بسم الله الرحمن الرحیم
سبزیم که در مسیر باران هستیم ؛ موجیم که در یاد بهاران هستیم
کوهیم که از داغی دلشوره ما ؛ یک لرزه ی افتاده به دوران هستیم

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

روزهای جدی تر


من واقعا امثال این قاسم روانبخش یا ذوالنور را که مىبینم، یا برخی از این بسیجی های سیاسی این روزها مانند امیر ثابتی را که نگاه مىکنم، یا حتی برخی از این فرماندهان حال حاضر سپاه رت که در بخش های سیاسی و امنیتی مشغول بر باد دادن آبروی رهبرشان هستند زیر نظر مىگیرم، بیش از هر چیز، به حالشان ترحم مىکنم.
اصولا در نظر من این آدم ها هیچ چیزی از مبارزه و جهاد برای خدا نمىدانند. کسانی اند که در شرایط خوشی و مستی و قدرت، حسابی مىتازند. اما هیچ سابقه ای در جهاد و شهادت نداشته اند.
به خود احمدىنژاد نگاه کنید. یک روز جبهه نبوده است. هیچ سابقه ای در مبارزه با ظلم یا عرصه های جهاد برای خدا نداشته است. و امروز شده است سمبل حزب الله! البته وقتی حزب الله چیزی شود در اندازه های منصور ارضی و سعید حدادیان، باید هم کسی همانند احمدىنژاد بشود رییس این حزب الله. اصولا امروز، اوباش همه عرصه ها را تصرف کرده اند؛ حتی نام حزب الله را.
خیلی تبلیغ کردند که نشان دهند همه انسان های متدین طرفدار احمدىنژادند. و همه سوسول ها ریخته اند دور نهضت سبز. گرچه خود سبزها هم به این تبلیغ کمک کردند و موج سبزی که راه انداختند چندان قابل دفاع نبود. اما حقیقت ماجرا غیر از این است.
تنها کسانی دور احمدىنژاد را گرفتند که از پایین ترین سطح فهم دینی برخوردارند. انسانهایی خرافی و هیاتی. کسانی که سواد دینی بسیار پایینی دارند. به خرافات مختلف معتقدند. توحید و ایمانشان به شدت اشکال دارد. و بسیاری از احکام دینی را نه مىدانند و نه رعایت مىکنند. انسانهایی سنتی و مذهبی؛ و نه دیندار و مومن. و یا به تعبیر بهتر: انسانهایی نه مذهبی، که مذهب چی.
همه ما شاید در اطرافمان این طور موجودات را سراغ داریم. کسانی در اندازه های پیرزنان یا مداحان. کسانی با همان درجه از فهم و شعور. و البته همان اندازه از دین که نزد اینان یافت مىشود. و همین طور بگیرید و بروید بالا، سران جنبش سیاه (احمدىنژادی ها) همه همین طور اند. از بسیجیان 88 گرفته تا فرماندهان امروز سپاه، تا یدالله جوانی تا منصور ارضی و تا سردار بزرگ خرافه و دروغ: احمدىنژاد! کسی که صریح خرافه پردازی هتاک است. جلوی خودش یک جانماز خالی مىاندازد و آن را جانماز امام زمان مىنامد که خواهند آمد (یا آمده است!) تا او به امام زمان اقتدا کند! کسی که در قضیه مشایی صریح در هیات دولت به وزرای معترض گفت: اگر شما به نائب آقا استناد مىکنید، من به خود آقا استناد مىکنم! کسی با این سطح شعور دینی، این قدر خرافی، و این قدر به مسخره کشاننده مفاهیم مذهبی.
بسیجیان 88 را هم که همگی در این سه ماهه خوب نگاه کردیم. باتوم بازان وحشی که زنان و پیرمردان را در وسط خیابان کتک مىزنند. فحش ناموسی مىدهند. و در بازداشتگاه ها به جوانان تجاوز مىکنند. این ها هستند که ادعا هم دارند خیلی اهل حضور در وسط میدان و مبارزه بوده اند! همین زنجیر کشان لات و لوت!
اصولا اگر این بسیجیان در نزد مردم، مسخره هستند؛ در نزد امثال من مسخره تر از مسخره اند. گرچه من دیگر خودم را بسیجی نمىنامم، و با دیدن اوضاع سه ماهه اخیر، بسیجی بودن را بدترین فحش ایرانی به شمار مىآورم؛ اما کسی هستم که همیشه اهل مبارزه و جهاد برای حقیقت بوده ام. در همه عرصه ها. حتی در عرصه های شهری و مدنی. هزینه ها هم داده ام. حتی آنچه من دیده ام، در قیاس با این دادگاه های اخیر، خیلی بیشتر و وحشتناک تر بوده است. که اصولا من این انفرادی هایی که سران اصلاحات را به آن جا بردند و یکی یکی شان را به اعتراف کشاندند، اصلا زندان امنیتی حساب نمىکنم.
مثلا در اظهارات اخیر رمضان زاده آمده: من را از ساعت نه شب تا چهار صبح بازجویی مىکردند... و این یعنی رمضانزاده ساعت داشته است. و این یعنی چنین انفرادی ای، یک انفرادی سیاسی است نه یک انفرادی امنیتی. و انفرادی امنیتی یعنی شما چنان در فشار باشید که نفهمید یک ماه است زیر بازجویی هستید یا یک سال. نفهمید شب است یا روز. نفهمید زنده مىمانید یا خواهید مرد. و هزار بار خودتان را به بیهوشی مفرط بزنید و بخواهید که دیگر به هوش نیایید و بمیرید... اعتصاب غذا کنید اما به هوش بیایید و ببینید سرم به دستتان وصل است. و باز به زندگی برگشته اید...
مىخواهم بگویم من، هم بسیجی های امروز را مسخره مىکنم. هم این فشار های امنیتی این روزها را و هم سرداران این روزها را. و هم زندانی های این روزها را! این ها همگی کسانی نیستند که برای حقیقت مبارزه کرده باشند. در زندان هم ایستادگی ای نکردند. آن ماموران هم خیلی کار سختی نداشتند و اصولا لات و لوت های امنیتی بودند نه امنیتی های واقعی. اصولا این روزها همه چیز به شدت پلاستیکی شده است! مسخره شده است. بیمزه شده است.
من نمىخواهم از خودم حرف بزنم. که کسی از خودش حرف مىزند که چیزی نباشد. و من نمیخواهم همه لحظات سختی که با خدا معامله کرده ام، با کسی دیگر شریک شوم. همه اش مال خودم است. و همه لحظات آینده ای که خواهد آمد. و همه انتظاری که برای مرگ میکشم. که اصولا من مرگ را بسیار نزدیک مىدانم. و بسیار دوست داشتنی!


این شب ها خیلی ها حواسشان به خیلی چیزها نیست. من در یکی دو یادداشت قبل تر، از وضع امنیتی عمومی نابسامان ماه رمضان حرف زدم. و این شب ها بارها صحنه های بدی را شاهد بودم. و چون آموزش های رزمی دیده ام، به خودم تکلیف مىکنم که در امور، هرچند خیلی خطرناک باشد، دخالت کنم. در این شبهایی که دیگر از هیچ پلیسی انگار خبری نیست! همه رفته اند خستگی هایشان را در کنند لابد!
در تاریکی شب، در تنهایی، و در هنگامه های خطر در شهر، هنگامی که باید جهادی را کرد، مرگ را هم خیلی نزدیک مىتوان حس کرد. میدان هایی در همین چند قدمی شما.
دیگر جایی نمىماند برای هول و هراس شاید یک زندان و یک انفرادی. من همه زندان ها را تحقیر مىکنم.
کسی که با مرگ یکی شود، همه دنیا را تحقیر میکند.
آیا به ذهن شما چیزی نمىرسد؟
من فکر مىکنم زمان تشکیل گروه های مخفی چریکی فرا رسیده است. زمانی که به نیروهای امنیتی، بیاموزیم باید خیلی ورزیده تر باشند.
باتوم ها را جمع کنند. مسلسل ها را به میدان بیاورند. در برابر مردان اسلحه و حماسه باید آماده تر صف بکشند.
روزهایی در پیش است.
اگر خدا بخواهد.
تاکید مىکنم اگر خدا بخواهد.

تصویر روز

تصویر روز
آخرین شعار منوچهر