بسم الله الرحمن الرحیم
سبزیم که در مسیر باران هستیم ؛ موجیم که در یاد بهاران هستیم
کوهیم که از داغی دلشوره ما ؛ یک لرزه ی افتاده به دوران هستیم

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

اين كلينتون بود

روزهاي عجيبي است. در حالي كه مقام معظم رهبري جشن گرفته اند كه توانسته اند چشم فتنه را دربياورند؛ و همه اطرافيان برجسته ايشان، در حال تملق گفتن براي حضرتشان هستند؛ انسان حوادثي را در پيش رو مىبيند.
انسان دلش مىسوزد. واقعا چه اتفاقي افتاد كه رهبر به اين سرنوشت افتاد؟ تا جايي كه هيچ كس از اين مردم را نداشته باشد، به جز چند نفر محدود دور و اطرافش، و چند سردار فعلي سپاه. همان جمع محدودي كه اطراف او را گرفته اند، و مرتبا او را نائب برحق امام زمان مىنامند، او را داراي بهترين خط سياسي مىخوانند، شب و روز از هوش سرشار او تعريف ها مىكنند، و از اينكه مىتوانند نفس وابسته و حقير رهبر را به سرخوشي بياندازند، كيف مىكنند و قهقهه مىزنند! شايد بيشتر براي آن خوشحالند كه چه رهبر احمقي بر امور حاكم است و آنها مىتوانند با چه مزخرفاتي او را در مشت بگيرند.
يادمان نرفته همان هفته بعد از انتخابات بود كه حداد عادل به تلويزيون آمد و صريح اين كلمات مشمئزكننده را در جلوي ميليون ها بيننده بيان كرد: "ديديد روز بعد انتخابات، مقام معظم رهبري چقدر خوشحال بودند؟ چرا اين شيريني را بعضي ها تلخ كردند؟"!!!
صد رحمت به تملق مليجك ها براي ناصرالدين شاه!!
من دارم حوادث بدي را در افق پيش رو مىبينم. حالا هر چقدر هم چند سردار شكم گنده سپاه بيايند و خوشحالي كنند و از اينكه چشم فتنه را چقدر راحت درآورده اند، كيف كنند و حال كنند و صفا كنند!!
آقايان! امور به اين راحتي ها نيست. بار پيش هم كه شماها در راس كار بوديد، ديديم و ديديد كه چه گندي زديد. دهه شصت را كه شماها بر همه امور كشور حكمراني مىكرديد، يادمان هست. ديديم جنگي كه مىتوانست با حضور همه مردم به پيروزي منطقه اي برسد، و انقلاب اين مردم را سربلند كند، رسانديد به جايي كه در سال 66 و 67 به آنجاها رسيديد. اختلاف هاي بين سران سپاه، تا جايي كه مىخواستند گلوي همديگر را پاره كنند. مردم هم شما را تنها گذاشتند. خدا هم از شما رو برگرداند. و رسيديد به جايي كه همين صدام پيزوري، نزديك بود پدر شما را دربياورد. و شكست كامل در جنگ و پذيرش قطعنامه... و تسليم هاي پنهاني كه به آمريكا داديد...
اين روزها هم حوادثي در راه است. شما عريان به ميدان آمده ايد. خيلي هم بد عمل كرديد. رهبرتان هم در منظر مردم خودكشي كرد. انگار اين موجود، يادش رفته در سي خرداد چه كرده كه حالا در خطبه هاي عيد فطر، رجز مىخواند و خود را پيروز بلامنازع ميدان مىنامد! اوضاع واقعا بدتر از اين نمىشد.
شما الان تنهاي تنهاييد. راي مردم را كه مىدانيد نداريد. تنها، كساني با شما هستند كه در اندازه هاي همين بسيج بدنام با همين جمعيت چند هزار نفري آن است. شما آنقدر بسيجي نداشتيد كه سپاه محمد رسول الله شما، كه بايد در اندازه هاي يك سپاه نظامي و حدود صد هزار نفر نيرو داشته باشد، در سي خرداد همان جمعيت معدود ده هزار نفري را توانست جمع كند. و سپاهي كه متعلق به تهران است، افراد خودش را از سراسر كشور توانست دست و پا كند. و اكثر آنها هم بسيجي ويژه بودند. يعني پاسدار رسمي بودند نه نيروي مردمي. واضح است كسي كه مسلح است، بايد نظامي باشد و كساني كه با ساختار بسيج آشنا هستند، مىدانند شما در اختيار بسيجي هاي عادي، هرگز اسلحه آن هم كلت نمىگذاريد.
شما كسي را نداريد. در عرصه جهان هم الان نه وقت آن است كه اين كارها را بكنيد. شما بيشتر داريد خودتان را با اسرائيل هماهنگ مىكنيد و رهبرتان در جلسات مخفي گفته است: وقتي دولت تندها در اسرائيل بر سر كار است، ما چرا دموكرات شويم؟
اما خبر نداريد كه اين اسرائيل نيست كه حاكم جهان است. بلكه اين آمريكا است. و آمريكاي امروز در حال دموكرات مآبي است. نتانياهوي امروز، با نتانياهوي ده سال قبل فرق دارد. امروز آمريكا به نتانياهو هم اجازه تندبازي نمىدهد. شما كه جاي خود داريد.
رهبر شما بخاطر دفن شدن در انبوه گناهان، توان تحليل امور را از دست داده است. او نمىتواند بفهمد با حكومت فردي خودش دارد چكار مىكند. همان طور كه نفهميد در حالي كه انبوه مردم راي به تغيير امور داده اند، او اين گونه تحليل كرد كه همه اين كارها زير سر رقيب ديرينه اش، رفسنجاني است! حالا هم با رفسنجاني آشتي كرده است و خيال كرده همه چيز تمام شده و مىتواند برگردد سر گناهان مورد علاقه اش!!
من حوادث بدي را دارم مىبينم. خدا را شاهد مىگيرم كه اينها آرزوهاي من نيست. بلكه اين ها ديد من است. اين ها حتي خواسته هاي من هم نيست. من بارها گفته ام خيلي از حوادث اخير را ما نمىخواستيم. ما نمىخواستيم كار به اين جا ها برسد. به جايي كه اصل نظام در چند قدمي سقوط باشد.
اوضاع فرق كرده است. اگر فكر مىكنيد با شعار دادن و رجز خواندن، مىتوانيد خودتان را ارضاء كنيد، عيبي ندارد. اما امور به گونه اي ديگر پيش مىرود.
من يك حادثه نظامي را در چند ماه آينده پيش بيني مىكنم. اين حمله نظامي، بخاطر خالي بودن حكومت از پشتوانه مردمي، خيلي زود به شكست كامل منتهي خواهد شد. و باوركردني نخواهد بود كه نظام، خيلي زود فرو خواهد ريخت.
باور كنيد ما دلمان اين ها را نمىخواست. مىشد با رييس جمهور شدن موسوي، روزهاي شادي را شاهد باشيم. كشور را بسازيم. با فساد مقابله كنيم. در مسائل بين المللي داراي عزت شويم. اما...
حكومت، الان در ضعيف ترين حالات يك حكومت قرار دارد. واقعا اين ننگ است. اين غم است. اصلا شادي نيست. اين كشور من است كه به اين روز افتاده است...
اين سپاهي كه با مردم خودش اين كار را كرد، خواهيم ديد كه در برابر دشمن چه خواهد كرد. ضعف و ذلت و زبوني اين سردارهاي زبان دراز را خواهيم ديد. و باور كنيد اصلا خوشحال نخواهيم شد. باور كنيد گريه خواهيم كرد. باور كنيد از آنچه در روزهاي پيش رو بر كشورمان خواهد باريد، همه خون گريه خواهيم كرد...
من روزهاي بدي را پيش بيني مىكنم.
جناب آقاي رهبر! مقام معظم رهبري! يا هرچه كه دوست داري صدايت كنيم! مشكل تو رفسنجاني نبود كه حالا از حل شدنش، احساس پيروزي كرده اي. مشكل تو اداره كردن حكومتي است كه خودت بالا و پايين آن هستي. و اين حكومت دارد فرو مىريزد. اين يك واقعيت است. اين جنگ رواني نيست تا تو تحت فشار قرار بگيري و كاري بكني. ديگر دوران كار كردن تو، گذشته است. تو الان هيچ راهي براي برگشت نداري.
مىخواهي چه كني؟ مي خواهي ازت بخواهيم كه چه كني؟ نداها را زنده كني؟ ترانه ها را از زير تجاوز درآوري؟ تحقير و كتك و بازداشت و بسيجي هاي كثيف را جبران كني؟ تقلب مسخره ات را جبران كني؟ سخنراني هاي تهوع آورت را پس بگيري؟... مىتواني؟ ديگر اين مردم تو را خواهند بخشيد بخاطر همه پستي هايت؟
نه، ديگر پلي پشت سرت باقي نگذاشته اي. اين ها جنگ رواني نيست تا تو كاري كني. دوران كار كردن تو گذشته است. ديگر از تو نمىخواهيم هيچ كاري كني. و نمىتواني كاري كني. اين ها جنگ رواني براي تو نيست. اين ها واقعيت است. واقعياتي دردآور و متاسفانه حتمي...
صدام را يادمان هست. صدامي كه خون عراقي ها را توي شيشه كرده بود، و فداييان صدام (نسخه ي عراقي بسيجي ها) مردم را بيچاره كرده بودند، ديدم با حمله نظامي، چند روز طاقت آورد. ديديم چقدر بدبختانه فرو ريخت. ديديم چه زبونانه بازداشت شد. ديديم وقتي اعدامش مىكردند چقدر از ترس مىلرزيد تا جايي كه آمريكايي ها مجبور شدند مراسم اعدام را ساعتي عقب بياندازند و آمپول هاي آرام بخش به ديكتاتور تزريق كنند.
باور كنيد از اينكه به ديكتاتور ما هم آمپول بزنند، اصلا خوشحال نخواهيم شد... باور كنيد ناراحت خواهيم شد بالاخره...
مىشد اين طور نشود... مىشد اين روزها روزهاي شاد و سبزي باشد... مىشد اين روزها صورت زيباي موسوي را هر روز در تلويزيون ببينيم كه كشور را با اقتدار اداره مىكند. عدالت را برمىگرداند. فساد را مورد حمله اي عاقلانه قرار مىدهد. و شور و نشاط و شادي، جمع هاي جوان را انباشته مىكند...
روزهاي اوايل انتخابات آمريكا بود كه من در يكي از وبلاگ هاي قبلي ام اين طور نوشتم:
اگر مك كين رييس جمهور شود، با ايران كاري نخواهد داشت؛ اما اگر اوباما بيايد، به ايران حمله خواهد كرد...
اين را كسي مىپذيرد كه شناخت كافي از دموكرات ها داشته باشد.
يادتان باشد اين كندي و كارتر بودند كه به شاه ايران بيشترين فشارها را آوردند تا او مجبور شد در آن دو دوره، بيشترين تغييرات را در حكومتش انجام دهد. و يادتان باشد اين كلينتون بود كه اولين بار در سودان و پاكستان به القاعده حملات سنگين و قاطعي كرد. حملاتي بدون رجزخواني هاي توخالي معمول بين جمهوريخواهان.
اوباما را هم خواهيد ديد اگر خدا بخواهد. وقتي يك هفته بعد از اولتيماتوم رسمي اش به ايران، تمام جنوب ايران را بمباران مىكند...
روزهاي بدي در راه است...

تصویر روز

تصویر روز
آخرین شعار منوچهر