خوب كردي! همه كارهايي كه كردي، خوب بود.
امروز بايد خوشحال باشي. بايد در پوستت نگنجي. سخنراني هايت تازگي ها خيلي دلنشين شده اند. باور كن به دل مىچسبد.
آن روز مردمي كه تو را نخواستند، خار و خاشاك ناميدي. قول دادي آنها را تحقير خواهي كرد. با جارو جمعشان مىكني. قول دادي كمر همه را مىشكني.
اين كار را هم كردي. لشگريان وحشي ات به خيابان ها ريختند. همان هايي كه در تبليغات انتخاباتي، پرچم به دست مىگرفتند، و مچبند تقليدي پرچمي بسته بودند؛ همان ها كه عكس رهبرت را بالاي موتورشان نصب كردند، همان ها با باتوم و زنجير و شلنگ و كابل به جان مردم افتادند. زنان چادري را زدند. پيرمردان را له كردند. پيرزنان را پرتاب كردند. با موتور از روي سر جوانان رد شدند. همه را له كردند. همه را تحقير كردند. و بسيجي هاي كلت بسته، دختران جوان را در وسط خيابان ها كشتند...
امروز بايد خوشحال باشي. بايد در پوستت نگنجي. سخنراني هايت تازگي ها خيلي دلنشين شده اند. باور كن به دل مىچسبد.
آن روز مردمي كه تو را نخواستند، خار و خاشاك ناميدي. قول دادي آنها را تحقير خواهي كرد. با جارو جمعشان مىكني. قول دادي كمر همه را مىشكني.
اين كار را هم كردي. لشگريان وحشي ات به خيابان ها ريختند. همان هايي كه در تبليغات انتخاباتي، پرچم به دست مىگرفتند، و مچبند تقليدي پرچمي بسته بودند؛ همان ها كه عكس رهبرت را بالاي موتورشان نصب كردند، همان ها با باتوم و زنجير و شلنگ و كابل به جان مردم افتادند. زنان چادري را زدند. پيرمردان را له كردند. پيرزنان را پرتاب كردند. با موتور از روي سر جوانان رد شدند. همه را له كردند. همه را تحقير كردند. و بسيجي هاي كلت بسته، دختران جوان را در وسط خيابان ها كشتند...
چه چيزي را مىخواهي كتمان كني؟ كدام را انكار مىكني؟ مگر مردم تهران در سي خرداد، بارها صداي خفيف گلوله كلت را نشنيدند؟ مگر بسيجيان ولايت، با كلت هاي بسته به خيابان ها نريخته بودند؟ همان ها كه با هزاران سخنراني و مداحي كه برايشان گذاشته بوديد، و تا مىتوانستيد تحريكشان كرده بوديد؟ مگر آنها دهها نفر را نكشتند؟
كشُتي. باتوم زدي. سر شكستي. بيهوش كردي. به همه اين ها هم اكتفا نكردي. كه بايد دشمنانت را تحقير مىكردي. بايد سرشان را به سقف مىكوبيدي. بايد چشم اين فتنه گراني را كه تو را رسواي عالمَ كرده بودند، در مىآوردي. پس به سراغ بازداشتي ها رفتي. دهها كهريزك را در ناجا و آگاهي و بسيج و پادگان هاي سپاه برپا كردي. و آنجا را به عبرتگاه كساني تبديل كردي، كه در برابر توي شوم، ايستاده بودند... بچه هاي مردم را آنقدر زدي، تا دهها نفر در دوران بازداشت، كشته شدند. به هزاران نفر آزار جنسي رساندي. و دهها تجاوز كامل جنسي را صورت دادي. بايد اين كارها را مىكردي. بايد وحشت به پا مىكردي. بايد مىترساندي. بايد دلها را مىلرزاندي. مىدانستي كه در اين شرايط، مردم از جانشان نمىترسند. و خواهند ايستاد تا تو بروي. پس آمدي و به حيثيتشان حمله كردي. آنها را به جايي كشاندي كه اين شوم ترين حاكم اين ديار را بپذيرند. مىدانستي براي ايراني، ناموسش مهمترين چيز اوست. خيلي مهمتر از اين كه يك خائن بر كشور حكم براند يا نراند...
دلها سوزاندي. قلب ها را سوختي. گريه ها در شب ها آفريدي. مردم تو را نمىخواستند. و اينك بايد تو را مىپذيرفتند. و اين خيلي سخت بود...
آري، تو مردم را رُفت و رُوب كردي. سرشان را به طاق كوفتي. چشمشان هم درآوردي.
همه اين كارها را كردي. و اينك بايد پيروز باشي. اين پيروزي ِ احمدىنژادي، حق توست. باور كن.
اينك پس از همه جنايت هايت، آمدي و فرمان دادي تا اين سركوب و خفقان وحشيانه را، اين سر به طاق كوبيدنها را، اين جارو كردن خار و خاشاك را، و اين درآوردن چشم فتنه را؛ همه بايد "آزادي نسبتا مطلق" بدانند...
من مىٍگويم اين بالاترين جنايت تو بود. اينكه پستي را بايد زيبايي بدانيم؛ سركوب و كشتار و وحشت را بايد آزادي مطلق بگوييم. اينكه تجاوز و فساد مامورين را بايد كاري الهي بخوانيم. اينكه يك حكومت كثيف را بايد نظام مقدس بپذيريم.
شايد سخنراني تو را در عقيدتي-سياسي ارتش بايد بزرگترين جنايت تو ناميد.
اكنون اي پيروز!
حال كه همه كارهايت را كردي، حال كه از هيچ چيز فروگذار نكردي، حال كه زندان ها را پر كردي، مخالفينت را له كردي، مردم را تار و مار كردي، روزنامه ها و سايت ها را بستي، و حال كه پرچمي ها برايت جشن پيروزي و سخنراني هاي تحسين كننده برگزار مىكنند، اكنون كه خيالت از همه چيز و همه جا راحت است و ديگر كسي هيچ كاري نمىتواند بكند... اينك منتظر يك چيز ديگر بمان!
تو را از شب هاي پُرسوز مىترسانم. از وقتي دلهاي شكسته، تو را نفرين مىكنند. و داغ يك ملت، جگرهاي سوخته را فرياد مىزند. وقتي رو به آسمان، مرگ تو را مىخواهند. و وقتي كه تعداد اينها به ميليون ها نفر مىرسد.
پس منتظر باش.
تو را از آه هاي كشيده به سوي آسمان مىترسانم.
تو را از آه نيمه شبان مىترسانم…
كشُتي. باتوم زدي. سر شكستي. بيهوش كردي. به همه اين ها هم اكتفا نكردي. كه بايد دشمنانت را تحقير مىكردي. بايد سرشان را به سقف مىكوبيدي. بايد چشم اين فتنه گراني را كه تو را رسواي عالمَ كرده بودند، در مىآوردي. پس به سراغ بازداشتي ها رفتي. دهها كهريزك را در ناجا و آگاهي و بسيج و پادگان هاي سپاه برپا كردي. و آنجا را به عبرتگاه كساني تبديل كردي، كه در برابر توي شوم، ايستاده بودند... بچه هاي مردم را آنقدر زدي، تا دهها نفر در دوران بازداشت، كشته شدند. به هزاران نفر آزار جنسي رساندي. و دهها تجاوز كامل جنسي را صورت دادي. بايد اين كارها را مىكردي. بايد وحشت به پا مىكردي. بايد مىترساندي. بايد دلها را مىلرزاندي. مىدانستي كه در اين شرايط، مردم از جانشان نمىترسند. و خواهند ايستاد تا تو بروي. پس آمدي و به حيثيتشان حمله كردي. آنها را به جايي كشاندي كه اين شوم ترين حاكم اين ديار را بپذيرند. مىدانستي براي ايراني، ناموسش مهمترين چيز اوست. خيلي مهمتر از اين كه يك خائن بر كشور حكم براند يا نراند...
دلها سوزاندي. قلب ها را سوختي. گريه ها در شب ها آفريدي. مردم تو را نمىخواستند. و اينك بايد تو را مىپذيرفتند. و اين خيلي سخت بود...
آري، تو مردم را رُفت و رُوب كردي. سرشان را به طاق كوفتي. چشمشان هم درآوردي.
همه اين كارها را كردي. و اينك بايد پيروز باشي. اين پيروزي ِ احمدىنژادي، حق توست. باور كن.
اينك پس از همه جنايت هايت، آمدي و فرمان دادي تا اين سركوب و خفقان وحشيانه را، اين سر به طاق كوبيدنها را، اين جارو كردن خار و خاشاك را، و اين درآوردن چشم فتنه را؛ همه بايد "آزادي نسبتا مطلق" بدانند...
من مىٍگويم اين بالاترين جنايت تو بود. اينكه پستي را بايد زيبايي بدانيم؛ سركوب و كشتار و وحشت را بايد آزادي مطلق بگوييم. اينكه تجاوز و فساد مامورين را بايد كاري الهي بخوانيم. اينكه يك حكومت كثيف را بايد نظام مقدس بپذيريم.
شايد سخنراني تو را در عقيدتي-سياسي ارتش بايد بزرگترين جنايت تو ناميد.
اكنون اي پيروز!
حال كه همه كارهايت را كردي، حال كه از هيچ چيز فروگذار نكردي، حال كه زندان ها را پر كردي، مخالفينت را له كردي، مردم را تار و مار كردي، روزنامه ها و سايت ها را بستي، و حال كه پرچمي ها برايت جشن پيروزي و سخنراني هاي تحسين كننده برگزار مىكنند، اكنون كه خيالت از همه چيز و همه جا راحت است و ديگر كسي هيچ كاري نمىتواند بكند... اينك منتظر يك چيز ديگر بمان!
تو را از شب هاي پُرسوز مىترسانم. از وقتي دلهاي شكسته، تو را نفرين مىكنند. و داغ يك ملت، جگرهاي سوخته را فرياد مىزند. وقتي رو به آسمان، مرگ تو را مىخواهند. و وقتي كه تعداد اينها به ميليون ها نفر مىرسد.
پس منتظر باش.
تو را از آه هاي كشيده به سوي آسمان مىترسانم.
تو را از آه نيمه شبان مىترسانم…