- خبرنگار صداسيما: شما به كي راي داديد؟
- به آقاي احمدىنژاد!
- چرا؟
- چون اگر به احمدىنژاد راي نمىداديم كه با باتوم مىزدند توي سرمان، سوار ون هاي شخصي مىكردنمان، به پادگان خارج شهر مىبردند، آنجا دسته جمعي بهمان تجاوز...
- بس است... فهميدم... كافي است...
×××
شما را به جان ناقابلم قسمتان مىدهم... به جسم ناقصم... به پاي چلاقم.... به دست معيوبم... به فك مُعوجم... به دماغ داغونم... به حال نَزارم... به زندگي فلاكت بارم... به اعتياد مُزمنم... تو را خدا... رحم كنيد... من زن و بچه دارم... بيماري لاعلاج دارم... چشمهايم جايي را نمىبيند... حال ندارم از جا بلند شوم... شبها با هزارتا قرص مىخوابم... با آمپول مىآيم حرف مىزنم... كليه هايم درد مىكند... پروستاتم عود كرده... مثانه ام دارد مىتركد... شما را به جان ناقابلم... به جسم ناقصم...
مردم من را ببخشيد...!
×××
- به آقاي احمدىنژاد!
- چرا؟
- چون اگر به احمدىنژاد راي نمىداديم كه با باتوم مىزدند توي سرمان، سوار ون هاي شخصي مىكردنمان، به پادگان خارج شهر مىبردند، آنجا دسته جمعي بهمان تجاوز...
- بس است... فهميدم... كافي است...
×××
شما را به جان ناقابلم قسمتان مىدهم... به جسم ناقصم... به پاي چلاقم.... به دست معيوبم... به فك مُعوجم... به دماغ داغونم... به حال نَزارم... به زندگي فلاكت بارم... به اعتياد مُزمنم... تو را خدا... رحم كنيد... من زن و بچه دارم... بيماري لاعلاج دارم... چشمهايم جايي را نمىبيند... حال ندارم از جا بلند شوم... شبها با هزارتا قرص مىخوابم... با آمپول مىآيم حرف مىزنم... كليه هايم درد مىكند... پروستاتم عود كرده... مثانه ام دارد مىتركد... شما را به جان ناقابلم... به جسم ناقصم...
مردم من را ببخشيد...!
×××
يك مقام معّظم:
قرار بود كاريكاتور باشد... اما انگار راست راستي دارد واقعي مىشود...!
قرار بود كاريكاتور باشد... اما انگار راست راستي دارد واقعي مىشود...!