بسم الله الرحمن الرحیم
سبزیم که در مسیر باران هستیم ؛ موجیم که در یاد بهاران هستیم
کوهیم که از داغی دلشوره ما ؛ یک لرزه ی افتاده به دوران هستیم

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

دردنامه رییس!


آقای واحدی! متن دردناکتان را که پس از راهپیمایی روز قدس نوشته بودید، خواندم. همان روز که دلتان شکست. همان روز که خیال کردید بعضی ها آمده بودند تا به اسرائیل بگویند: نگران نباش که ما هستیم! آمدند تا روز قدس را چنان بي‏هويت کنند که ديگر ريشه‏ي جريان ضد صهيونيستي آزادگان دنيا نباشد. آمدند تا در مجالي که برايشان فراهم شده بود تنها حرف خود را بزنند و جاه طلبي‏هاي خود را به رخ دنيا بکشند.. آمدند تا اقتدار ملي و عظمت مثال زدني اين ملت را فروبريزند. آمدند تا بگويند با اسرائيل مشکلي ندارند.. آمدند تا بگويند تنها مشکل ما قانون‏گرايي است و شکوه ايران اسلامي.. آمدند تا بگويند امروز مسأله‏ي ايران مصيبت عظماي جهان اسلام است نه مسأله‏ي فلسطين.
راستی آقای واحدی! شما همه این ها را همان روز قدس فهمیدید؟ یعنی نگاه کردید به جمعیت سبزها، بعد اینگونه دریافتید که ما آمده ایم تا اینها را که شما گفتید، بگوییم؟ واقعا خودتان این دریافت را داشتید؟ یا در کلاس های عقیدتی سیاسی ارتش به شما گفته اند این گونه فکر کنید؟ برایتان کلاسهای توجیهی برقرار کرده اند، سخنرانی های بزرگان را گوش داده اید، و خلاصه رنگتان پریده که چه ماجراهایی وجود داشته و شما خبر نداشته اید! بعد هم برای اینکه خودتان را کسی نشان دهید که از قافله عقب نمانده است و سری توی سرها دربیاورید، یک کمی پیاز داغش را بیشتر کرده اید و شروع کرده اید به قلمفرسایی! و نوشتید چیزهایی را که اگر استادتان هم بخواند، رنگش خواهد پرید و پیش خودش خواهد گفت این واحدی چه چیزهایی مىداند که ما نمىدانیم! نکند بیاید جای ما را بگیرد و ما را با یک اردنگی از عقیدتی سیاسی ارتش بیرون بیاندازد!!
در ادامه آن دردنامه تان نوشته اید: امروز کساني آمدند که در تمام عمرشان نه از روز قدس خبري بود و نه حتي در مسجدي شب قدري را درک کرده بودند.. و نه حتي اعتقادي به اين حرف‏ها داشته و دارند. آمدند تا اسلاميت را از جمهوري اسلامي بگيرند تا علني روزه‏خواري کنند و دست در دست دوست دخترهايشان شب قدر را با خوانندگان لوس‏آنجلسي احيا بکيرند. آمدند تا در سايه‏ي دموکراسي غربي با دشمنان قسم خورده‏ي اين ملت هم پيمان شوند و دشمن شادمان کنند.
آقای واحدی! یکی از کسانی که آن روز آمده بود، من بودم. و من نه فقط شب قدر را احیا گرفته بودم، بلکه به لطف خدا سالیانی هست که هر شب صلوه اللیل را بجا مىآورم. و اثرات این نماز شگفت آور را در وجود خودم مدتهاست که حس مىکنم. مىبینم که چگونه انسان را شجاع مىکند. تا در برابر همه ظالمان و جائران دنیا بایستد. تا از مرگ نترسد. مىبینم که چگونه به انسان قدرت تشخیص مىدهد تا باطل را در هر لباسی باشد، بشناسد. من کسی هستم که اهل تلاوت روزانه قرآن هستم. و من آن روز، همانند همه ماه رمضان ها، روزه بودم. و هیچ گاه دوست دختر یا معشوقه یا صیغه شرعی نداشته ام. و همیشه این گناهان را نابود کننده خودم میدانسته ام. و مىدانم که حکومت های فاسد، دوست دارند مردمشان را در این گناهان غرف کنند تا ندای مخالفت در برابرشان سبز نشود. من هیچ گاه اهل ترانه های مجاز یا غیرمجاز نبوده ام. و هرگز ماهواره نداشته ام... و همین من در روز قدس در جمعیت انبوه سبزها حضور داشتم. پیشانی بند سبزی بسته بودم. و هنگامی که به نزدیکی میدان انقلاب رسیدیم، برادران بسیجی قهرمان مان به استقبالمان آمدند، در حالیکه به ما و به بزرگ ما میرحسین فحاشی مىکردند، با مشت و لگد و شلنگ به ما حمله کردند! و من که جلوتر رفتم تا زن ها و دخترها بتوانند به پشت ما فرار کنند، یکی از همان ضربه های شلنگی را نوش جان کردم. (اینجای کار احتمالا شما دلتان خنک شده است! اما کمی صبر کنید، این را زهرمارتان خواهم کرد!) بعد هم توی فشار جمعیت نزدیک بود زمین بخورم که بین زمین و آسمان، باز یکی از همان براداران قهرمان لطف کرد و یک لگد به پشت گردن اینجانب پرتاب نمود. آن قهرمان لابد خیال کرده بود با این لگد من را به کل معلول خواهد کرد. بعدا که پیش خودم فکر کردم، دیدم چطور کسانی باید در انبوهی از نفرت غرق شوند، که چنان ضرباتی به نقاط حساس و خطرناک بدن بزنند... مگر ما آنها را چکارشان کرده بودیم؟ ما داشتیم آرام راه مىرفتیم. و شعارهایی ملایم سر داده بودیم. ما که نه به رهبرشان توهین مىکردیم؛ نه چوب و چماق مانند آنها به دست گرفته بودیم که مبارز طلبیده باشیم. کار غیرقانونی هم نکرده بودیم که روز، روز راهپیمایی بود. اینکه چطور کسانی به خودشان حق مىدهند همه چیز را متعلق به خودشان بدانند، روز قدس را مال خودشان بخوانند، کشور را مال خودشان بدانند، نفت را ارث پدرشان بدانند، و انتخابات را هم مال خودشان بخوانند تا جایی که چنان تقلب مفتضحی انجام دهند و بعد هم بگویند ما چشم معترضان را از کاسه درخواهیم آورد، سر مخالفان را به طاق خواهیم کوبید، شکم مخالفان را سفره خواهیم کرد، که کشور مال ماست و هر کار بخواهیم با آن خواهیم کرد... جواب همه این سوال ها را باید در سخنرانی هایی یافت که برای این براداران بسیجی قهرمان کرده بودند و آنها را این قدر در نفرت و دگم اندیشی و افکار تهوع آور مدفون کرده بودند. و در نوشته های باید جست شبیه نوشتار شما. با این ادبیات تملک خواه. انگار که همه دنیا مال شماست. و عجیب تر این که گویی دین هم ارث پدری شماست!
نه آقای واحدی! نه کشور مال شماست که ان شاء الله به زودی آزادش خواهیم کرد، و نه دین مال شماست. که دین مال ماست. مال همه آزادیخواهان و آزاداندیشان تاریخ. همیشه انبیاء، پرچمداران آزادی بودند. و همیشه فرعون ها، تمامیت خواه بودند. خودشان را مالک زمین و زمان مىدانستند. و فریاد: انا ربکم الاعلی سرمىدادند. همان ندایی که رهبر شما سر داده است. خودش را نه نائب امام زمان، که نائب خدا مىداند! و گاهی انسان احساس مىکند که گویی خود خدا مىداند! فرمان مىدهد. حکم صادر مىکند: از امروز میل ملوکانه بر این اساس قرار گرفت که ماست را همه سیاه بدانند!!
آقای واحدی! دین مال ماست. و ما از شما خیلی دیندارتریم. اگر شما را اصلا بشود دیندار بداینم. و مگر نه اینکه ستون دین، توحید است؟ و شما که هزار فرعون را در طول عمرتان به جای خدا نشانده اید، هر صفتی داشته باشید، دینداری را ندارید.
و مگر نه اینکه آزادی صفت بارز دین است؟ و شما از آزادیخواهی و آزادگی، چه چیزی دیگر در وجودتان باقی گذاشته اید؟ چرا روحیه نوکرصفتی، این قدر در شما رشد کرده است؟ تا جایی که به شما مىگویند چگونه بیاندیشید، و شما دست بوسان و پامالان، اطاعت میکنید. اسم کارتان را هم گذاشته اید: ولایت! و نمىدانید ولایت چیز خوبی نیست. یعنی حتی سواد این را هم ندارید که بدانید ولایت به چه معناست.
آقای واحدی! گفتید در انتخابات از هیچ کدام از طرفین طرفداری نکرده اید. من نمىدانم چرا این طور آزادانه دروغ مىگویید. شما بنده اید یا آزاد؟ که مانند رییس جمهورتان و البته رهبرتان، خیال کرده اید دروغ گفتن ثواب هم دارد! یکی از دوستان ما که از آشنایان شماست و به خانه شما رفت و آمد دارد مىگفت در هفته ماقبل انتخابات، در خانه ی شما بوده است, و دو تایی ساعت ها در گفتگویتان از احمدىنژاد و منافع احمدىنژاد سخن ها رانده اید. یعنی هم این دوست ما و هم شما از احمدىنژاد طرفداری ها کرده اند و چقدر دروغ بسته اید به احمدىنژاد که او موجود خوب و مفیدی است! اگرچه این دوست ما گفت مشغول نقش بازی کردن پیش شما بوده است!
و اصولا وقتی رهبرتان حامی احمدىنژاد است، شما مگر مىتوانید مسوول عقیدتی-سیاسی ستاد مشترک ارتش باشید، و نظر مخالف رهبر هم داشته باشید؟ خوب، دُم شما را مىگیرند و از جایی که دارید خوش مىگذرانید و پادشاهی مىکنید، مىاندازند بیرون. آن وقت نه دیگر مىتوانید به ارکسترهای موسیقی گران قیمت بروید و ردیف جلو بنشینید, نه در هیچ افتتاحی نقش آخوند حکومتی را بازی کنید، نه در هتل های گران قیمت پنچ ستاره اقامت کنید. نه از خودروهای تجملی دولتی و نظامی با راننده استفاده کنید. مگر مغز خر خورده اید که نظرتان با فرعون فرق کند؟
راستی آقای واحدی! در شما چقدر از دین باقی مانده است؟ شما که پیرو رهبری هستید که فتوای رسمی اش مجاز دانستن مصافحه زن و مرد فقط از روی دستکش است! که ادامه اش هم یقین بوسه از روی چادر خواهد بود! رهبری که زنان پیروش را بر خلاف نص قران، به آرایش کردن در منظر مردان شهوتران کشانده است. و نگاهی به زنانی که به بیت اش رفت و آمد دارند، کافی است تا بدانید حضرت اقا چقدر ارایش کردن را دوست دارند. رهبری که اهل سیگار و پیپ و تریاک است و نوع صدایش و جنس نگاهش کافی است تا بدانید حضرتشان اوقات بیکاری شان را در چه مسائلی سپری می کنند.
رهبری که دوران زمامداری اش، فاسدانه ترین دوران این مردم بود. میزان فحشا، مواد مخدر، مشروب خواری، به اعلی درجه رسیده است. ناامنی اجتماعی در حد انفجار است. فروپاش خانوادگی به بالاترین میزان رسیده است. خیانت زنان به شوهر، به حد شرم آوری رسیده است. و مگر مىتوان از زنان چادری شوهردار خواست خودشان را در منظر مرد و نامرد با هزار آرایش بسازند، و از نگاه های شهوت آمیز به خودشان کیف کنند، و انتظار داشت ماجرا در همین جا ختم شود و به خیانت ها و فاجعه ها منتهی نشود؟
آقای واحدی! رهبر شما یک لکه ننگ است. یک افتضاح است. کدام زمامدار این سرزمین تا کنون جرات یافته بوده این چنین در برابر بنیان های دینی مردمش بایستد؟ کچا این مردم اینچنین در فساد جنسی و اخلاقی و دزدی و مخدرات و مسکرات غرق بودند؟ زمان ناصرالدین شاه؟ زمان رضاخان؟ زمان خسرو پرویز ساسانی؟! کی؟
برادران بسیجی شما که این طور همه جانبه به مردم حمله کردند، زمانی که اوباش زنان و دختران را مىربایند و به سیاهکده های خودشان مىبرند، تجاوز ها مىکنند، کجا هستند؟ کی و چه کسی بسیجی ای دید در این بیست سال؟ اصلا مگر ما بسیجی داشتیم؟ که یکباره این ها بسیچی شدند و باتوم و شلنگ بر سر و شانه ی مسلمانان روزه دار خرد کردند تا از رهبرشان حمایت کنند؟ نداها کشتند، سهراب ها دریدند، محسن ها سلاخی کردند... آقای واحدی! همه این کارها را بخاطر اسلام کردند؟ تا در برابر اسرائیل بایستند؟ تا در جریان صهیونیستی بایستند و ترانه های لوس آنجلسی را جمع کنند؟ آقای واحدی! حالتان مطمئنا خوب است؟!
راستی کسانی که تجاوزگران حرفه ای هستند، و دهها ترانه را زیر تجاوز کشته اند، چرا باید با ترانه های لوس آنجلسی دشمن باشند؟ آقای واحدی! واقعا حالتان خوب است؟
در دوران زمامداری بیست ساله دیکتاتور، که تجاوز جنسی یک امر معمول و متعارف شده است؛ و شما به هر دادسرایی که مراجعه کنید مىبینید مجرمان جنسی را دارند ماچ و بوسه مىکنند و برایشان نوشابه هم باز مىکنند و آن قربانی را دعوا مىکنند که چرا به این مجرم متجاوز نازنین افترا مىزنی؛ در دورانی که احکام خدا تعطیل شده و کسانی را که باید اعدام کنند، ناز و نوازش هم مىکنند، و ماموران حکومتی اش و بسیجیان قهرمان تازه آفریده شده اش، همگی متجاوزان قهار ولایت پسند هستند؛ شما نگران ترانه های لوس آنجلسی شده اید! نگران هویت روز قدس هستید که مبادا دیگر ضدصهیونیستی نباشد و الگوی مردم جهان نشود! آقای واحدی! شما اصلا مىدانید صهیونیزم چیست؟
رهبری که کشورمان را در دست دادن با صهیونیزم جهانی در فساد و مواد مخدر و بىقانونی و هرج و مرج دفن کرده است، در معامله با صهیونیزم در یک انتخابات قلب وحشتناکی کرده است تا دل اسرائیل را شاد کند، و بعد به اسم قانونگرایی مردم را به زیر داغ و درفش گرفته است، خودش را علی(ع) مىداند و مخالفانش را یا طلحه و زیبر مىداند یا عایشه یا معاویه یا شمر یا هر موجودی بدی که دم دستش پیدا کند! و شما در پایان زمامداری بیست ساله این رهبر، از اسلام حرف مىزنید و مبارزه با همان اسراییل، و دل نازکتان به درد آمده که چرا کسانی یافت شده اند که دیگر شما نمىتوانید با این مزخرفات، کنترلشان کنید!
اقای واحدی! این جا که پادگان نیست که سربازان بخت برگشته ازتات بترسند و سعی کنند مثل شما فکر کنند!
شما باید به تاریخ مراجعه کنید و ببینید اسلاف شما به کجا رسیدند. همین سی سال پیش بود که کسانی در ستاد مشترک ارتش، خیال مىکردند حق مظلق هستند، همه باید مثل آنها فکر کنند، خیال مىکردند بر همه چیز مسلطند. و شاه برایشان یک معبود بود. شعار: "خدا شاه میهن" را یادتان هست؟
دورانشان چه ساده تمام شد. چه یکباره !
دوران شما و رهبرتان هم تمام شده است.
مىدانید چرا؟
چون خدا این طور مىخواهد.
خیلی فساد کردید. خیلی ستم کردید. خیلی خودتان را حق دانستید. گردن ها را بالا گرفتید. بادها به زیر غبغب انداختید. خیال کردید فرعون های پیش از شما همگی باقی مانده اند. ندانستید که اگر فرعون ها مىماندند، نوبت به شماها نمىرسید.
که فرعون ها رفتنی اند.
و خدا ماندنی است.
دوران فرعونِ شما هم سرآمده...
کافی است منتظر باشید و ببینید این مردم با شما چه خواهند کرد.
بقیه عمر را تا مىتوانید عیاشی کنید. اما سعی کنید دیگر حرف سیاسی نزنید. و جلوی یک مردم به شدت خشمگین و تا حد انفجار مغموم، دیگر دردنامه ای این طور رسوا و تهوع آور ننویسید.
اگر عقل داشتید، به این توصیه عمل مىکردید.
شاید بعدا بتوانید از خشم مردم بیشتر در امان بمانید. و کاری که پیش از این مردم با ناجی ها و نصیری ها و هویدا ها کردند، با شما نکنند...
شاید!

تصویر روز

تصویر روز
آخرین شعار منوچهر