بسم الله الرحمن الرحیم
سبزیم که در مسیر باران هستیم ؛ موجیم که در یاد بهاران هستیم
کوهیم که از داغی دلشوره ما ؛ یک لرزه ی افتاده به دوران هستیم

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

شعبان بىمخ در دانشگاه!

امیر ثابتی را که مىشناسید. نه؟ حداقل اگر مطالب این وبلاگ را پىگرفته باشید، بارها از او حرف زده ایم.
او تا چند ماه پیش مسوول بسیج دانشجویی دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران بود که همزمان بخشی از رجانیوز را هم اداره مىکرد. و اخیرا ترفیع درجه گرفته است و به ریاست کل بسیج دانشجویی دانشگاه تهران رسیده است! یعنی در تشکیلات بسیج اگر تا دیروز او را گروهبان به حساب مىآوردند؛ تازگی ها خیلی جلو رفته و شده سرکار استوار!!
به نظر من تحلیل شخصیت امیر ثابتی، مىتواند خیلی از مشکلات فعلی کشور را رفع کند. نوع نگاه او به مسائل، خود محوری و خود بینی شگفت آور او، بىپروا حرف زدن و توهین های شرم آورش به هر که او دشمن خودش بداند؛ همه و همه بخشهای قابل اعتنایی از شخصیت امیر ثابتی است؛ که مىتواند مشابه های فراوانش را نزد حاکمان امروز ایران جُست و یافت. به نظر من اما مهمترین قسمت شخصیت این موجود تحت مطالعه، فقط و فقط یک صفت است: دیـــکـــتـــاتـــوری!
من در پایان این نوشتار، آخرین یادداشت امیر ثابتی را که در وبلاگش منتشر کرده، با رنگ قرمز درج خواهم کرد. و آنجه در سخن خود مىگویم، اشاراتی خواهد بود به همین یادداشت او. و سعی مىکنم با شیوه مخاطب گیری خود او اینجا سخن بگویم. هر چند که سخن گفتن با کسانی که از چشم خدا افتاده اند، بسیار رنج آور است.
آقای امیر ثابتی!
من در شانزده آذر، اطراف دانشگاه تهران بودم. اولین چیزی که در این ناحیه به چشم مىآمد، برخلاف روزهای ملتهب قبلی، حضور پرشمار نیروهای نظامی نبود. بلکه این بار حضور عجیب و غریب نیروهای لباس شخصی یا همان بر و بچه های هیات رزمندگان بود که در حال رفت و آمد به دانشگاه تهران بودند. البته گروهی از آنها هم در حال گشتن و ولگردی در خیابانهای اطراف دانشگاه بودند و باتوم های فلزی شان را برای مردم در هوا مىچرخاندند. تیپ این افراد کاملا بیانگر جایگاه اجتماعی آنان بود. ریش های مسخره شان داد مىزد که از کدام هیات آمده اند و نوچه های کدام مداح معروف تهرانی هستند. عربده کشىهایشان و بىپروایىشان و خشونت شان علیه زنان و شخصیت لات منشانه شان همگی مسجد ارک را یاد انسان مىانداخت.
و شب که اخبار صداسیما را مشاهده مىکردیم؛ همان ها را دیدیم که در داخل دانشگاه، مثلا دارند راهپیمایی مىکنند، پرچم های احمدىنژاد را که سابقا پرچم ایران نام داشت؛ در دست مىگرداندند، و عربده مىکشیدند: خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست! (عافل از اینکه این شعار، مختص خودشان است و هیچگاه دانشجویان چنین شعاری در دانشگاه سر نمىدهند) و گویندگان بىآبروی صداسیما هم آنان را راهپیمایی خودجوش دانشجویان مىنامیدند و آن را جوابی دندان شکن به عده ای محدود مىدانستند که شعارهای ساختارشکنانه ای سر داده بودند!!
آقای امیر ثابتی! روز قبل از این، شما در یادداشت سابق خودتان در همین وبلاگ درخشان تان، وعده داده بودید: فردا با حضور گسترده ی دانشجویان، تعداد کم جنبش سبز مشخص خواهد شد و فردا مجلس ترحیم جنبش سبز خواهد بود!
دیروز وعده دادید. و روز بعد خودتان آن مجلس ترحیم را اجرا کردید. آن هم با حضور همان افراد تکراری که همیشه داشته اید: هیات رزمندگان منصور ارضی! (ظاهرا شما پیشگویی وارسته هستید که خودتان مامور محقق کردن پیشگویی هایتان هستید! وگرنه درست از آب درنمىآید!! نوستراداموس در گور لرزید!)
ما واقعا مانده ایم جایگاه این هیات چیست؟ و جایگاه و قدرت این مداح پرمدعا و بىادب در کجاست؟ واقعا مانده ایم رهبر این کشور، سیدعلی خامنه ای است، یا حاج منصور ارضی؟ که اینچنین همه جا رد پای او هست. همین جماعت در شب 24خرداد به میدان کاج تهران حمله کردند. در شب 25خرداد به کوی دانشگاه حمله کردند. در روز 25خرداد در پایگاه مقداد تهران، چشمهایشان به دو دو افتاده بود، و از ترس و لرز پلک هم نمىزدند. و روزهای بعد و بخصوص در سی خرداد، جشن گرفتند. چرا که تاکنون این قدر وحشیگری نکرده بودند! بعد هم تا امروز همه کشور را دارند با لمپن بازی و چماق بازی و هیکل آمدن و همه رفتارهایی که شعبان بىمخ مظهر آن است؛ اداره مىکنند. و حالا هم دانشجو شدند و بنا به وعده رییس بسیج دانشجویی دانشگاه تهران، به دانشگاه آمدند و مجلس ترحیم جنبش سبز را برگزار کردند! و حالا شما سرود پیروزی میخوانید و رسما اعتراف مىکنید که از بیرون دانشگاه آدم آورده اید! و اینکه برخلاف طرف مقابل که از دانشگاه امیرکبیر آدم آورده است، شما خیلی بیشتر و چند هزار نفر از جاهای دیگر آورده اید! و این تعداد بیشتر هم همان پیروزىای بود که قبلا وعده اش را داده بودید!
جناب امیر خان! بعد هم به طرز خنده داری، سوال مىپرسید که حالا متوجه شدید 25میلیون نفر کجا هستند؟!!... البته اگر اجازه دهید خنده ما تمام شود، باید بگوییم ما که مدت هاست گفته ایم این 25میلیون نفر همین بر و بچه های هیات رزمندگان اسلام هستند. همان ها که فجایع بسیاری آفریدند. و اغلب موارد نیروهای امنیتی آنها را خودسر و مجرم و آدمکش معرفی مىکنند تا خودشان را از جنایات مبری نشان دهند. (رجوع کنید به سخنان اخیر سرداران نقدی، فضلی، همدانی)
مدتهاست ما میگوییم این 25میلیون نفر، همین چند هزار نفری هستند که یک هیات را تشکیل میدهند. و سالهاست دین را به خرافه کشیده اند. و امروز خرافی ترین دولت تاریخ ایران را تشکیل داده اند. و رییس جمهوری که همین چند روز پیش، یکی از امام زمانىترین حرف هایش را زد: "آمریکا برای این به عراق حمله کرد، که فهمیده بود امام زمان دارند ظهور مىکنند، آمده بود پیش دستی کند و جلوی ظهور را بگیرد."
اما نگاه به خط خط یادداشت شما، انسان را گاه به زهرخند مىاندازد. مثلا شما جا به جا از وقایع بزرگی نظیر آنچه در 16آذر 32 رخ داده، یا وقایعی چون 14 اسفند 59 (که شما 14اسفند 58 خوانده اید) سخن مىگویید. انگار نه انگار که شما سن و سالتان قد نمىدهد که حتی پذیرش قطعنامه را در سال 67 به یاد بیاورید. راستی شما و همفکرانتان چرا اصرار دارید این قدر خودتان را بزرگ جلوه دهید؟ خودتان را مهم بدانید. خودتان را در مرکز عالم حساب کنید. آنقدر، که دیگران را باید نصیحت کنید. درس انقلاب بدهید. به رعایت منافع و مصالح ملی توصیه کنید. خوب و بد را شما تعریف کنید. واقعا چرا کسانی این قدر کوچک در اندازه های شما، باید برای سرنوشت و خوبی و بدی یک ملت، آن هم ملتی این قدر بزرگ و این چنین فهیم، تصمیم بگیرند؟ و اوباش هیات رزمندگان، مرکز تصمیم گیری کلان کشور باشند؟ و مداح بیسواد و لات آن، رهبر نظام شده باشد؟ آن قدر که برای میرحسین موسوی درس انقلابی بودن بگذارید. و خون دادن انقلابی های سال 57 را شما جوجه های تازه از تخم درآمده بخواهید به امثال میرحسین یاد دهید...
در جایی دیگر از آن یادداشت، بطور غیرمنتظره ای واضح از این نالیده مىشود که چرا کسانی در دانشگاه هستند، و شعارهایی را مىدهند که امیر ثابتی آنها را نمىپسندد! و شکوه ای (از موضع قدرت) بیان مىشود که چرا این افراد هزینه بیت المال را مصرف مىکنند، در دانشگاه درس مىخوانند، در حالیکه افکارشان به هیچ وجه با افکار امیر ثابتی هماهنگ نشده است! این بخش از سخنان مشعشع جناب امیر ثابتی را انصافا باید به عنوان تعریف دقیقی از دیکتاتوری، در کتب عــــلــــوم انـــســــانـــی درج کرد! یعنی اگر کسانی افکارش با دولت حاکم یکی نباشد، باید به اتهام تلف کردن پول دولت، از دانشگاه بیرون انداخت تا جا برای امیر ثابتی و رفقای هیاتىاش به اندازه کافی باز شود و امیر ثابتی مجبور نباشد هر روز آن ها را در راهروها و سلف دانشگاه ببیند و احساس غریبی و ترس به او دست دهد. تا آنجا که مجبور شود از روسایش در دولت این طور ترحم برانگیز بخواهد: دانشگاه یا جای ماست یا آنها! و یقین این خواسته را بخاطر خدماتش در این عرصه، حق مسلم خود مىداند! (خق مسلمی البته نه به آبکی انرژی هسته ای!)
پیشنهاد مىکنم این بخشهای یادداشت امیر ثابتی را با دقت بخوانید. اینها تعریف کامل دیکتاتوری هستند.
بخش تحویل دودستی نظام هم (به قول امیر ثابتی) در نوع خود بىنظیر بود! به این مىگویند توهم "بزرگ بودن"! امیر ثابتی که یک پیاده نظام بىارزش بیشتر نیست؛ خیال کرده از خودش اختیاراتی دارد که بتواند از این بلوف ها بزند. یادش رفته پیشوای بزرگ او -سعید امامی- به چه بدبختىای رسید! کسی که خیال مىکرد این اوست که این نظام را سر دست نگه داشته است! و کارش به واجبین سر کشیدن در حمام زندان ختم شد! اما رهبرش همچنان در حال بازی کردن نقش پدر مهربان و طرفدار ملت است!! و هنوز که هنوز است نائب بىقیدوشرط و انحصاری امام زمان باقی مانده است! و امیر ثابتی را حشره ای هم نخواهد انگاشت اگر بخاطر به حکومت فردی او نیم نگاهی داشته باشد!... یک بار دیگر بلوف امیر ثابتی بزرگ را بخوانید و از ته دل بخندید!
بخش پایانی یادداشت امیر ثابتی هم باز در نوع خود جالب است! از اینکه او این قدر نفرت انگیز است و از اینکه کسانی به او گفته اند: چماقدار، ببینید چقدر ناراحت شده است! واقعا که چقدر بد هستند کسانی که به شما این ها را گفته اند! در حالیکه که شما مجسمه آزادی هستید که اشتباها هنوز در نیویورک نصب تان نکرده اند! چه چیزهای بدی مىگویند به این امیر ثابتی نازنازی!... بىتربیت ها!
زمان بازرگان به امیر ثابتی مىگفتند: چریک! و زمان بنىصدر بهش مىگفتند منافق! نگاه به سن و سال و هیکل قلمی و قیافه بچه گانه اش نکنید! بهش مىگفتند چریک، آن هم زمان بازرگان!! زمان بنىصدر هم امیر ثابتی بوده و هى صدایش مىکردند: منافق!
حالا هم به امیر ثابتی مىگویند متحجر! یعنی این قدر این امیر ثابتی، پاک و باتقواست؛ که دشمنانش هیچ چیزی نمىتوانند بهش بگویند؛ الا خشکه مقدس! عمرا اگر کسی تا حالا به امیر ثابتی گفته باشد روانی! گفته باشد جنایتکار! گفته باشد دیوانه از قفس پرید! عمرا اگر کسی امیر ثابتی را در حال لاس زدن با دختران آرایش کرده بسیجی دیده باشد! این قدر این امیر ثابتی خشکه مقدس است که اصلا نمىداند دختر چی هست! اصلا هم در فجایع بازداشت کردن دخترها در تهران حضور نداشته است و تا همین چند وقت پیش هم خیال مىکرده تجاوز یعنی حمله نظامی یک کشور به یک کشور دیگر!
این قدر پاک است این امیر ثابتی کوچول مچول! معصومیت از قیافه اش مىبارد!
حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند با این حرفها! حاشا که جوجه بسیجی هم میدان را خالی کند با آن حرفها!
امیر ثابتی جان! باز هم از این یادداشت ها بنویس!
خیلی اسباب خنده شد!



۲. اعتراف می کنم خدمتی که میرحسین موسوی و مهدی کروبی طی ۶ ماه اخیر به انقلاب کرده اند، در تاریخ ثبت خواهد شد. واقعا چه اتفاقی می توانست منجر شود تا بعد از ۵۶ سال، ضد آمریکایی ترین روز دانشجو امسال و در دانشگاه تهران برگزار شود؟! گویا دیگر ۱۶ آذر را نباید با شهادت قندچی، شریعت رضوی و بزرگ نیا در ۱۶ آذر ۳۲ یادآوری نمود زیرا امسال اتفاق به مراتب بزرگتری افتاد. نبرد بدون پرده حق و باطل. هر جای دانشگاه را که نگاه می انداختی تصور ۱۴ اسفند ۵۸ برایت راحت تر بود! بارها گفته ام و هزار بار دیگر هم خواهم گفت که اگر نسل ما مشروطه و ملی شدن نفت و انقلاب ۵۷ را هیچ گاه ندید، اتفاقاتی را شاهد است که ده ها سال آینده همه و همه حیران از آن خواهند گفت و نوشت. وقایعی که به مراتب نقاط عطف بزرگتری در تاریخ ایران خواهد بود ...

۳. جالب است! به ما می گویند چرا از بیرون دانشگاه آدم آورده اید به داخل دانشگاه! نمی دانم ارزش پاسخ دادن دارد یا خیر اما به همان علتی که شما همه تان مثلا از داخل دانشگاه آمده اید! به همان علتی که از امیرکبیر و دانشگاه آزاد و ... آمدید و بعد که دیدید یک چهارم جمعیت ما هم نیستید یادتان آمد که تازه ۲۵ میلیون یعنی چقدر! یعنی اگر قرار باشد هر دویمان از بیرون یار کمکی بیاوریم تازه نسبتمان می شود ۸۰۰ به ۴۰۰۰! اما این پاسخ اول من است. پاسخ دومم کمی صریح تر است و آن هم اینکه تا همینجا حضور امثال شما در دانشگاه را باید به حساب رافت نظام گذاشت. شما چه چارچوبی را رعایت کرده اید؟ کدام معیار و ضابطه را پذیرفته اید که بعد با هزینه بیت المال در جمهوری اسلامی در دانشگاه تحصیل می کنید و بعد هم برای خود حق اعتراض قائل هستید؟! جمهوری ایرانی؟ نه غزه نه لبنان؟ دین از سیاست جداست؟ تغییر قانون اساسی؟ منتظری؟ ... اتفاقا ۱۶ آذر امسال یکی از نقاط عطفش در همینجاست. وقتی انجمن اسلام آمریکایی دانشگاه تهران با مارکسیستهای نشانه دار، با لیبرال های دانشگاه، یا دموکراسی خواه ها و هزار و یک ایسم و خواه دیگر متحد می شود تا به خیال خودش بسیج و بسیجی را زمین بزند باید به فکر تاوان اقداماتش باشد. باید کمی فکر کنند تا از هزینه های این اقدام خود آگاه شوند. خط مقدم نفاق امروز در انجمن به اصطلاح اسلامی دانشگاه تهران است که همچنان عکس مصدق و بازرگان را کنار امام منتشر می کند! اما دانشگاه یا جای ماست یا آنها. بسم الله ...

۴. این خبر هم در نوع خودش بی نظیر بود! مجید توکلی با چادر و رژلب دستگیر می شود. اسطوره کسانی که خود را مبارز می دانند در بهترین حالت می شود کپی کوچک شده بنی صدر! با این تفاوت که از اربابشان یک قدم عقب تر هستند و فقط قسمت آرایش و روسری سرکردنش را یادگرفته اند. وقت فرار ماجرا "یوم تبلی السرائر" می شود. ما این نظام را دو دستی تقدیم شان می کنیم. جمهوری اسلامی برای آنها. هر کاری خواستند با آن انجام دهند. جمهوری ایرانی اش کنند و... اما فقط به یک شرط! مرد باشند و روسری بر سر نکنند. همانقدر که پدران ما ۳۱ سال قبل خون دادند، باید خون بدهند تا به آرمان شان برسند ...

۵. مهم نیست به ما چه می گویند. چماقدار، مفتخور، سهمیه ای، قاتل، مزدور و ... که ولله اگر نمی گفتند باید به خودمان شک می کردیم. هرچه بخواهم جواب دهم اشتباه است. اساسا پاسخ به این برچسب ها اشتباه است. زیرا هر چه بیشتر باشد اجر و قربش بیشتر است. ترفیع درجه اش! بالاتر می رود. حال میرحسین باشد که ما را جیره خور بداند یا نوچه هایش که هر چه دل تنگشان می خواهد می گویند. بسیجی واقعی الحق و الانصاف که همت بود ... چقدر قشنگ امروز را پیش بینی می کرد، امروز ۱۶ آذر ۱۳۸۸ را:

زمان بازرگان به ما بر چسب چريک زدند ، زمان بني صدر هم برچسب منافق! الان هم بر چسپ خشک مقدسي و تحجر. هر قدمي که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتيم، برچسب بارانمان کردند. حالا روزي ده برچسب دشت مي کنيم،

اما بسيجيان: دلسرد نباشيد.

حاشا که بچه بسيجي ميدان را خالي کند ...


وبلاگ امیر ثابتی را در این جا مىتوانید مشاهد کنید.

تصویر روز

تصویر روز
آخرین شعار منوچهر