بسم الله الرحمن الرحیم
سبزیم که در مسیر باران هستیم ؛ موجیم که در یاد بهاران هستیم
کوهیم که از داغی دلشوره ما ؛ یک لرزه ی افتاده به دوران هستیم

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

اعترافات یک معظّم!

من، سيد علي خامنه اي اعتراف مىكنم.اعتراف مىكنم كه در برابر مردم ايستادم. مردم را دست كم گرفتم. و خيال كردم هر كار كه در كنج بيت و بيغوله هايم مىكنم، هيچ كسي نمىفهمد. اعتراف مىكنم حواسم نبود در زماني زندگي مىكنم كه هيچ خبري محرمانه نخواهد ماند. زماني كه ميليون ها جوان تحصيلكرده، دست تمام تحليلگران امنيتي من را از پشت سر بسته اند و آخرين تحليل ها و بهترين خبرها را سريع به گوش مردم مىرسانند.
من اعتراف مىكنم از اسم امام زمان سوءاستفاده كردم تا قدرت خودم را مستحكم كنم. رقباي در قدرتم را به خاك سياه بنشانم. خواستم با نام امام زمان و يا ديگر اسامي مقدس نزد مردم، صداها را خفه كنم. قدرت را در دستان خودم بگيرم. اعتراف مىكنم كه جاه طلب بودم. ذره ذره حرص قدرت در من بيشتر مىشد. ديگر توان ديدن رقباي سي ساله را نداشتم. خواستم همه چيز از قواي مجريه و قضاييه و مقننه و نظامي در پنجه خودم و فقط خودم باشد.

اعتراف مىكنم كه به نيروهاي نظامي و دقيقا به سپاه گفتم وحشت به پا كنند. گفتم حساب هيچ چيزي را نكنند. و از انجام هيچ كار غير قانوني پروا نكنند كه قرار نيست كارهاي غيرقانوني پيگيري شود. گفتم اگر ما مىخواستيم قانوني رفتار كنيم كه اصلا نبايد انتخابات رسوا را سامان مىداديم. اعتراف مىكنم كه نقشه انتخابات را خود كشيدم. اعتراف مىكنم موسوي را فريب دادم كه قرار است يك انتخابات منصفانه انجام شود تا او بيايد و نامزد شود. چرا كه اگر او نمىآمد، انتخابات چندان هم انتخابات نمىشد. مردم هم شركت نمىكردند. اعتراف مىكنم پا روي صداقت موسوي گذاشتم.
من، سيد علي خامنه اي، اعتراف مىكنم انتظار اين برخورد مردم را نداشتم. فكر مىكردم بعد از انتخابات و بعد از انتشار پيام تبريك من، همه خفه مىشوند. و از داشتن رهبري مانند من، به خودشان مىبالند! اما وقتي ديدم فرداي آن روز، دو ميليون نفر دارند در خيابان هاي تهران راهپيمايي مىكنند، شوكه شدم. اول باور نكردم. فكر كردم كار اين باند رفسنجاني است كه مىخواهد دروغ به خورد ما بدهد و چيزخورمان كند. بعد كه از درون آن هلىكوپتر سفيد رنگ، خودم همه چيز را ديدم؛ چهار ستون بدنم به لرزه افتاد! اعتراف مىكنم پيام انقلاب مردم را از همان بالا شنيدم! اعتراف مىكنم پايين كه آمدم، اين فيروز را خواستم و بهش گفتم: دلم مىخواهد وحشت به پا كني...
من اعتراف مىكنم در طرح وحشت، خودم رئوس آن را نوشتم. گفتم كه لازم نيست كسي را بازداشت كنيد و تحت تعقيب قضايي قرار دهيد. بلكه شما هم مانند آنان، در درون خود خيابان، كار را تمام كنيد. بگذاريد مردم ببينند پليس چقدر مىتواند وحشي و خلاف قانون باشد. به ماشين هاي مردم حمله كنيد. مردم وقتي ببينند پليس خودش دارد مثل اوباش شيشه ماشين مىشكند، مىفهمند وضع غيرعادي است و خفه مىشوند. ديگر فكر كار سياسي از سرشان مىافتد. گفتم چرا ما به عنوان نيروهاي حكومت بياييم امنيت مردم را تامين كنيم تا آن مردم به اتكاي به ما، عليه خود ما كار سياسي كنند؟ اين مردم ما را نمىخواهند؟ غلط كرده اند! كي نظر آنها را خواست؟ ما گفتيم انتخابات، اما نگفتيم يك انتخابات واقعي! قرار بود وانمود كنيم انتخابات است! پس خود نيروهاي حكومت مانند پليس و سپاه و بسيج بايد چنان عملي انجام دهند كه روي اوباش را سفيد كنند! و در شرايط فعلي، مردم خيلي روي ماشين هايشان حساسند. اين روانشناسي است. مردم از مال دنيا فقط همين ماشين را دارند. يعني خود ما در ده سال گذشته، تنها چيزي كه به اين مردم داديم، ماشين بوده است. پس بايد به اين عشق مردم، حمله شود. پس بگوييد پليس ويژه، به عشق مردم حمله كند و شيشه هايش را بشكند. مردم از كار سياسي پشيمان خواهند شد!
بعد هم در شرايطي كه ناامني اخلاقي همه جا را گرفته است و كار اين مردم به رهبري ما، تنها امور غيراخلاقي و اين هاست، از همين طريق مىتوانيم به مردم فشار بياوريم. بنابراين دست همه نيروها باز است تا به عنوان يك كار امنيتي، از تجاوز جنسي استفاده كنند. در همه بازداشتگاه هاي سپاه وبسيج و پليس، به معترضين تجاوز كنيد. اثر اين كار، از اعدام هم بيشتر است. ضمن اين كه بعدا مىتوانيم همه اش را منكر شويم و كسي هم نمىتواند آن را اثبات كند. اين طوري مردم خواهند ترسيد، و تا بيست سال آينده هم كسي هوس ايستادن در برابر موجودي ملكوتي مانند ما به سرش نخواهد زد.
من اعتراف مىكنم همه اين كارها كار خودم بود. و قضيه مجتبي را هم خودم ساختم تا همه فكر كنند من آدم خوبي هستم؛ اما چون ضعيفم، كار را پسرم دست گرفته است. هدفم از اين كار، اين بود كساني كه بعد از اين كارهايم، هوس ترور من به سرشان مىزند، با اين حيله اراده شان سست شده، بيخيال من شوند!
من اعتراف مىكنم خيلي پَستي به خرج دادم. اما عشق قدرت من را به اينجا كشاند. دلم مىخواست همه ثروت ايران را خودم تنهايي و بدون خاندان هاي ديگر، بالا بكشم. دلم مىخواست ميلياردها دلار در خارج كشور داشته باشم. دلم خواست كه از جنايت لذت ببرم. پيش خودم مىگفتم كساني كه مىبينند من اين كارها را ميكنم، چقدر نسبت به هوش من، آفرين خواهند گفت.خيلي لذت بردم...من يك نابغه هستم. درست است كه جنايتكارم. اما يك جنايتكار نابغه! قبول داريد؟
الان هم اين طور فكر مىكنم كه شما بازجوي محترم، داريد به من آفرين مىفرستيد... درست مىگويم؟من همه چيز را اعتراف كردم. اميدوارم مشمول لطف آن بازجوي محترم قرار گرفته، امكان رفتن به دستشويي را بيشتر به من بدهيد. چون من بعضي مشكلاتم درد مىكند. همان طور كه مىدانيد بخاطر افراط در بعضي كارها.خدا پدر و مادرتان را بيامرزد... لطفي كنيد كه از همين امشب اين قضيه را ساماندهي كنيد تا نهادينه شود و چالش برانگير نباشد...
×××

تصویر روز

تصویر روز
آخرین شعار منوچهر