یاشار جیرانی: در شامگاه نهم نوامبر ۱۹۳۸ نیروهای “اس اس”، “اس ای”، “گشتاپو” و “سازمان جوانان هیتلری” به محله های یهودی نشین سرتاسر آلمان و اتریش هجوم بردند و به تخریب مغازه ها، خانه ها و کنیسه های یهودیان پرداختند. در پایان آن شب بدنام که به خاطر کثرت شیشه های شکسته شده توسط مهاجمین به “کریشتال ناخت” (شب شیشه های شکسته) مشهور گشت، ۹۹ نفر کشته و تعدادی نزدیک به سی هزار نفر بازداشت و به اردوگاه های کار اجباری فرستاده شدند.
در همان شب، جوزف گوبلز (وزیر تبلیغات آلمان نازی و مسئول سابق حزب نازی در ناحیه برلین) دستور داد که تیتر فردای روزنامه “فولکیشر بئوباختر” (روزنامه رسمی حزب نازی) را اینگونه بنویسند: «حمله “خودجوش” نیروهای مردمی به محله های یهودی نشین». این درحالی بود که بسیاری از کسانی که بر حسب اتفاق از آن ورهای می گذشتند صدای اسلحه های اتوماتیک “پیراهن قهوه ای ها” و سر و وضع “هامفری بوگارتی” افسران گشتاپو را هرگز از یاد نبردند.
این تیتر از نمونه های نوعی آن چیزی است که در ادبیات سیاسی آن را “دروغ های گوبلزی” می نامند. دلیل این نام گذاری به آنجا بر می گردد که گوبلز و نازی ها اولین کسانی بودند که از دروغهای بزرگ و آشکار سیاسی به طور سیستماتیک و به عنوان یک تاکتیک منسجم تبلیغاتی در قالب رسانه های عمومی استفاده کردند. همان طور که تاریخ به ما نشان می دهد این استفاده آگاهانه و نظامند از دروغ های آشکار به منظور دستیابی به اهداف سیاسی پیش از ظهور نازی تقریبا بی سابقه بوده است. بدین ترتیب می توان گفت که دروغ های گوبلزی از جنس دروغ های در روز روشن هستند که با ابزار رسانه و به طور سیستماتیک و آگاهانه بیان می شوند.
سر برآوردن پدیده “دروغ های گوبلزی” یا نوع خاصِ “دروغ بزرگ در روز روشن” با امور دیگری که آن ها هم به خودی خود تازگی داشتند پیوستگی داشت. اول از همه تولد آن چیزی است که امروزه آن را “رسانه های جمعی” می خوانند که در آن روزها به رادیو و روزنامه (که در زمان نازی ها در تیراژهای میلیونی چاپ می شد) محدود می شد. در کنار این امر ظهور پدیده ای به نام انحصار رسانه ای دولت نقشی بسیار عمده ای بازی می کرد که به دولت امکان می داد اساسا کنترل جریان اطلاعات را تا آنجا که می خواهد به دست گیرد. این هم به خودی خود معلول به وجود آمدن شکل جدیدی از دولت بود که فرانتس نویمان آن را (در بیانی کنایه آمیز نسبت به لویاتان هابز) “بهیموث” می خواند.
یعنی دولتی که توانایی های کمی و کیفیش به حد غیر قابل باوری افزایش یافته است و می تواند از پس هر چه رهبرانش اراده کند بر بیاید. یعنی همان دولتی که جرج ارول در رمان ۱۹۸۴ به شیوه ای کاریکاتور گونه به تصویر می کشد. دولتی که می تواند یک شبه دوستانش را دشمنانش جلوه دهد و دشمنانش را دوستانش.
اما علاوه بر همه اینها، دروغ های گوبلزی بر روی دو عنصر محوری دیگر هم تکیه داشتند که در کارایی آنها نقش بسیار عمده ای بازی می کرد. اول شکل گیری جوامع مدرن و اتمیزه شدن ناخواسته افراد بود که سطح اتکا و اعتماد آنان را به رسانه به شکل قابل توجهی افزایش می داد. در این جوامع رسانه های جمعی تقریبا همان نقشی را انجام می دادند که مراودات چهره به چهره در جوامع سنتی بر عهده داشت و اگر آن موقع “حرف مردم” از اتوریته بالایی برخوردار بود، در جوامع مدرن این حرف رسانه است که چنین جایگاهی داشت. رسانه های جمعی (که در زمان نازی ها انحصار مطلقش به دست دولت بود) تنها منبعی بودند که بر اساس آن فرد می توانست به اطلاعات عمومی و خصوصی دسترسی داشته باشد. همین “جایگزین ناپذیری” رسانه جمعی که حاصل تغییر فرماسیون اجتماعی جوامع بود اساسا نوعی اعتماد غیر انتقادی و ناخودآگاه روانشناسانه را نسبت به گفته های رسانه ها بر می انگیخت.
نکته دوم که از همه اساسی تر است را خود گوبلز به طور ناخودآگاه در خاطراتش توضیح داده است. وی می گوید یکی از دلایلی که دروغ های بزرگ کارایی زیادی دارند این است که مردم نمی توانند باور کنند که اساسا کسی بتواند چنین دروغی بگوید. از همین رو معمولا در مواجهه با چنین دروغ هایی دچار حالت شوک و غافلگیری می شوند، و تا به خودشان بیایند کار انجام شده است. این مشاهده گوبلز تا حد زیادی درست است. مثلا اگر در تهران زلزله ای به مقیاس ۶ ریشتر بیاید به طوری که شما آشکارا آن را احساس کنید و فردا یکی از پر تیراژ ترین روزنامه های کشور اعلام کند که هیچ لرزشی در کار نبوده است شما پیش از آنکه بخواهید به صدق و کذب این ادعا فکر کنید در وضعیت شوک و غافلگیری قرار می گیرید.
علت این غافلگیری را می توان در تحلیل مفهومی واژه دروغ پیدا کرد. همانطور که جان سرل می گوید هنگامی که ما مفهوم “قول دادن” را تحلیل می کنیم مفهوم الزام به قول جزء جدایی ناپذیر آن مفهوم است به طوری که شما نمی توانید بگویید (به لحاظ مفهومی) که به کسی قول داده اید ولی الزامی به برآورده کردن آن قول ندارید. چنین مساله ای در مورد مفهوم دروغ هم وجود دارد. اینکه دروغ باید جنبه پنهان خودش را حفظ کند، اینکه آنچه دروغ درباب آن گفته می شود اینقدر آشکار جلوی چشممان نباشد، جزئی جدایی ناپذیر از مفهوم دروغ و دروغ گفتن است.
در نتیجه دلیل غافلگیری شما هنگام مواجهه با دروغ های گوبلزی این است که شما در لحظه مواجهه (که با سر و صدای زیادی صورت می گیرد) از مقوله بندی آن تحت عنوان دروغ ناتوان می شوید چرا که یکی از عناصر سازنده این مفهوم را با خود ندارد.
اما این غافلگیری به تنهایی کار را انجام نمی دهد بلکه نقش عمده این غافلگیری این است که تمرکز روانی ما را از ما می گیرد و ما را در شرایط غیر طبیعی نسبت به ادعای مذکور قرار می دهد. همه ما وقتی دروغ های بزرگ را می شنویم به غافلگیری، عدم تمرکز و نهایتا تشویش ذهنی دچار می شویم که حداقل در کوتاه مدت به قوای شناختی- استدلالی ما را دچار خلل می سازد. اما معمولا کم کم به خود مسلط می شویم و مچ دروغگو را می گیریم. اما سوال این است که چرا دروغ گوبلزی دچار چنین مساله ای نمی شود و ما را در امر “مچ گیری” ناتوان می سازد؟
دلیل این امر در همان فکت های جامعه شناختی و دلالت روانشناختی که در بالا به آنها اشاره کردیم نهفته است. یکتایی بی بدیل رسانه های جمعی در عصر مدرن، زوال روابط چهره به چهره و اتمیزه شدن، انحصار دولتی رسانه ها، تکنیک های رسانه ای و البته نقش مفتون ساز ایدئولوژی، اعتمادی ناخودآگاه و غیر انتقادی را به گفته های رسانه در ما بر می انگیزد. در نتیجه کسانی که دروغ های گوبلزی را می شنیدند در همان حالت غافلگیری (که قوای شناختی شان به تحلیل رفته بود) با انتخابی دشوار به لحاظ روانشناسانه مواجه می شدند: اینکه آنچه را که به طور عینی دیده بودند (یا از دیگران شنیده بودند) باور کنند یا گفته های رسانه ای که به عنوان تنها منبع حقیقت نوعی رابطه احساسی و خویشاوندی با آنان برقرار کرده بود؟
این وضعیت دشوار روانشناسانه تشویش حاصل از غافلگیری اولیه را در افراد تقویت می کرد و مانع بازگشت آنها به وضعیت طبیعی می شد (وضعیتی که قوای شناختی ما توانایی همیشگی و عینی خود را باز می یابند). در نتیجه در این حالت دشوار روانی، مردم آلمان مجبور بودند بین دو گزینه فوق دست به انتخاب بزنند و همانطور که منطق به ما نشان می دهد این نمی توانسته از سه حالت خارج باشد:
۱٫کسانی که واقعیت عینی را به گفته های رسانه ترجیح می دادند. اینها همان معدود افراد آگاه و به نوعی نخبگان جامعه آلمان بودند. همانطور که تاریخ به ما نشان می دهد تعداد اینها در آلمان آن زمان (و هر جامعه ای که در وضعیت مشابه باشد) بیش از چند هزار نفر نبود که عاقبت یا تیرباران شدند یا زیر آوار بمباران های وحشیانه متفقین جان دادند.
۲٫کسانی که طبق عادات غیر عقلانی توده ها (به خصوص آنهایی که مفتون ایدئولوژی هستند) حرف رسانه را به واقعیت عینی ترجیح دادند که همانطور که تاریخ به ما نشان می دهد بخش اعظم جمعیت آلمان را تشکیل می دادند. از همین رو بود که هیتلر می گفت “من میلیونها را در پشت سر دارم!”
۳٫کسانی که( به مانند بسیاری کسانی که درگیر انتخابهای دشوار به لحاظ روانشناسانه می شوند) از انتخاب کردن بازماندند و دچار نوعی “بی حسی” شدند به طوری شدیدترین واکنششان نسبت به این دروغها ورق زدن روزنامه بود. به عبارت دیگر آنها از این انتخاب دشوار روانشناسانه می گریختند. این گروه به همراه گروه دوم یار و یاور جنایاتی شدند که آن افسر آلمانی آشویتس را وا می داشت که به هنگام کشتار انسانها بگوید: “امروز خدا اینجا نیست!”
این بود آنچه امروزه آن را دروغ های گوبلزی می خوانند. اما سوال آخر این است که آیا فرمول دروغ های گوبلزی امروزه و پس از ۶۰ سال همچنان می توانند اهداف سیاسی نظام های سیاسی را برآورده سازند؟ “هیو ترور روپر” تاریخ نگار برجسته، اذعان می کند که این روش گوبلزی در آن زمان از لحاظ عقلانیت ابزاری قابل توجیه بود. اما حال سوال این است که آیا امروزه هم اینگونه است؟ پاسخ روشنی نمی توان به این پرسش داد اما بعضی ملاحظات می تواند ما را به پاسخ نزدیک سازد.
مسلما جوامع امروز به لحاظ بسیاری از خصوصیات کلی با جامعه گوبلزی تفاوتی ندارند: اتمیزگی همچنان وجود دارد، دولت ها حتی زورمند تر از گذشته اند، رسانه های جمعی فراگیرتر شده اند و معنای دروغ هم همچنان همان هست که بود. اما یک تفاوت بزرگ به وجود آمده است که تاحدی (و نه کاملا) از کارایی دروغ های گوبلزی می کاهد.
این عامل ناممکن شدن “عملی” انحصار دولتی رسانه ها است. پیشرفت تکنولوژی در حوزه های ارتباطات به پراکندگی رسانه ای یاری رسانده است. به طوری که هر فرد به طور بلقوه و اجتناب ناپذیر می تواند به منابع متعددی دسترسی داشته باشد که همین می تواند جنبه واقعیت عینی را برایش پر رنگ تر کند و از همه مهمتر آن احترام و قداست روانشناختی رسانه متمرکز را در ذهنش کم رنگ تر سازد.
در واقع حال او خدایان متعددی دارد که هر کدام امکان دارد چیزهای متضادی را بگویند. این آگاهی اجتناب ناپذیر از خدایان متضاد می تواند آن اعتماد غیر انتقادی روانشناختی را به شکی روانشناختی تبدیل کند و او را به جستجو یی وا دارد که حداقل اگر همچنان خودش داور نیست به داوران مختلف رجوع کند و سعی کند مدارک را بسنجد. همین و فقط همین شاید بتواند شکاکان دروغ گوبلزی را افزایش دهد.
شاید دلایل دیگری هم بتوان علیه کارایی دروغ های گوبلزی به میان آورد اما به زعم من همین دلیل (یعنی شکسته شدن انحصار رسانه ای و پراکندگی حاصل از آن) می تواند عاملی باشد که به میزان زیادی کمیت دروغ های گوبلزی را لنگ کند و سیاست مداران را وادارد که قبل از اینکه روز را شب جلوه دهند کمی و فقط کمی بیاندیشن
در همان شب، جوزف گوبلز (وزیر تبلیغات آلمان نازی و مسئول سابق حزب نازی در ناحیه برلین) دستور داد که تیتر فردای روزنامه “فولکیشر بئوباختر” (روزنامه رسمی حزب نازی) را اینگونه بنویسند: «حمله “خودجوش” نیروهای مردمی به محله های یهودی نشین». این درحالی بود که بسیاری از کسانی که بر حسب اتفاق از آن ورهای می گذشتند صدای اسلحه های اتوماتیک “پیراهن قهوه ای ها” و سر و وضع “هامفری بوگارتی” افسران گشتاپو را هرگز از یاد نبردند.
این تیتر از نمونه های نوعی آن چیزی است که در ادبیات سیاسی آن را “دروغ های گوبلزی” می نامند. دلیل این نام گذاری به آنجا بر می گردد که گوبلز و نازی ها اولین کسانی بودند که از دروغهای بزرگ و آشکار سیاسی به طور سیستماتیک و به عنوان یک تاکتیک منسجم تبلیغاتی در قالب رسانه های عمومی استفاده کردند. همان طور که تاریخ به ما نشان می دهد این استفاده آگاهانه و نظامند از دروغ های آشکار به منظور دستیابی به اهداف سیاسی پیش از ظهور نازی تقریبا بی سابقه بوده است. بدین ترتیب می توان گفت که دروغ های گوبلزی از جنس دروغ های در روز روشن هستند که با ابزار رسانه و به طور سیستماتیک و آگاهانه بیان می شوند.
سر برآوردن پدیده “دروغ های گوبلزی” یا نوع خاصِ “دروغ بزرگ در روز روشن” با امور دیگری که آن ها هم به خودی خود تازگی داشتند پیوستگی داشت. اول از همه تولد آن چیزی است که امروزه آن را “رسانه های جمعی” می خوانند که در آن روزها به رادیو و روزنامه (که در زمان نازی ها در تیراژهای میلیونی چاپ می شد) محدود می شد. در کنار این امر ظهور پدیده ای به نام انحصار رسانه ای دولت نقشی بسیار عمده ای بازی می کرد که به دولت امکان می داد اساسا کنترل جریان اطلاعات را تا آنجا که می خواهد به دست گیرد. این هم به خودی خود معلول به وجود آمدن شکل جدیدی از دولت بود که فرانتس نویمان آن را (در بیانی کنایه آمیز نسبت به لویاتان هابز) “بهیموث” می خواند.
یعنی دولتی که توانایی های کمی و کیفیش به حد غیر قابل باوری افزایش یافته است و می تواند از پس هر چه رهبرانش اراده کند بر بیاید. یعنی همان دولتی که جرج ارول در رمان ۱۹۸۴ به شیوه ای کاریکاتور گونه به تصویر می کشد. دولتی که می تواند یک شبه دوستانش را دشمنانش جلوه دهد و دشمنانش را دوستانش.
اما علاوه بر همه اینها، دروغ های گوبلزی بر روی دو عنصر محوری دیگر هم تکیه داشتند که در کارایی آنها نقش بسیار عمده ای بازی می کرد. اول شکل گیری جوامع مدرن و اتمیزه شدن ناخواسته افراد بود که سطح اتکا و اعتماد آنان را به رسانه به شکل قابل توجهی افزایش می داد. در این جوامع رسانه های جمعی تقریبا همان نقشی را انجام می دادند که مراودات چهره به چهره در جوامع سنتی بر عهده داشت و اگر آن موقع “حرف مردم” از اتوریته بالایی برخوردار بود، در جوامع مدرن این حرف رسانه است که چنین جایگاهی داشت. رسانه های جمعی (که در زمان نازی ها انحصار مطلقش به دست دولت بود) تنها منبعی بودند که بر اساس آن فرد می توانست به اطلاعات عمومی و خصوصی دسترسی داشته باشد. همین “جایگزین ناپذیری” رسانه جمعی که حاصل تغییر فرماسیون اجتماعی جوامع بود اساسا نوعی اعتماد غیر انتقادی و ناخودآگاه روانشناسانه را نسبت به گفته های رسانه ها بر می انگیخت.
نکته دوم که از همه اساسی تر است را خود گوبلز به طور ناخودآگاه در خاطراتش توضیح داده است. وی می گوید یکی از دلایلی که دروغ های بزرگ کارایی زیادی دارند این است که مردم نمی توانند باور کنند که اساسا کسی بتواند چنین دروغی بگوید. از همین رو معمولا در مواجهه با چنین دروغ هایی دچار حالت شوک و غافلگیری می شوند، و تا به خودشان بیایند کار انجام شده است. این مشاهده گوبلز تا حد زیادی درست است. مثلا اگر در تهران زلزله ای به مقیاس ۶ ریشتر بیاید به طوری که شما آشکارا آن را احساس کنید و فردا یکی از پر تیراژ ترین روزنامه های کشور اعلام کند که هیچ لرزشی در کار نبوده است شما پیش از آنکه بخواهید به صدق و کذب این ادعا فکر کنید در وضعیت شوک و غافلگیری قرار می گیرید.
علت این غافلگیری را می توان در تحلیل مفهومی واژه دروغ پیدا کرد. همانطور که جان سرل می گوید هنگامی که ما مفهوم “قول دادن” را تحلیل می کنیم مفهوم الزام به قول جزء جدایی ناپذیر آن مفهوم است به طوری که شما نمی توانید بگویید (به لحاظ مفهومی) که به کسی قول داده اید ولی الزامی به برآورده کردن آن قول ندارید. چنین مساله ای در مورد مفهوم دروغ هم وجود دارد. اینکه دروغ باید جنبه پنهان خودش را حفظ کند، اینکه آنچه دروغ درباب آن گفته می شود اینقدر آشکار جلوی چشممان نباشد، جزئی جدایی ناپذیر از مفهوم دروغ و دروغ گفتن است.
در نتیجه دلیل غافلگیری شما هنگام مواجهه با دروغ های گوبلزی این است که شما در لحظه مواجهه (که با سر و صدای زیادی صورت می گیرد) از مقوله بندی آن تحت عنوان دروغ ناتوان می شوید چرا که یکی از عناصر سازنده این مفهوم را با خود ندارد.
اما این غافلگیری به تنهایی کار را انجام نمی دهد بلکه نقش عمده این غافلگیری این است که تمرکز روانی ما را از ما می گیرد و ما را در شرایط غیر طبیعی نسبت به ادعای مذکور قرار می دهد. همه ما وقتی دروغ های بزرگ را می شنویم به غافلگیری، عدم تمرکز و نهایتا تشویش ذهنی دچار می شویم که حداقل در کوتاه مدت به قوای شناختی- استدلالی ما را دچار خلل می سازد. اما معمولا کم کم به خود مسلط می شویم و مچ دروغگو را می گیریم. اما سوال این است که چرا دروغ گوبلزی دچار چنین مساله ای نمی شود و ما را در امر “مچ گیری” ناتوان می سازد؟
دلیل این امر در همان فکت های جامعه شناختی و دلالت روانشناختی که در بالا به آنها اشاره کردیم نهفته است. یکتایی بی بدیل رسانه های جمعی در عصر مدرن، زوال روابط چهره به چهره و اتمیزه شدن، انحصار دولتی رسانه ها، تکنیک های رسانه ای و البته نقش مفتون ساز ایدئولوژی، اعتمادی ناخودآگاه و غیر انتقادی را به گفته های رسانه در ما بر می انگیزد. در نتیجه کسانی که دروغ های گوبلزی را می شنیدند در همان حالت غافلگیری (که قوای شناختی شان به تحلیل رفته بود) با انتخابی دشوار به لحاظ روانشناسانه مواجه می شدند: اینکه آنچه را که به طور عینی دیده بودند (یا از دیگران شنیده بودند) باور کنند یا گفته های رسانه ای که به عنوان تنها منبع حقیقت نوعی رابطه احساسی و خویشاوندی با آنان برقرار کرده بود؟
این وضعیت دشوار روانشناسانه تشویش حاصل از غافلگیری اولیه را در افراد تقویت می کرد و مانع بازگشت آنها به وضعیت طبیعی می شد (وضعیتی که قوای شناختی ما توانایی همیشگی و عینی خود را باز می یابند). در نتیجه در این حالت دشوار روانی، مردم آلمان مجبور بودند بین دو گزینه فوق دست به انتخاب بزنند و همانطور که منطق به ما نشان می دهد این نمی توانسته از سه حالت خارج باشد:
۱٫کسانی که واقعیت عینی را به گفته های رسانه ترجیح می دادند. اینها همان معدود افراد آگاه و به نوعی نخبگان جامعه آلمان بودند. همانطور که تاریخ به ما نشان می دهد تعداد اینها در آلمان آن زمان (و هر جامعه ای که در وضعیت مشابه باشد) بیش از چند هزار نفر نبود که عاقبت یا تیرباران شدند یا زیر آوار بمباران های وحشیانه متفقین جان دادند.
۲٫کسانی که طبق عادات غیر عقلانی توده ها (به خصوص آنهایی که مفتون ایدئولوژی هستند) حرف رسانه را به واقعیت عینی ترجیح دادند که همانطور که تاریخ به ما نشان می دهد بخش اعظم جمعیت آلمان را تشکیل می دادند. از همین رو بود که هیتلر می گفت “من میلیونها را در پشت سر دارم!”
۳٫کسانی که( به مانند بسیاری کسانی که درگیر انتخابهای دشوار به لحاظ روانشناسانه می شوند) از انتخاب کردن بازماندند و دچار نوعی “بی حسی” شدند به طوری شدیدترین واکنششان نسبت به این دروغها ورق زدن روزنامه بود. به عبارت دیگر آنها از این انتخاب دشوار روانشناسانه می گریختند. این گروه به همراه گروه دوم یار و یاور جنایاتی شدند که آن افسر آلمانی آشویتس را وا می داشت که به هنگام کشتار انسانها بگوید: “امروز خدا اینجا نیست!”
این بود آنچه امروزه آن را دروغ های گوبلزی می خوانند. اما سوال آخر این است که آیا فرمول دروغ های گوبلزی امروزه و پس از ۶۰ سال همچنان می توانند اهداف سیاسی نظام های سیاسی را برآورده سازند؟ “هیو ترور روپر” تاریخ نگار برجسته، اذعان می کند که این روش گوبلزی در آن زمان از لحاظ عقلانیت ابزاری قابل توجیه بود. اما حال سوال این است که آیا امروزه هم اینگونه است؟ پاسخ روشنی نمی توان به این پرسش داد اما بعضی ملاحظات می تواند ما را به پاسخ نزدیک سازد.
مسلما جوامع امروز به لحاظ بسیاری از خصوصیات کلی با جامعه گوبلزی تفاوتی ندارند: اتمیزگی همچنان وجود دارد، دولت ها حتی زورمند تر از گذشته اند، رسانه های جمعی فراگیرتر شده اند و معنای دروغ هم همچنان همان هست که بود. اما یک تفاوت بزرگ به وجود آمده است که تاحدی (و نه کاملا) از کارایی دروغ های گوبلزی می کاهد.
این عامل ناممکن شدن “عملی” انحصار دولتی رسانه ها است. پیشرفت تکنولوژی در حوزه های ارتباطات به پراکندگی رسانه ای یاری رسانده است. به طوری که هر فرد به طور بلقوه و اجتناب ناپذیر می تواند به منابع متعددی دسترسی داشته باشد که همین می تواند جنبه واقعیت عینی را برایش پر رنگ تر کند و از همه مهمتر آن احترام و قداست روانشناختی رسانه متمرکز را در ذهنش کم رنگ تر سازد.
در واقع حال او خدایان متعددی دارد که هر کدام امکان دارد چیزهای متضادی را بگویند. این آگاهی اجتناب ناپذیر از خدایان متضاد می تواند آن اعتماد غیر انتقادی روانشناختی را به شکی روانشناختی تبدیل کند و او را به جستجو یی وا دارد که حداقل اگر همچنان خودش داور نیست به داوران مختلف رجوع کند و سعی کند مدارک را بسنجد. همین و فقط همین شاید بتواند شکاکان دروغ گوبلزی را افزایش دهد.
شاید دلایل دیگری هم بتوان علیه کارایی دروغ های گوبلزی به میان آورد اما به زعم من همین دلیل (یعنی شکسته شدن انحصار رسانه ای و پراکندگی حاصل از آن) می تواند عاملی باشد که به میزان زیادی کمیت دروغ های گوبلزی را لنگ کند و سیاست مداران را وادارد که قبل از اینکه روز را شب جلوه دهند کمی و فقط کمی بیاندیشن