روسایش در دولت این طور ترحم برانگیز بخواهد: دانشگاه یا جای ماست یا آنها! و یقین این خواسته را بخاطر خدماتش در این عرصه، حق مسلم خود مىداند! (خق مسلمی البته نه به آبکی انرژی هسته ای!)
پیشنهاد مىکنم این بخشهای یادداشت امیر ثابتی را با دقت بخوانید. اینها تعریف کامل دیکتاتوری هستند.
بخش تحویل دودستی نظام هم (به قول امیر ثابتی) در نوع خود بىنظیر بود! به این مىگویند توهم "بزرگ بودن"! امیر ثابتی که یک پیاده نظام بىارزش بیشتر نیست؛ خیال کرده از خودش اختیاراتی دارد که بتواند از این بلوف ها بزند. یادش رفته پیشوای بزرگ او -سعید امامی- به چه بدبختىای رسید! کسی که خیال مىکرد این اوست که این نظام را سر دست نگه داشته است! و کارش به واجبین سر کشیدن در حمام زندان ختم شد! اما رهبرش همچنان در حال بازی کردن نقش پدر مهربان و طرفدار ملت است!! و هنوز که هنوز است نائب بىقیدوشرط و انحصاری امام زمان باقی مانده است! و امیر ثابتی را حشره ای هم نخواهد انگاشت اگر بخاطر به حکومت فردی او نیم نگاهی داشته باشد!... یک بار دیگر بلوف امیر ثابتی بزرگ را بخوانید و از ته دل بخندید!
بخش پایانی یادداشت امیر ثابتی هم باز در نوع خود جالب است! از اینکه او این قدر نفرت انگیز است و از اینکه کسانی به او گفته اند: چماقدار، ببینید چقدر ناراحت شده است! واقعا که چقدر بد هستند کسانی که به شما این ها را گفته اند! در حالیکه که شما مجسمه آزادی هستید که اشتباها هنوز در نیویورک نصب تان نکرده اند! چه چیزهای بدی مىگویند به این امیر ثابتی نازنازی!... بىتربیت ها!
زمان بازرگان به امیر ثابتی مىگفتند: چریک! و زمان بنىصدر بهش مىگفتند منافق! نگاه به سن و سال و هیکل قلمی و قیافه بچه گانه اش نکنید! بهش مىگفتند چریک، آن هم زمان بازرگان!! زمان بنىصدر هم امیر ثابتی بوده و هى صدایش مىکردند: منافق!
حالا هم به امیر ثابتی مىگویند متحجر! یعنی این قدر این امیر ثابتی، پاک و باتقواست؛ که دشمنانش هیچ چیزی نمىتوانند بهش بگویند؛ الا خشکه مقدس! عمرا اگر کسی تا حالا به امیر ثابتی گفته باشد روانی! گفته باشد جنایتکار! گفته باشد دیوانه از قفس پرید! عمرا اگر کسی امیر ثابتی را در حال لاس زدن با دختران آرایش کرده بسیجی دیده باشد! این قدر این امیر ثابتی خشکه مقدس است که اصلا نمىداند دختر چی هست! اصلا هم در فجایع بازداشت کردن دخترها در تهران حضور نداشته است و تا همین چند وقت پیش هم خیال مىکرده تجاوز یعنی حمله نظامی یک کشور به یک کشور دیگر!
این قدر پاک است این امیر ثابتی کوچول مچول! معصومیت از قیافه اش مىبارد!
حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند با این حرفها! حاشا که جوجه بسیجی هم میدان را خالی کند با آن حرفها!
امیر ثابتی جان! باز هم از این یادداشت ها بنویس!
خیلی اسباب خنده شد!
۲. اعتراف می کنم خدمتی که میرحسین موسوی و مهدی کروبی طی ۶ ماه اخیر به انقلاب کرده اند، در تاریخ ثبت خواهد شد. واقعا چه اتفاقی می توانست منجر شود تا بعد از ۵۶ سال، ضد آمریکایی ترین روز دانشجو امسال و در دانشگاه تهران برگزار شود؟! گویا دیگر ۱۶ آذر را نباید با شهادت قندچی، شریعت رضوی و بزرگ نیا در ۱۶ آذر ۳۲ یادآوری نمود زیرا امسال اتفاق به مراتب بزرگتری افتاد. نبرد بدون پرده حق و باطل. هر جای دانشگاه را که نگاه می انداختی تصور ۱۴ اسفند ۵۸ برایت راحت تر بود! بارها گفته ام و هزار بار دیگر هم خواهم گفت که اگر نسل ما مشروطه و ملی شدن نفت و انقلاب ۵۷ را هیچ گاه ندید، اتفاقاتی را شاهد است که ده ها سال آینده همه و همه حیران از آن خواهند گفت و نوشت. وقایعی که به مراتب نقاط عطف بزرگتری در تاریخ ایران خواهد بود ...
۳. جالب است! به ما می گویند چرا از بیرون دانشگاه آدم آورده اید به داخل دانشگاه! نمی دانم ارزش پاسخ دادن دارد یا خیر اما به همان علتی که شما همه تان مثلا از داخل دانشگاه آمده اید! به همان علتی که از امیرکبیر و دانشگاه آزاد و ... آمدید و بعد که دیدید یک چهارم جمعیت ما هم نیستید یادتان آمد که تازه ۲۵ میلیون یعنی چقدر! یعنی اگر قرار باشد هر دویمان از بیرون یار کمکی بیاوریم تازه نسبتمان می شود ۸۰۰ به ۴۰۰۰! اما این پاسخ اول من است. پاسخ دومم کمی صریح تر است و آن هم اینکه تا همینجا حضور امثال شما در دانشگاه را باید به حساب رافت نظام گذاشت. شما چه چارچوبی را رعایت کرده اید؟ کدام معیار و ضابطه را پذیرفته اید که بعد با هزینه بیت المال در جمهوری اسلامی در دانشگاه تحصیل می کنید و بعد هم برای خود حق اعتراض قائل هستید؟! جمهوری ایرانی؟ نه غزه نه لبنان؟ دین از سیاست جداست؟ تغییر قانون اساسی؟ منتظری؟ ... اتفاقا ۱۶ آذر امسال یکی از نقاط عطفش در همینجاست. وقتی انجمن اسلام آمریکایی دانشگاه تهران با مارکسیستهای نشانه دار، با لیبرال های دانشگاه، یا دموکراسی خواه ها و هزار و یک ایسم و خواه دیگر متحد می شود تا به خیال خودش بسیج و بسیجی را زمین بزند باید به فکر تاوان اقداماتش باشد. باید کمی فکر کنند تا از هزینه های این اقدام خود آگاه شوند. خط مقدم نفاق امروز در انجمن به اصطلاح اسلامی دانشگاه تهران است که همچنان عکس مصدق و بازرگان را کنار امام منتشر می کند! اما دانشگاه یا جای ماست یا آنها. بسم الله ...
۴. این خبر هم در نوع خودش بی نظیر بود! مجید توکلی با چادر و رژلب دستگیر می شود. اسطوره کسانی که خود را مبارز می دانند در بهترین حالت می شود کپی کوچک شده بنی صدر! با این تفاوت که از اربابشان یک قدم عقب تر هستند و فقط قسمت آرایش و روسری سرکردنش را یادگرفته اند. وقت فرار ماجرا "یوم تبلی السرائر" می شود. ما این نظام را دو دستی تقدیم شان می کنیم. جمهوری اسلامی برای آنها. هر کاری خواستند با آن انجام دهند. جمهوری ایرانی اش کنند و... اما فقط به یک شرط! مرد باشند و روسری بر سر نکنند. همانقدر که پدران ما ۳۱ سال قبل خون دادند، باید خون بدهند تا به آرمان شان برسند ...
۵. مهم نیست به ما چه می گویند. چماقدار، مفتخور، سهمیه ای، قاتل، مزدور و ... که ولله اگر نمی گفتند باید به خودمان شک می کردیم. هرچه بخواهم جواب دهم اشتباه است. اساسا پاسخ به این برچسب ها اشتباه است. زیرا هر چه بیشتر باشد اجر و قربش بیشتر است. ترفیع درجه اش! بالاتر می رود. حال میرحسین باشد که ما را جیره خور بداند یا نوچه هایش که هر چه دل تنگشان می خواهد می گویند. بسیجی واقعی الحق و الانصاف که همت بود ... چقدر قشنگ امروز را پیش بینی می کرد، امروز ۱۶ آذر ۱۳۸۸ را:
زمان بازرگان به ما بر چسب چريک زدند ، زمان بني صدر هم برچسب منافق! الان هم بر چسپ خشک مقدسي و تحجر. هر قدمي که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتيم، برچسب بارانمان کردند. حالا روزي ده برچسب دشت مي کنيم،
اما بسيجيان: دلسرد نباشيد.
حاشا که بچه بسيجي ميدان را خالي کند ...
وبلاگ امیر ثابتی را در این جا مىتوانید مشاهد کنید.
۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه
توصیه پزشکان
گاهی انسان به حال دشمنش ترحم مىکند. واقعا مىماند که چه باید بکند. بارها در درونش هزار نقشه برای او کشیده است؛ و ناگهان درمىیابد او چقدر ترحم برانگیز است.
بارها گفته اند احمدىنژاد بیماری روانی دارد. حتی چندی بعد از انتخابات، حدود صد نفر از پزشکان کشور با امضای نامه ای، خواستار تحت درمان قرار دادن احمدىنژاد شدند.
اما اینک باید چیزی جدید بگویم.
نگاهی به طرفداران احمدىنژاد بیاندازید. تصور نمىکنید اکثر آنها، آسیب دیدگان اجتماعی هستند؟ کسانی که از زندگی لگد خورده اند، و دچار توهمات و بیمارىهای روحی شده اند؟ بالاخره احمدىنژاد چند صد هزار نفر طرفدار دارد. بالاخره این رجانیوز را کسی مىنویسد.
من در ادامه، یادداشتی را که در رجانیوز اخیرا انتشار یافته، خواهم گذاشت. انسان در برابرش چه مىتواند بگوید؟
کاملا مشخص است انسانی بىسواد، هیاتی، دارای آسیب های روانی، بىحوصله، رنجور و گرفتار، آن را نوشته. خیال هم کرده همه برای سطح عظیم اطلاعاتش دارند کف مىزنند! و از اینکه توانسته چنین مقاله ای را بنویسد، خودش را پیروز میدان تشخیص داده است. پیروزی که شاید بتواند شکست های پىدرپی او را در زندگی اجتماعی پنهان کند.
قضاوت ها را و نوع نگاه به دنیا را و شواهدی را که ارائه مىکند؛ نگاه کنید. همه نشان مىدهد این گونه انسانها، چقدر از عرف جامعه و واقعیت های دنیا فاصله گرفته اند. انگار در یک فضای بسته زندگی مىکنند. در دنیایی خودساخته.
همه ی ما شاید چنین افرادی را در اطرافمان دیده باشیم. نوع حزب اللهی اش مىشود کسانی که هر هفته باید بروند هیات. نان خانواده شان را به سختی در مىآورند، اما وقت و پولشان را صرف هیات مىکنند. حتما باید وجودشان را زیر آوازخوانىهایی به نام مداحی، تسکین دهند. کسانی که در خانواده به شدت پرخاشگر هستند. فرزندانشان و زنشان را مىزنند. کسانی که اتفاقا فرزندانی دارند که با خودشان خیلی تفاوت دارند. و چه بسا خلافکارهای محله شان شده باشند. اما پدر این خانواده، مىنشیند پای سخنرانىهای رهبر، و های های گریه مىکند! باور کنید این آدمها هستند.
آنها دوست دارند دنیا را آنگونه ببینند که خیال مىکنند. و برای همین هم تقلب را در انتخابات، اصلا بد نمىدانند. و احمدىنژاد را هم دوست دارند چون عین خودشان، بىخیال و مشتی و هیاتی است. آنها اصلا از سواد داشتن، از تحقیق، از کار، از جدی بودن متنفرند. دوست دارند همه کار دنیا هیاتی-مَشتی حل شود.
یک نگاه به صدا سیما بیندازید. یکی از پاتوقهای این گونه افراد همان جاست. مىبینید تلویزیون را چگونه اداره مىکنند؟ انگار که در حال بیل زدن باشند! اصلا حالیشان نیست در دنیا چیزی به اسم ظرافت هم وجود دارد! یا وقتی قرار است یک تقلب سیاسی انجام دهند؛ آن قدر رسوا انجامش مىدهند، که به اصطلاح ضایع تر از آن نمىشد! و کشور را آتش مىزنند!... اما اصلا حالیشان نیست!
واقعا با این موجودات باید جنگید؟ یا آنگونه که آن پزشکان توصیه کردند، تحت درمانشان باید گرفت؟
آنچه که مسلم است، با انحطاط امپراتوری شیطان بزرگ، سپاه ابلیس شکست سختی را متحمل شده و خود ابلیس ناچار به "غلظت وجود" و نمایاندن خویش به چشم جهانیان خواهد شد، قرائنی همچون بلند شدن بوی الرحمن "دلار" در صحنه اقتصاد جهانی و ابتلای اقتصاد شکم گندهی شیطان به مرض استسقای تزریق اسکناس و همچنین خاطره قابلهگی کاندولیزا رایس در جنگ 33 روزه اسراییل و حزب الله که افاضه فرمود جهان، اوضاع لبنان (کشتار و بمباران وحشیانه جنوب لبنان توسط اسراییل) را تحمل کند، چراکه اینها فشار زایمان خاورمیانه جدید است!
و چه بد قابلهای بود آن کریه المنظرترین وزیرخارجه تاریخ دیپلماسی جهان. می خواستند خاورمیانه را مجدداً موزاییکی کنند، اما اکنون خود را برای پاره پاره کردن " پادشاهی پولشان بر جهان" آماده می کنند.
الغرض، دوسه سالی است که سیستم استکباری شیطان بزرگ برای به تعویق انداختن سقوط "آقایی دلار" در حال زیر پا گذاشتن خط قرمزهای ریز و درشت و متعددی است که خود ترسیم کنندهی آن بوده است.
امریکایی که 56 سال پیش با ریموت کنترل از آن سوی کره زمین، در کشور ایران کودتا میکرد، اکنون برای مقابله با ملت بزرگ ایران دست به هر کار حقیرانهای می زند و حقیقتاً گاهی این پرسش مطرح میشود که آیا این همان امریکای متکبر و مغرور اواسط قرن بیستم است؟
برای از پا درآوردن جمهوری اسلامی ایران:
- فیلمسازهای ایرانی را شکار و با جایزه های مسموم، استحاله می کند.
-درهای هالیوود افسانهای را بر روی دخترکان آوانگارد این سرزمین می گشاید. کسانی که بی بتگی و "بازیگردی" در هالیوود را به ریشه داری در سینمای ایران ترجیح می دهند.
-ایرانیان را به سری ترین بخش هالیوود یا همان بخش جلوه های ویژه راه می دهد.
-کسی را از ایران با پوشش جایزه نوبل ایزوگام می کند که کعبه اش، آموزه های زنی سرخورده همچون سیمون دوبوآی فمنیست است و عمده ترین سؤالش از مکتب قرآن، چرایی نبود قانون چند شوهری برای نسوان است.
- آبروی جهانی رسانه های معروفش را فدای تصاویر موبایلی از کف خیابانهای تهران می کند.
-برای تحقیر رییسجمهور ایران، ریسک بزرگ کلمبیا را مرتکب می شود، که دست آخر هم احمدینژاد خاک کلمبیا را به توبره می کشد.
-رییسجمهورش را به مسلخ سنگین ترین دشنام ملی عراقیان برده و لنگه کفش یک خبرنگار شیعه را جاودانه می کند.
-با داشتن یک ناوگان در خلیج فارس و 400 هزارنیروی تا بن دندان مسلح گرداگرد ایران، دست به دامن وب سایتهای توویتر و فیس بوک می شود تا شاید از این رهگذر طرفی ببندد و حاضر به اعتراف هم نیست که نیروهایش در منطقه در کلان ترین نگاه، اسیران غیررسمی ایران هستند.
-دل به پیاده نظام وبلاگ نویسش می بندد.
-در باریکه کوچک غزه، مردمی را که کشته و می کشد، گرسنگی و قحطی می دهد، تا شاید بتواند به جهانیان ثابت کند که هنوز هم ابر قدرت است. و چقدر خنده دار است این هیمنه!
- همسر دروغگوترین کاندیدای تاریخ ایران زمین را " کمی کمتر از اوباما" متفکر می خواند و غافل از اینکه با این کار، نه تنها وی را مرتبت نبخشیده، بلکه به عکس، سطح تفکر رییسجمهور دموکراتها را تنزل داده است.
-شیطان بزرگ آنقدر به دست و پا افتاده است که در فضای سایبر به ترفندهای کودکانه روی آورده است، از فعال کردن مترجم فارسی گوگل برای کسب اخبار سبزگرفته، تا دست بردن در رتبه جستجوی اخبار له و علیه جمهوری اسلامی.
که البته شرکت گوگل نیز برای آبروداری و مخفی سازی این خدمت استکباری اش به نظام امریکا، چندی است که سیاه بازی عکس میمون آسای میشل اوباما را بهراه انداخته است تا استقلال خود را بهرخ جهان کشیده و اذهان عمومی را از خدمات پنهانش به لابی صهیونیستهای امریکا منحرف کند.
-ابرقدرت بزرگ قرن بیستم و مدعی مدیریت نظم نوین جهانی، آنقدر ذلیل شده است که محتاج تماس های تلفنی مردمی درون ایران و ارسال عکسهای خیابانی اغتشاشگران داخلی شده است.
-پنج سال است که ایران دکترین 190 ساله جیمز مونروی ایالات متحده را در مورد حیات خلوتشان (امریکای لاتین) به بازی گرفته است و سیاستمداران امریکا فقط نظاره گرند و سر به دیوار می کوبند.
-به بهانه مذاکرات هسته ای، دنبال پیاده کردن دکترین "گربه پشمالو" است، و از قبل مذاکرات 1+5 خود را به پاچه شلوار دیپلماسی ایران می مالد تا شاید نظر ام القرای اسلام را برای کمک در تعویق مرگ اقتصادیاش جلب کند.
دزفولی ها مثلی دارند که می گوید "گدایی و نیزه بازی؟" داستان آن گدایی است که با تهدید نیزه دست به تکدی گری میزند.
حقیقتاً امریکای کنونی کجا و امریکای نیم قرن پیش کجا؟
همهی اینها نشانه یک اتفاق بزرگ است که در پیش است و آن جهان بدون سیطره دلار است.
آیا ایالات متحده با واقعیت سقوط امپراتوریاش، همان چیزی که فیوچرلوژیستهای بزرگش همچون تافلر و هانتینگتون و برژینسکی پیش بینی کرده اند، کنار خواهد آمد؟
و یا در سرنوشتی انتحاری به "سیم آخر" خواهد زد؟
فراموش نکنیم که بهترین ثمره تضعیف امپراتوری شیطان بزرگ، غلظت هرچه بیشتر وظهور مستقیم وجود پلید خود ابلیس لعین است.
یا حجه ابن الحسن (عج): این انتظار کی بهسر می رسد؟
ای منتظر تو همه دنیاست، کجایی؟
ای دیده ام از هجر تو دریاست، کجایی؟
دردا، که همه حال منو و حال دل زار
آشفتهی این غیبت کبراست، کجایی؟
۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه
گردهمایىهای مختصر
روز شانزدهم آذر در پیش است. و باز هم گروهی از جامعه قصد راهپیمایی دارند. ما پیش از این با تمرکز جنبش سبز فقط بر روی راهپیمایىها هشدار داده بودیم. اما ظاهرا قرار نیست به هر نظری توجه شود. اما ما چیزی که به نظرمان درست مىآید، بیان مىکنیم.
حالا هم مخالفتی با تظاهرات شانزدهم آذر نداریم. اما مىگوییم این روزها متعلق به بخشی از جامعه است نه همه جامعه. این گردهمایىهای مختصر چندان قدرتی ندارد. و علت برخورد خصمانه با آن، این است که طرف مقابل جنبش سبز تعادل روانی ندارد. وگرنه دلیلی بر وزن زیاد این گردهمایىها نیست.
ما پیش از این در هنگامه های قبل از روز قدس هر طور که توانستیم هشدار دادیم این قدر پىدرپی مردم را به خیابان دعوت نکنید. و کار را بگذارید برای روز قدس. و مگر قرار است در خیابان چه کار کنند، که این قدر بر روی این کارها تمرکز مىکنید؟ علاوه بر اینکه چنین پىدرپی بودن، مردم را خسته مىکند. و دیدیم همان طور هم شد. و روز قدسی که مىتوانست جمعیت عظیمی را به خیابان بیاورد، عملا با بایکوت مردم روبرو شد. و چیزی حدود صد هزار نفر بیشتر به خیابان نیامد. آنهم فقط در محدوده همان هفت تیر و کریمخان و بلوار کشاورز معروف!
حالا هم هر چه مىگوییم توجه نمىکنید. از خیلی وقت پیش باید همه تمرکز را مىگذاشتید روی راهپیمایی عظیم 22بهمن. بقیه روزها را چندان زیر ذره بین نگذارید. مشاوره های اشتباه به میرحسین موسوی ندهید تا او روز 13 آبان را سبزترین روز سال بنامد.
به هر حال برای همه کسانی که اهل تفکر و تامل هستند عرض مىکنیم روز 22بهمن مىتواند سرنوشت سار باشد. اگر میلیون ها نفر در سراسر کشور با پرچم های سبز این روز را فتح کنند، و همه سپاه و نیروهای ولایت با استفاده از صداسیمای شخصی، فقط اقلیتی ترحم برانگیز به نظر برسند؛ کار تمام خواهد شد. یعنی هم یک حضور است و هم خودش یک رسانه عینی است. چیزی شبیه یک رفراندوم خواهد بود.
ما که کار خودمان را مىکنیم. مىکنیم تا نمرود زمان را تا لبه پرتگاه بدرقه کنیم. و هر کس هم مىتواند در این حضور چشم نواز شرکت کند.
مىگویند زمانی که ابراهیم را به آتش انداختند؛ پرنده ای منقارش را پر از آب کرد و روی آتش ریخت تا آن خاموش کند. کسی به او گفت آخر اینچنین آتشی با این مقدار آب خاموش مىشود؟ این چه کاری است که تو مىکنی؟
پرنده پاسخ داد: آتش خاموش نمىشود. اما من مىخواهم ابراهیمی شوم...!
۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه
به هر قيمت ممكن
به هيچ وجه جنايتهاي مشخص اين اردوگاه قابل فراموشي نبود. اما چنانچه در يكي از يادداشتهاي اخير اين وبلاگ گفته بوديم، تلاشهاي تازهاي در حال انجام بود تا نشان دهد اصلا خبر خاصي در كهريزك نبوده و اگر با آنجا برخوردي صورت گرفته، بخاطر گزارشهاي اشتباهي بوده كه به رهبر كشور داده شده بوده است.
به نظر مىرسد فرماندهي نيروي انتظامي در حال تلاشي است تا به هر قيمت ممكن خودش را از اتهامات سنگيني كه متوجهاش شده است؛ نجات دهد. اتهاماتي در حد و اندازهي قتل و شكنجه و تجاوز جنسي. و در اين ميان از نابود كردن همه شاهدان ماجرا هم هراسي ندارند.
سوال اينجاست آيا با فرماندهان قدرتمند نيروي انتظامي، هيچ كسي ولو رهبر كشور هم قدرت برخورد ندارد؟ آن هم پس از آن همه وعده علني رهبري كه در تابستان امسال از صداوسيما پخش شده بود؟ آيا سردار رادان اين قدر قدرت پيدا كرده است؟!...
آنچه در كهريزك گذشت، اصلا جاي كتمان و انكار ندارد. چيزي نيست كه فقط قربانيان و يا معترضين بيان كرده باشند. بلكه دهها كميتهي حكومتي بر آن صحه گذاشتهاند و شخص رهبر هم بطور واضح، بر جنايت بودن برخي اقدامات صحه گذاشته است.
ما در اينجا تصوير بولتن داخلي شوراي امنيت ملي را كه در مرداد ماه امسال منتشر شده بود، منعكس مىكنيم.
در اين جا بطور واضح از نقش يكي از فرماندهان عاليرتبه نيروي انتظامي (سردار رادان) و يكي از قضات بلندپايه (قاضي مرتضوي) سخن گفته شده است.
آيا سردار رادان در حال تاختن براي نجات خودش با شيوههايي شبيه "سعيد امامي" است؟ و آيا بايد سالها بعد، از غدهي سرطاني تازهاي سخن گفته شود كه در نيروي انتظامي به وجود آمده است؟
جنايات و قساوتهاي رخ داده شده در كهريزك، مخصوصا وقتي پاي قتل عمدي و تجاوز جنسي به ميان آمده باشد؛ قابل گذشت و لاپوشاني نيست.
و اگر اين اتفاق بيافتد، تنها اين معني را مىدهد كه هيچ راهي براي بقاي اين نظام باقي نمانده است.نظامي كه اين قدر در فساد و جنايت مدفون شده باشد.
۱۳۸۸ آبان ۱۲, سهشنبه
دلم به حالشان مىسوزد!
همين ديروز پريروز بود كه رييس جمهور خط انقلابي(يا قلابي!) كشورمان فرمودند: من دست اوباما را رد نمىكنم، اين دست را مىفشارم، زير بغلم مىگذارم، ماچ مىكنم!
اما صداسيما يكي دو روزي هست كه هي اين شعر معروفِ سي سال پيش را به عمد پخش مىكند كه خطاب به آمريكا مىگويد:
زشت و ستمكارهاي! دولت بدكارهاي! عامل هر فتنهاي! آمريكا! آمريكا! مرگ به نيرنگ تو! خون جوانان ما، مىچكد از چنگ تو!
==
چند وقت پيش بود كه از قول صفار هرندي جملهاي نقل شد به اين مضمون: گل حميد استيلي به آمريكا مثل ضربه حضرت علي بود در جنگ خندق!
حالا هم يقين دست احمدىنژاد مانند دست ابنمجلم خواهد بود در روز فشردن دستان گرم اوباما!!
==
شايد شما هم مانند من كساني را بشناسيد كه رهبري را واقعا دوست دارند. اينان براي خودشان و در درون خودشان پلههايي پشت سر هم ساختهاند تا به جايي رسيدهاند كه رهبري را از ته دل دوست داشته باشند.
يادم هست همان روزهاي پس از فوت آقاي خميني بود كه يكي از دوستانم داشت حرف آقاي خامنهاي را مىزد. ديدم با يك حالت عجيبي كه انگار شخص خيلي بزرگي را ياد كند، از او نام مىبرد.
از دوستم پرسيدم تو كه تا ديروز از مخالفين اين رييس جمهور بودي و بارها او را داراي خط انحرافي و حتي منحرف مىناميدي. حالا چرا از او كه حرف مىزني اين طوري مىشوي؟!!
جواب داد: ايشان الان رهبر و ولي فقيه ما هستند.
پرسيدم حالا چرا هستند؟ يعني اين مقام كه تو مىگويي، اگر مقام الهي است، از كجا فهميدي كه به اين مقام نائل شدهاند؟
جواب داد براي آنكه خود امام(خميني) گفتهاند كه ايشان لياقت رهبري دارند.
باز پرسيدم امام كي اين را گفتند؟ اين حرف كه تا قبل از فوت امام مطرح نبود.
گفت خودم از زبان آقاي توسلي(رييس دفتر امام) شنيدم!
يادم هست بحث كه به اينجا رسيد، خندهام گرفت! خندهاي كه اين دوست من را خيلي ناراحت كرد! همان لحظه به خاطرم رسيدم كه لابد آقاي توسلي در نزد اين دوست من خيلي جايگاه بالايي دارد كه اين طور عقايد و افكار و در حقيقت آخرتش را وصل كرده به يك حرف آقاي توسلي.
حقيقت اين است كه رهبري آقاي خامنهاي هنوز كه هنوز است، به شدت مشكوك است. همهي كساني كه دوران رياست جمهوري او را ياد دارند، مىدانند هر مقامي مىشد براي او قائل شد به جز مقامي معنوي و الهي! يعني اصلا به رياست جمهوري رسيدنش هم به خاطر شرايط خاص كشور و آن ترورها و اوضاع پيچيدهاي قابل پذيرش شد كه در سال شصت وجود داشت. وگرنه شخصيت اين آدم هزار نقطه ضعف داشت.
اصولا در آن سالهاي دهه شصت كه اكثر آدمها درجهي آرمانگرايي شان بالا زده بود، پذيرفتن كسي مانند خامنهاي با آن گذشتهاش خيلي سخت بود. لازم نيست من چيزي بگويم. گذشتهي آقاي خامنهاي همان قدر خراب هست كه امروز تقريبا هيچ يادي از آن نمىشود.
مثلا گذشتهي خود آقاي خميني را نگاه كنيد. هر زمان ِ او را كه بنگريد، آقاي خميني همين طور بود كه در پايان عمرش بود. هميشه يك انسان اهل درس و حوزه بود كه براي اسلام به روش خودش دل مىسوزاند و عمل مىكرد. اگر به شيوه حكومتداري آقاي خميني در مثلا سال 67 ايراد بگيريد، بايد بدانيد او در سال 1320 هم همين طور مىانديشيد. و در محدودهي اطرافش همين طور عمل مىكرد. سال 41 آن طور سخنراني كرد. بخاطرش 15 سال تبعيد شد. حبس شد. در نجف رنج كشيد. بعد مجبور شد بر خلاف خواست و ميل عُلمايىاش، به فرانسه برود. مىخواهم بگويم اگر مخالف آقاي خميني هم باشيد، نمىتوانيد در گذشتهي او چيزي پيدا كنيد كه زماني او "خميني" نباشد! او هميشه همين طور بود.
اما در مورد آقاي خامنهاي! اوضاع واقعا فلاكتبار است!
درس خواندن ايشان در مشهد، جلسات شعر و شاعري، جلسات مختلط با زنان، پيپ كشيدنهاي علني و به اصطلاح افهي روشنفكري... گذشتهي نه چندان روشن اين مرد خداست!
برمىگرديم به امروز. كساني كه اجبار دارند تا خودشان را به دوست داشتن آقاي خامنهاي وادارند. كسي كه آن طور از يك طرفِ انتخاباتي جدي حمايت مىكند، فرمان مخفي تقلب صادر مىكند، بعد هم اينگونه مردم را سركوب مىكند، مىكشد، فرمان تجاوز براي ارعاب عمومي صادر مىكند، رقباي سياسياش را ماههاست در انفرادي انداخته، همه را خفه كرده تا فقط تك صداي سخيف خودش به گوش برسد، ديوانهاي همچون احمدىنژاد را به رييس جمهوري نصب كرده، اوضاع را اين طور رسوا و مضحك به دست سپاه داده تا جايي كه سپاه علنا و رسما با زورگويي، شركت مخابرات را بالا مىكشد؛ واقعا خيلي سخت است دراين شرايط همچنان آقاي خامنهاي را دوست داشتن!
و او را نائب امام زمان و مرد خدا دانستن!
چه زجري مىكشند اين دوستان ما!
چه كابوس هر شبهاي دارند!
۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه
حادثه ای مىآید
چند روز پیش داشتم از مسجد برمىگشتم. پشت سر من چند تا بسیجی داشتند با هم حرف مىزدند و آنها هم مىآمدند. چیزی که خیلی با نشاط به هم مىگفتند، این بود: اصلا جریان کهریزک چیز خاصی نبوده، الان فهمیدند همه ، آن هم که بود یک چیزی بود که رسانه ای کرده بودندش...!
از اینکه چنین موجودات احمقی هنوز در کشورمان دارند نفس مىکشند، احساس پوچی کردم...
من در اینجا مىخواهم از حوادثی که مورد تایید خود نظام بوده چند کلمه حرف بزنم و در پایان تحلیل خودم را از حادثه ای که در شرف وقوع است، بیان کنم.
آیا جایی به اسم کهریزک و بازداشتگاهی خلاف موازین قانونی، دست ناجا بوده یا نه؟ آیا سردار رادان از آن برای طرح مبارزه با اوباشش استفاده مىکرده یا نه؟ و آیا اصولا هر مجرمی -خواه اوباش یا غیراوباش- کسی حق دارد خلاف قانون به او فشاری بیاورد؟ آیا سردار رادان با یک مجرم به شدت کثیف -مانند مجرمی که تجاوز به عنف انجام داده- حق داشته با شکنچه و ضرب و شتم شدید و حبس های حیوانی رفتار کند؟ و آیا کسی مانند این سردار با جایگاه بالایی که در ناجا داشته، این کار را بصورت یک تخلف انجام داده یا همانند یک کار تشکیلاتی که مجاز به آن بوده، عمل کرده؟
آیا رهبر معظم، رسما در تلویزیون بیان کردند یا نه که با اغتشاشگران برخورد صورت خواهد گرفت و با ماموران مجرم هم برخورد صورت خواهد گفت و برخی تخلفات هم که صورت گرفته، در حد جنایت بوده است؟ این جمله را رهبر معظم گفتند یا نه؟
آیا امثال محسن روح الامینی در این فضا کشته شده اند یا نه؟
آیا بعدا استانداری تهران تعداد زیادی را دعوت نکرد و در برای جبران صدمات آنها به آنها خسارت داد یا نه؟
آیا همه ی اینها به معنای این هست که جنایاتی رخ داده است یا نه؟
و آیا مسلم هست که سردار رادان با آن روحیه ی لات منشی خودش، مسبب بسیاری از این رفتارها بوده یا نه؟
همچنین آیا رهبر معظم با تندی دستور به تعطیلی کهریزک صادر کردند یا نه؟
و آیا اینک برادارن بسیجی متوجه شده اند که رهبرشان اشتباه کرده اند که قدر خدمات آنها را در درآوردن چشم فتنه ندانسته اند؟!
سخن من واضح است. جریان تند احمدىنژادی و طیفی که دور او حلقه زده اند، خیلی زود و خیلی علنی رهبر را کنار زدند. این ماجرا را مىتوان در همین حرف های بسیجىها و همچنین جریاناتی مانند مشایی و همچنین تمرد مرتضوی از رهبر معظم مشاهده نمود.
و مسلم است خود رهبر معظم هم این ها را مشاهده کرده اند.
با توجه به روحیه رهبر معظم و دیکتاتوری غلیظ ایشان, و اینکه مىدانیم ایشان همه چیز را تحمل مىکنند اما اینکه کسانی بخواهند قدرت ایشان را تصاحب کنند هرگز نخواهند بخشید؛ من حوادثی را پیش بینی مىکنم.
به نظر من دوره قدرت سپاه تمام خواهد شد. دوره تندها به سر آمده است. کسانی که آن قدر تند شدند که رهبر را کنار گذاشتند و دور احمدىنژاد جمع شدند. حضرت آقا بسییجىای نمىخواهند که ایشان را دور بزند!
آقا فراموش نکردند کاری را که سردار رادان کرد و در اوج تندىهایش، به اطرافیانش گفت: باز دستورات اینطوری رهبری شورع شد!
سردار رادان حواسش نبود تمرد در بستن کهریزک چه عواقبی برایش در پی خواهد داشت.
البته حضرت آقا برای هر کسی چیزی در چنته دارند. اگر کودتای 22حرداد را سامان دادند تا تحقیر دوم خرداد را تلافی کنند، برای قلدری فراموش نشدنی سرادار رادان هم چیزی کنار گذاشته اند.
اگر حضرت آقا برای دوم خرداد حدود ده سال صبر کردند، برای سردار رادان هم به اندازه کافی صبر کردند. به اندازه ای که این سردار کوچولو لازم داشته است.
من فکر مىکنم سردار رادان در روزهای آینده ترور خواهد شد. و شهادت پرافتخارش همه جا اعلام خواهد شد.
یادمان باشد این ترور را نه به جنبش سبز ببندند، نه به ریگی نه به طالبان!
آن، فقط درس عبرتی است که سردارها با تمام وجود فرا خواهند گرفت!
درسی که سردار فضلی و سردار جعفری و سردار جوانی و سردارهای تند تازه به دوران رسیده باید یاد بگیرند. تا میزان تندی خودشان را همیشه اندازه بگیرند. و بدانند دیکتاتور بزرگ، بعضی چیزها را هرگز تحمل نخواهد کرد.
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.