مقالهي نسبتا زيبايي خواندم. از آنجايي كه نويسندهي آن نشانياي از خودش نگذاشته، لاجرم جوابي كه به ذهنم رسيده، اينجا مينويسم.
همهي چيزهايي كه گفتيد، حق است. بحثي بر سر اين نظام نيست. كه اصولا شما داريد يك تفكر و فلسفه را همچون ليبراليسم، با يك حكومت مقايسه ميكنيد. و به يك نفر ميگوييد چرا تو هنوز سرباز اين نظامي و به اين سربازي، افتخار ميكني؟
سخن گفتن از اين نظام كه اين گونه در منظر مردم خودكشي ميكند؛ اصلا جايي ندارد. هيچ كسي ديگر نيست كه اهل تفكر بوده باشد و هنوز مدافع اين نظام باشد. و اصولا تنهاييِ رهبر اين نظام كه مجبور شده به احمدينژادها و روانبخشها و امير ثابتيها بسنده كند؛ نشان از قحط الرجال شديدي دارد كه اين نظام با آن روبروست. پس بحث را به جاي اصلياش بايد برد: مواجههي دو تفكر، مواجههي اسلام و ليبراليسم.
ابتدا من يك جواب كوچك اما درست به سخن كلي شما ميدهم. اين جواب كوچك، اذهان ساده را مجاب خواهد كرد. اما سخن اصلي من نيست و اصولا من اين سخن را از ديگران نقل ميكنم.
تمامي چيزهاي خوبي كه شما از ليبراليسم برشمرديد، همان خوبيهاي تمدن غرب است. و بارها گفته شده كه بايد از خوبيهاي هر تمدني استفاده كرد. پس استفاده و تحسين و رويآوري به اين خوبيها، نه تنها ايرادي ندارد؛ بلكه توصيه هميشگي همه بوده است.
لكن داشتن يك سري خوبي در يك تمدن، منجر نخواهد شد به حق دانستن همه كارهاي آن تمدن. بسيار ميتوان شمرد بديهاي بسياري را كه تمدن غرب داشته و دارد. اين تمدن كه شما آن را محصول فلسفهي ليبراليسم ميناميد، خوبيهاي غيرقابلانكاري به بشريت عرضه كرده است. اما همهي اين خوبيها اين نتيجه را نميدهد كه اين تمدن مطلقا خوب است و هر چيز ديگر هم كه بگويد، لاجرم خوب خواهد بود. چرا كه بقيهي حرفهايش هم بايد سنجيده شود و حساب شود آيا آن حرفهاي ديگر هم خوب هست يا نه.
خوب كه بنگريم مشخص ميشود همين تمدن غرب، بديهاي بسياري هم دارد. كه در اين لحظه من نيازي به شمردن آنها نميبينم. شايد در پايان اين مقاله اشارهاي به آنها كردم.
تا اينجا همان حرفهايي بود كه ديگران بسيار گفتهاند. اما حرف خود من از اينجا به بعد تازه آغاز ميشود.
ميخواهم كل نگاه به اين نظام را كنار بگذاريد. ذهنتان را از كارهايي كه اين نظام كرده يا دارد ميكند؛ خالي كنيد. من از نظام نميخواهم حرف بزنم. من ميخواهم از اسلام سخن بگويم.
سخن من اين است: همه خوبيهايي كه شما را به تحسين واداشته است؛ همگي در اسلام هم وجود دارد. بخشي پيش از اين وجود خارجي هم داشتهاند؛ و برخي هم از آرزوهاي اسلام هستند.
تمام آزادانديشيها، تمام امكانات برابر، تمام پيشرفتها، تمام تساوي بين انسانها، تمام حكومت ارزشهاي انساني بر تكتك انسانها فارغ از اينكه در چه مقام سياسي يا اقتصادي باشند؛ همه و همه از حرفهاي اسلام است.
شما هيچ خوبي يا هيچ آرزوي خوبي را نميتوانيد نام ببريد، كه سخن اسلام نباشد. بنابراين با برشمردن خوبيهاي تفكر ليبراليسم، نميتوان حقانيت ليبراليسم را ثابت كرد. چرا كه همه اين خوبيها در تفكر ديگري به نام اسلام هم موجود ميباشد كه اتفاقا درجهي آن هم خيلي بالاتر است.
اما حالا يك سوال از شما نويسندهي محترم ميكنم. آن چيزهايي كه شما از ليبراليسم ياد كرديد؛ واقعا خيلي ارزشهاي بلندي بود؟
ميشود به من پاسخ دهيد جاي "عدالت" در اين آرزوهاي طلايي شما كجاست؟ جاي معنويت واقعي؟ جاي آرامش روح انسانها؟ جاي خوب بودن يك انسان براي خودش؟ جاي خوب بودن و وقف كردن يك انسان خودش را براي همهي انسانها و انسانيت؟
آيا آن چيزهاي خوبي كه شما برشمرديد و واقعا هم خوب است؛ همهي چيزي است كه "انسان" از زندگي كردن و زنده بودن ميخواهد؟
آيا مبارزه با ظلم جايي در تفكر شما دارد؟ عدالت اقتصادي چي؟ آيا در سرزمينهايي كه ليبراليسم بر آنها حكومت ميكند، عدالت وجود دارد؟ شما چيزي اصلا به اسم عدالت اقتصادي در آنجاها ميبينيد؟
تجمع سرمايهاي كه در سرزمينهاي زير سلطهي ليبراليسم وجود دارد، به بردگي كشاندن انسانهاست تا سرمايهدارها روز به روز شكمگندهتر شوند؛ تا راكفلرها تعداد صفرهايشان بيشتر شود، تا هزاران انسان با همهي آروزهاي يك انسان، زير چرخ اين سرمايهداري له شوند، زندگيها نابود شوند، شرفها پايمال شود، خانواده از هم بپاشد، و انسان به معناي واقعي كلمه بدبختي را حس كند؛ آيا اينها در آن سرزمينها وجود دارد يا نه؟ و آيا اين وجود، واقعي هست يا نه؟
آيا شما واقعا غذايي ميخوريد كه بيل گيتس مىخورد؟ همان لباس را با سي درصد قيمت كمتر ميپوشيد؟ ماشيني با همان حدود سوار ميشويد؟ واقعا؟ خانهتان چي؟ همان حدود بيل گيتس است؟
اين گفتههايتان كه خندهدار بود! شما يك هزارم لباسي كه آنها ميپوشند را حتي تاكنون با چشم هم نديدهايد!
كساني كه در خانههاي چند ميليارد دلاري زندگي ميكنند، سوار ماشينهاي چند ده ميليون دلاري ميشوند، لباس چند هزار دلاري شان يك خرج پيشپاافتاده است؛ كساني كه همه ثروت دنيا توي دستشان است؛ همانها نه فقط امثال شما را حشره هم حساب نميكنند؛ بلكه اصلا بر دوش شما سوار شدهاند تا توانستهاند اين زندگي را براي خودشان درست كنند.
اين تصوير واقعي سرمايهداري است. معناي سرمايهداري است.
شما حواستان را دادهايد به يك سري چيزهاي خوب. اما اين چيزهاي خوبي كه در غربِ ليبرال هست، در كنارش هزاران چيز بد هم هست. ليبراليسم البته چيزهايي به بشر داده است. اما بدانيد كه چيزهاي بيشتري از او گرفته است. همان چيزهايي را كه بشرِ غربي ندارد و احساس خوشبختي نميكند. و شما خيال ميكنيد آنها همهي چيزهاي يك زندگي خوشبخت را دارند!
چرا بشر غربي در انبوه بيماريهاي رواني مدفون است؟ چرا خانواده فروپاشيده است؟ چرا انسان در حد كالايي دست به دست ميشود؟ و اين دست به دستي از ظاهر چشمنواز يك زن جوان شروع ميشود و تا به بردگي كشيدن يك عاِلم و علم او براي اهداف يك شركت ادامه مييابد. چرا يك دانشمند فقط اين اجازه را مييابد كه از دانشاش استفاده كند فقط زماني كه در چنگال اختاپوسي سرمايهها قرار داشته باشد؟ و اگر بخواهد كوچكترين استقلالي از نوع حركت علمياش نشان دهد، خيلي زود حذف خواهد شد. آيا اينها خيال است يا متاسفانه واقعيت؟
چرا در آمريكا همه بايد كار كنند، اما نتيجهي همه تلاش يك ملت، آن چيزي از آب درميآيد كه "راكلفر" ميخواهد؟ چرا همهي پيشرفتي كه يك ملت با همهي دانش و تلاشي كه دارد و شما اين داشتنها را خيلي تحسين ميكنيد، به جايي كه بايد، نميرسد؟ و فقط در يك دايره محدود كننده، همه در جا ميزنند؟ ميسازند و مصرف ميكنند و باز از نو ميسازند و مصرف ميكنند بدون اينكه انسانيت آنها يا آرزوهاي انساني آنها پيشرفتي داشته باشد. و تنها ثمره فرضا شصت سال اخير ملت آمريكا اين بوده كه راكفلر، راكفلرتر شده است!
درست است كه انسان در غرب ليبرال، پيشرفت كرده است. اما اين پيشرفت او هم محدود و كنترلشده و در بازهاي مشخص صورت گرفته است؛ و نه يك پيشرفت آزاد و رها و رو به سوي تعالي انسان بوده باشد. در غرب ليبرال، پيشرفت زماني خوب است كه براي راكفلر سودي داشته باشد!
راستي شما فكر كردهايد بشريت فقط در عرصهي تكنولوژي نسبت به جنگ دوم جهاني آيا واقعا به اندازه شصت سال پيشرفت داشته است؟ آيا پيشرفتي كه مثلا آلمان فاشيست براي تكنولوژي به وجود آورد با آن چيزي كه امروز وجود دارد، قابل مقايسه است؟ خوب كه نگاه كنيد، از آن روز تا الان چيزي به بشريت اضافه نشده است. حال آنكه در همان 15 سال غلبه فاشيسم هزاران پيشرفت تازه به بشريت عرضه شد. فقط شما نگاه كنيد به ارتشهاي جهان. همگي كپي ارتش آلمان نازي است. چيزي اضافه شده است؟ موشك؟ بمب هستهاي؟ تانك؟ يگانهاي نظامي؟ زيردريايي؟ ناو؟... همهي اينها كه در آلمان نازي هم بود. چيز ديگري الان هم هست؟
سخن من اين است: ليبراليسم چيزي است براي به بند كشيدن انسان. و نوع دشمنياش با فاشيسم، با ناسيوناليسم، با كمونيسم هم براي همين بود كه اين تفكرات ديگر، به انسان -يا به مجموعههاي انساني و حكومتها- استقال ميداد. و ليبراليسم دشمن اين "استقلال" است. و اين بوده علت دشمني تمام قدّ ليبراليسم و غرب ليبرال با آلمان نازي، ژاپن امپراطوري، روسيه و چين كمونيست. بله، همه ماجرا همين بوده است!
اما اكنون بايد چه كرد؟
ادامه سخن من اين است: همه آرزوهاي من و شما در اسلام اصيل وجود دارد. ذهنتان را از يك نظام پوسيده و فاسد پاك كنيد. نظام ايران، امروز چيزي بهتر يا بدتر از نظام سوريه يا عربستان يا مصر نيست. اصولا اين نظام و رهبر خودمحورش ربطي به اسلام ندارند. من از خود اسلام دارم حرف ميزنم.
تمام آن چيزهايي كه شما براي ليبراليسم برشمرديد، در اسلام هم هست. آن هم در حد و اندازههاي واقعي آن. آن هم رها و آزاد. و چيزهاي بسيار ديگري هم هست. چيزهايي كه در ليبراليسم هيچ وقت نبوده و قرار هم نيست باشد.
پيشرفت هست. عدالت هم هست. آزادي هست. معنويت هم هست.
همهي آن چيزي كه انسان بصورت كامل ميخواهد داشته باشد، اسلام دارد. خوشبختي روحي و مادي را دارد.
به همهي اينها زندگي پس از مرگ را هم بايد اضافه كرد كه اسلام دارد. و ليبراليسم ندارد.
آيا ليبراليسم زندگي پس از مرگ دارد؟آياهاي من تمام شد!
همهي چيزهايي كه گفتيد، حق است. بحثي بر سر اين نظام نيست. كه اصولا شما داريد يك تفكر و فلسفه را همچون ليبراليسم، با يك حكومت مقايسه ميكنيد. و به يك نفر ميگوييد چرا تو هنوز سرباز اين نظامي و به اين سربازي، افتخار ميكني؟
سخن گفتن از اين نظام كه اين گونه در منظر مردم خودكشي ميكند؛ اصلا جايي ندارد. هيچ كسي ديگر نيست كه اهل تفكر بوده باشد و هنوز مدافع اين نظام باشد. و اصولا تنهاييِ رهبر اين نظام كه مجبور شده به احمدينژادها و روانبخشها و امير ثابتيها بسنده كند؛ نشان از قحط الرجال شديدي دارد كه اين نظام با آن روبروست. پس بحث را به جاي اصلياش بايد برد: مواجههي دو تفكر، مواجههي اسلام و ليبراليسم.
ابتدا من يك جواب كوچك اما درست به سخن كلي شما ميدهم. اين جواب كوچك، اذهان ساده را مجاب خواهد كرد. اما سخن اصلي من نيست و اصولا من اين سخن را از ديگران نقل ميكنم.
تمامي چيزهاي خوبي كه شما از ليبراليسم برشمرديد، همان خوبيهاي تمدن غرب است. و بارها گفته شده كه بايد از خوبيهاي هر تمدني استفاده كرد. پس استفاده و تحسين و رويآوري به اين خوبيها، نه تنها ايرادي ندارد؛ بلكه توصيه هميشگي همه بوده است.
لكن داشتن يك سري خوبي در يك تمدن، منجر نخواهد شد به حق دانستن همه كارهاي آن تمدن. بسيار ميتوان شمرد بديهاي بسياري را كه تمدن غرب داشته و دارد. اين تمدن كه شما آن را محصول فلسفهي ليبراليسم ميناميد، خوبيهاي غيرقابلانكاري به بشريت عرضه كرده است. اما همهي اين خوبيها اين نتيجه را نميدهد كه اين تمدن مطلقا خوب است و هر چيز ديگر هم كه بگويد، لاجرم خوب خواهد بود. چرا كه بقيهي حرفهايش هم بايد سنجيده شود و حساب شود آيا آن حرفهاي ديگر هم خوب هست يا نه.
خوب كه بنگريم مشخص ميشود همين تمدن غرب، بديهاي بسياري هم دارد. كه در اين لحظه من نيازي به شمردن آنها نميبينم. شايد در پايان اين مقاله اشارهاي به آنها كردم.
تا اينجا همان حرفهايي بود كه ديگران بسيار گفتهاند. اما حرف خود من از اينجا به بعد تازه آغاز ميشود.
ميخواهم كل نگاه به اين نظام را كنار بگذاريد. ذهنتان را از كارهايي كه اين نظام كرده يا دارد ميكند؛ خالي كنيد. من از نظام نميخواهم حرف بزنم. من ميخواهم از اسلام سخن بگويم.
سخن من اين است: همه خوبيهايي كه شما را به تحسين واداشته است؛ همگي در اسلام هم وجود دارد. بخشي پيش از اين وجود خارجي هم داشتهاند؛ و برخي هم از آرزوهاي اسلام هستند.
تمام آزادانديشيها، تمام امكانات برابر، تمام پيشرفتها، تمام تساوي بين انسانها، تمام حكومت ارزشهاي انساني بر تكتك انسانها فارغ از اينكه در چه مقام سياسي يا اقتصادي باشند؛ همه و همه از حرفهاي اسلام است.
شما هيچ خوبي يا هيچ آرزوي خوبي را نميتوانيد نام ببريد، كه سخن اسلام نباشد. بنابراين با برشمردن خوبيهاي تفكر ليبراليسم، نميتوان حقانيت ليبراليسم را ثابت كرد. چرا كه همه اين خوبيها در تفكر ديگري به نام اسلام هم موجود ميباشد كه اتفاقا درجهي آن هم خيلي بالاتر است.
اما حالا يك سوال از شما نويسندهي محترم ميكنم. آن چيزهايي كه شما از ليبراليسم ياد كرديد؛ واقعا خيلي ارزشهاي بلندي بود؟
ميشود به من پاسخ دهيد جاي "عدالت" در اين آرزوهاي طلايي شما كجاست؟ جاي معنويت واقعي؟ جاي آرامش روح انسانها؟ جاي خوب بودن يك انسان براي خودش؟ جاي خوب بودن و وقف كردن يك انسان خودش را براي همهي انسانها و انسانيت؟
آيا آن چيزهاي خوبي كه شما برشمرديد و واقعا هم خوب است؛ همهي چيزي است كه "انسان" از زندگي كردن و زنده بودن ميخواهد؟
آيا مبارزه با ظلم جايي در تفكر شما دارد؟ عدالت اقتصادي چي؟ آيا در سرزمينهايي كه ليبراليسم بر آنها حكومت ميكند، عدالت وجود دارد؟ شما چيزي اصلا به اسم عدالت اقتصادي در آنجاها ميبينيد؟
تجمع سرمايهاي كه در سرزمينهاي زير سلطهي ليبراليسم وجود دارد، به بردگي كشاندن انسانهاست تا سرمايهدارها روز به روز شكمگندهتر شوند؛ تا راكفلرها تعداد صفرهايشان بيشتر شود، تا هزاران انسان با همهي آروزهاي يك انسان، زير چرخ اين سرمايهداري له شوند، زندگيها نابود شوند، شرفها پايمال شود، خانواده از هم بپاشد، و انسان به معناي واقعي كلمه بدبختي را حس كند؛ آيا اينها در آن سرزمينها وجود دارد يا نه؟ و آيا اين وجود، واقعي هست يا نه؟
آيا شما واقعا غذايي ميخوريد كه بيل گيتس مىخورد؟ همان لباس را با سي درصد قيمت كمتر ميپوشيد؟ ماشيني با همان حدود سوار ميشويد؟ واقعا؟ خانهتان چي؟ همان حدود بيل گيتس است؟
اين گفتههايتان كه خندهدار بود! شما يك هزارم لباسي كه آنها ميپوشند را حتي تاكنون با چشم هم نديدهايد!
كساني كه در خانههاي چند ميليارد دلاري زندگي ميكنند، سوار ماشينهاي چند ده ميليون دلاري ميشوند، لباس چند هزار دلاري شان يك خرج پيشپاافتاده است؛ كساني كه همه ثروت دنيا توي دستشان است؛ همانها نه فقط امثال شما را حشره هم حساب نميكنند؛ بلكه اصلا بر دوش شما سوار شدهاند تا توانستهاند اين زندگي را براي خودشان درست كنند.
اين تصوير واقعي سرمايهداري است. معناي سرمايهداري است.
شما حواستان را دادهايد به يك سري چيزهاي خوب. اما اين چيزهاي خوبي كه در غربِ ليبرال هست، در كنارش هزاران چيز بد هم هست. ليبراليسم البته چيزهايي به بشر داده است. اما بدانيد كه چيزهاي بيشتري از او گرفته است. همان چيزهايي را كه بشرِ غربي ندارد و احساس خوشبختي نميكند. و شما خيال ميكنيد آنها همهي چيزهاي يك زندگي خوشبخت را دارند!
چرا بشر غربي در انبوه بيماريهاي رواني مدفون است؟ چرا خانواده فروپاشيده است؟ چرا انسان در حد كالايي دست به دست ميشود؟ و اين دست به دستي از ظاهر چشمنواز يك زن جوان شروع ميشود و تا به بردگي كشيدن يك عاِلم و علم او براي اهداف يك شركت ادامه مييابد. چرا يك دانشمند فقط اين اجازه را مييابد كه از دانشاش استفاده كند فقط زماني كه در چنگال اختاپوسي سرمايهها قرار داشته باشد؟ و اگر بخواهد كوچكترين استقلالي از نوع حركت علمياش نشان دهد، خيلي زود حذف خواهد شد. آيا اينها خيال است يا متاسفانه واقعيت؟
چرا در آمريكا همه بايد كار كنند، اما نتيجهي همه تلاش يك ملت، آن چيزي از آب درميآيد كه "راكلفر" ميخواهد؟ چرا همهي پيشرفتي كه يك ملت با همهي دانش و تلاشي كه دارد و شما اين داشتنها را خيلي تحسين ميكنيد، به جايي كه بايد، نميرسد؟ و فقط در يك دايره محدود كننده، همه در جا ميزنند؟ ميسازند و مصرف ميكنند و باز از نو ميسازند و مصرف ميكنند بدون اينكه انسانيت آنها يا آرزوهاي انساني آنها پيشرفتي داشته باشد. و تنها ثمره فرضا شصت سال اخير ملت آمريكا اين بوده كه راكفلر، راكفلرتر شده است!
درست است كه انسان در غرب ليبرال، پيشرفت كرده است. اما اين پيشرفت او هم محدود و كنترلشده و در بازهاي مشخص صورت گرفته است؛ و نه يك پيشرفت آزاد و رها و رو به سوي تعالي انسان بوده باشد. در غرب ليبرال، پيشرفت زماني خوب است كه براي راكفلر سودي داشته باشد!
راستي شما فكر كردهايد بشريت فقط در عرصهي تكنولوژي نسبت به جنگ دوم جهاني آيا واقعا به اندازه شصت سال پيشرفت داشته است؟ آيا پيشرفتي كه مثلا آلمان فاشيست براي تكنولوژي به وجود آورد با آن چيزي كه امروز وجود دارد، قابل مقايسه است؟ خوب كه نگاه كنيد، از آن روز تا الان چيزي به بشريت اضافه نشده است. حال آنكه در همان 15 سال غلبه فاشيسم هزاران پيشرفت تازه به بشريت عرضه شد. فقط شما نگاه كنيد به ارتشهاي جهان. همگي كپي ارتش آلمان نازي است. چيزي اضافه شده است؟ موشك؟ بمب هستهاي؟ تانك؟ يگانهاي نظامي؟ زيردريايي؟ ناو؟... همهي اينها كه در آلمان نازي هم بود. چيز ديگري الان هم هست؟
سخن من اين است: ليبراليسم چيزي است براي به بند كشيدن انسان. و نوع دشمنياش با فاشيسم، با ناسيوناليسم، با كمونيسم هم براي همين بود كه اين تفكرات ديگر، به انسان -يا به مجموعههاي انساني و حكومتها- استقال ميداد. و ليبراليسم دشمن اين "استقلال" است. و اين بوده علت دشمني تمام قدّ ليبراليسم و غرب ليبرال با آلمان نازي، ژاپن امپراطوري، روسيه و چين كمونيست. بله، همه ماجرا همين بوده است!
اما اكنون بايد چه كرد؟
ادامه سخن من اين است: همه آرزوهاي من و شما در اسلام اصيل وجود دارد. ذهنتان را از يك نظام پوسيده و فاسد پاك كنيد. نظام ايران، امروز چيزي بهتر يا بدتر از نظام سوريه يا عربستان يا مصر نيست. اصولا اين نظام و رهبر خودمحورش ربطي به اسلام ندارند. من از خود اسلام دارم حرف ميزنم.
تمام آن چيزهايي كه شما براي ليبراليسم برشمرديد، در اسلام هم هست. آن هم در حد و اندازههاي واقعي آن. آن هم رها و آزاد. و چيزهاي بسيار ديگري هم هست. چيزهايي كه در ليبراليسم هيچ وقت نبوده و قرار هم نيست باشد.
پيشرفت هست. عدالت هم هست. آزادي هست. معنويت هم هست.
همهي آن چيزي كه انسان بصورت كامل ميخواهد داشته باشد، اسلام دارد. خوشبختي روحي و مادي را دارد.
به همهي اينها زندگي پس از مرگ را هم بايد اضافه كرد كه اسلام دارد. و ليبراليسم ندارد.
آيا ليبراليسم زندگي پس از مرگ دارد؟آياهاي من تمام شد!