بسم الله الرحمن الرحیم
سبزیم که در مسیر باران هستیم ؛ موجیم که در یاد بهاران هستیم
کوهیم که از داغی دلشوره ما ؛ یک لرزه ی افتاده به دوران هستیم

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

من اعتراف مىکنم آقای کشیش!

1- با ديدن دادگاه اعترافاتي ديروز، بدم نيامد بيايم حرفهايي بزنم. البته من كه هيچ گاه در كوران اين قضايا نبودم تا حالا پشيماني و ندامت وجودم را گرفته باشد!... اما يك جورهايي اعتراف، همه بدنم را گرفته است!... نمىتوانم حرف نزنم!
2- من را كساني كه از اول مىشناسند مىدانند در دوران خاتمي، يكي از سرسخت ترين دشمنان او بودم. تعارف ندارم. اين كه دوستان، از من ناراحت شوند، مانع گفتن واقعيت از جانب من نمىشود. من از ابتداي آمدن خاتمي، و اندكي بعد كه نوع حاميان او را در بهار 76 ديدم، خطرات عجيبي را پيش بيني كردم. چيزهايي را كه متاسفانه همه آنها و بلكه بيشتر از آن به وقوع پيوست. يادمان نرود در دوران خاتمي چه چيزهايي از دست رفت. اصولا در اين زمان با واقعيت هاي مسلّم عقلي مقابله مىشد. به الان و نوع نوشته هاي سايت هاي مستقلي كه از نهضت سبز حمايت ميكنند، نگاه نكنيد. در آن روزگار و با آمدن روزنامه هايي نظير جامعه مدني، آدم احساس مىكرد اينها در برابر همه خوبي ها مىخواهند صف آرايي كنند. انگار اصلا ايراني نيستند كه اينطور حرفهايشان با خواست عمومي مردم فرق دارد. اين مردم هيچگاه نخواسته بودند و نمىخواهند كه احكام اسلام از بين رود، كه آقايان و البته خانم ها در مطالبشان همه كار ميكردند تا حرف هايي آن طرف آبي بر همه چيز پيروز شود. مردم كه در سال 76 راي دادند، همين مردم بودند. همين مردمي كه در88 راي دادند. همين ها كه مىبينيم شعارشان الله اكبر است. همين ها كه مىبينيم از روحانيت شجاع به شدت دفاع مىكنند. همين ها كه مىبينيم در اوج بحران حوالي 30 خرداد از اينكه بشنوند شايد فلان سردار دلش با نهضت سبز است، چقدر احساس شادمانى مىكردند. همين ها كه من را كه مىديدند و مىفهميدند از طرفداران نهضت سبزم، چقدر شادمان مىشدند. اما آقايان دوم خردادي، همه چيز را عوضي فهميده بودند. فكر كردند اين مردم، هرزگى مىخواهد. منظورم، هم هرزگي اخلاقي است، هم هرزگي اجتماعي، هم هرزگي فكري و هم از نوع سياسي. دوم خرداد واقعا چه چيزي به اين مردم داد؟ به جز هرزگي؟ به جز قدرت گرفتن دسته هاي اوباش خياباني؟ من يادم هست در جام جهاني هشت سال پيش، زماني كه در بحرين باختيم و مسلم شد حذف شده ايم، يك هفته اوباش فوتبالي در خيابانها آشوب به پا كردند. آن، به معناي واقعي كلمه آشوب بود. يعني شبيه تجمع هاي سياسي اين روزها نبود. اراذل و اوباش بخاطر تيم ملي فوتبال، توي يك خيابان مثلا راه مىافتادند و عربده مىكشيدند و به خانه هاي مردم سنگ پرتاب مىكردند و همزمان مىرقصيدند و ... در اين زمان همه مسلما مىخواستند كه كشور، پليسي داشته باشد و با اينها برخورد كند. اما واكنش كساني كه قدرت در دستشان بود، يعني همين دوم خردادي ها چه بود؟ يادتان هست؟ من يادم هست كه در روزنامه هايش واضح نوشتند: بايد وقتي جوانان عزيز ما عصباني هستند، ماموران پليس به خيابان نيايند تا با ديدن لباس پليس، آنها عصباني تر شوند!!... و واقعا اين كار را هم كردند. سردار قاليباف، معروف به بىعرضه ترين سردار تاريخ ايران! در اين اوضاع بحراني، مامورانش را به خيابان ها نياورد. تنها كاري كه ابتكار به خرج دادند همان بود كه امسال هم كردند. يعني قضايا را وصل كردند به جشن نيمه شعبان، و با به راه انداختن رقص عمومي، اوباش را به اصطلاح گول ماليدند تا با اين آزادي امام زماني! از عصبانيتشان كم شود!! و اتفاقا رقص عمومي آن سال مانند همين امسال، خيلي پر پيمانه بود!... گذشته را فراموش نكنيد. اي كساني كه اين روزها ناراحت هستيد! اگر از طرفداران دوم خرداد هستيد، بايد بدانيد 8 سال در قدرت بودند اين آقايان. چه كار كردند؟ چه چيزي را تغيير دادند؟ نگوييد قدرتي نداشتند كه نگفتنش بهتر است. اگر نداشتند بايد كنار مىرفتند. اما نرفتند و 4 سال دوباره آمدند. خيلي قدرت بهشان مزه كرده بود و نمىتوانستند از آن دل بكنند. و اين سوال كه: اگر قدرت كاري نداشتند، چرا قدرت كارهاي بد را داشتند؟ فقط وقتي قرار است آزادي سياسي بياورند، آزادي تفكر به معناي واقعي بياورند، كرامت انساني را عرضه كنند، بىقدرت شدند؟ اما وقتي قرار بود آزادي اوباشگونه بياورند، روابط نامشروع را بسط دهند، ناامني اخلاقي را به همه جا بكشانند، چطور دستشان باز بود؟ مغالطه نكنيد كه اصلا جا ندارد. اين واضح است دوران دوم خرداد، وضع فرهنگي واخلاقي جامعه به حال انفجار رسيده بود. و همه را همين آقاياني كردند كه الان دارند اعتراف مىكنند.
3- بقيه مطلب پيش را اينجا ادامه مىدهم. نگاه كنيد چه كساني الان در دادگاه هستند. اين ها كه دو ماه است در انفرادي زير شكنجه اند، چه كساني اند؟ آيا آنطور كه بعضي از شما مىگوييد، قهرمانان ملي اند؟ پدرند؟ مَردند؟ اين ها همان دولتيان دوم خرداد هستند. همان ها كه پا روي راي مردم گذاشتند، و تنها كسي كه فراموش شد، مردم بودند. مگر در زمان خاتمى، مردم فقير نبودند؟ مشكل نداشتند كه آقاي ابطحي با آن لپ هاي گل گلي، مىگفت و مىخنديد و وبلاگ مىنوشت؟ آقاي رمضانزاده كه براي جناح مقابل خطبه هاي آتشين مىخواند، چند بار براي مردم به خشم آمد؟ كدام ِ اين آقايان به ميان مردم بيچاره و بدبخت رفت، تا از دولتي كه از همين مردم هديه گرفته بود، به آنها راه بيرون رفت از بدبختي را نشان دهد؟ مردمي بدبخت از نوع اقتصادي و بدبخت از نوع فرهنگي؛ و دولتي سرخوش در روياهاي سياسي خودش. آقاي حجاريان يك قهرمان نيست. چرا كه در آن دو سال ابتداي اصلاحات، هيچ كاري نكرد الا به هيجان آوردن انديشه هاي دوم خردادي. من هميشه گفته ام و اين بحث اساسي من با دوستان در زمستان 87 بود كه: هرگز آمدن دوباره خاتمي تكرار نخواهد شد. يعني اين مردم ديگر آنها را نخواهند پذيرفت. من هميشه با حزب مشاركت دشمن بودم. با كارگزان كه از آن هم بدتر. مگر يادمان رفته در دوران مثلا سازندگي با اين كشور چه كردند؟ كشوري كه از جنگ بيرون آمده بود و هزاران فرصت تازه پديد آمده تا كشور را بسازيم، اما يكباره كشور شد مركز مصرف گرايي و سرمايه داري از نوع كثيف شانگهايي اش! وام هاي انبوه كه معلوم نمىشد كجا مىرفت. و دولتيان فاسد و عياش. اين ها واقعيت است. خود من بعضي اين افراد را از نزديك مىشناختم. آقاي عادلي و نوع زندگي اش را و آقاي روغني زنجاني و خانه اش را و خانه هاي كاخ گون خيابان پاسداران و اختياريه را ديده بودم. آن هم در سال 71، فقط چهار سال گذشته بود از دوران جنگ. دوراني كه همه اين مردم، نه فقط معتقدان به نظام، بلكه همه در رنج بودند. حالا كه اوضاع خوب شده، بايد فقط براي دولتيان خوب شود؟ من مىديدم كه گُرده مردم زير بار زندگي دارد خرد مىشود. و مسلم هم در كنارش بنيان هاي فرهنگي فرو مىريزد. اما دولتيان و در راس آنها خاندان رفسنجاني و البته خود او، مىگشتند و مىخوردند و مىخنديدند و سرخوشان بودند! يادمان نرفته همين صداسيما كه همه امروز آن را مركز جنايت مىدانيم، در سال هاي پاياني سازندگي، براي رفسنجاني چه تملق ها مىكرد. من يادم هست در يك برنامه كودك، كه دو مجري دختر و پسر جوان آن را اجرا مىكردند، اين طور گفتگويشان بود كه: دختر از پسر مىپرسيد به نظر شما چه كسي به گردن تك تك ما حق دارد، و پسر مثلا نمىدانست. و دختر هي راهنمايي مىكرد. تا نهايتا پسر فهميد و گفت: رييس جمهور محبوبمان آقاي رفسنجاني! و دختر با حالتي خندان و در حالي كه جيغ مىكشيد، گفت: بله اين اميركبير زمان ما!... صفت "اكبر شاه" كه براي رفسنجاني باب شده بود، درست بود. رفسنجاني داشت پادشاهي مىكرد. من يادم هست در همان زمان يك بار به نماز جمعه تهران رفتم. از قضا دير رسيدم. وقتي به ميدان انقلاب رسيدم، ديدم رفسنجاني دارد سلام نماز را مىگويد. گفتم ديگر نروم داخل دانشگاه و همان داخل ميدان ايستادم تا اقلا دوستانم را كه برمىگردند، ببينم. داخل ميدان هم خلوت بود. يك دستم جانماز بزرگم بود و با قيافه اي شبيه آنچه شما حزب اللهي مىدانيد. همين طور توي حال خودم بودم كه يك دفعه يك انسان حزب اللهي تر! با يك بيسيم در دست به طرف من آمد و با چنان نهيب و فريادي به من گفت: براي چي اينجا ايستاده اي؟ من را بگو خيال كردم جزء منافقين كوردل هستم و خودم ملتفت نبوده ام! به جان شما، نزديك بود همان داخل ميدان همه جوره اعتراف كنم! آخر طرف خيلي ترسناك بود! من هم اصلا انتظارش را نداشتم. آخر فقط رفته بودم نماز جمعه بخوانم و اگر گناهي كرده بودم كه آن برادر پاسدار آمده بود يقه من را بگيرد، فقط بايد اين گناه باشد كه دير به نماز جمعه رسيده بودم! خلاصه همان طور كه توي ذهنم داشتم كنكاش مىكردم تا دليل اين برخورد الهي ! را بفهمم، برادر مزبور حالي ام كرد تنها راه نجات تو اين است كه داخل ميدان نايستي. ما هم در حالي به شدت ضايع شده، از داخل ميدان رفتيم آنطرف توي پياده رو يك مخفيگاه براي خودمان بنا كرديم! هنوز دو دقيقه نگذشته بود كه اكبر شاه نازنين مان، با سه تا بنز آخرين مدل به رنگ آبي آسمانى، با دويست تا موتور هزار اسكورت همانند يك قافله شاهنشاهي به سرعت سيصد كيلومتر در ساعت! از خيابان انقلاب وارد ميدان شدند و به سرعت چهارصد كيلومتر بر ساعت از خيابان كارگر رفتند بالا. تازه ما دو زاريمان افتاد كه در سر راه پادشاه ايران ايستاده بوديم! جالب اينكه تا مدتي بغض كرده بوديم كه آيا مثلا من ِ لاغر مردني ِ خسته كه تازه روزه هم بودم، اين قدر براي اين گارد تمام مسلح خطرناك بودم؟!!... بله، هاشمي كه اين روزها پايان كارش را داريم مىبينيم، يك زماني شاهنشاهي مىكرد براي خودش.
4- يك نگاهي هم بيندازيم به بقيه بازداشتي هاي اين دادگاه. بعضي ها خيلي براي امثال حجاريان دل مىسوزانند. آقايان! اين حجاريان كه اين روزها توي اوين زير بازجويي بوده است، زماني در همين اوين رييس همه بازجوها بوده است. از چه كسي دفاع مىكنيد؟ اگر كساني امروز او را به صرف اينكه مانند آنها نمىانديشد، زير شكنجه گرفته اند؛ زماني هم او كساني را به صرف اينكه مانند او نمىانديشند، زير شكنجه مىگرفت. مگر او پيغمبر بوده كه اين طور برايش اشك مىريزيد؟ او كه برتراند راسل نبود كه مرد صلح و تفكر لقبش مىدهيد. او معاون امنيت وزارت اطلاعات بود در تمام دوران جنگ. اتهام ها به انسان ها زده، شكنجه ها كرده، خانواده ها را ترسانده، اعتراف ها گرفته... حالا هم عدالت الهي شامل حالش شده و همان كارها كه با ديگران مىكرد، ديگراني آمده اند با خود او مىكنند. فكر نمىكنيد بعضي حوادث اين روزها، جاي خوشحالي هم دارد؟
5- من در اوج به جريان افتادن موج سبز در هفته آخر قبل از انتخابات، تماسي با بعضي افراد ستاد سبز گرفتم و گفتم اين به راه انداختن موج سبز يعني چه؟ آن هم در نيمه هاي شب؟ گفتم مسلم است در چنين ساعاتي يك مشت دختر و پسر جوان را توي خيابان ها بريزيد، خيلي زود به كثافت كاري خواهد رسيد. به رقاصي و شهوتراني مىرسد. خود من نه به عنوان موج، بلكه براي ديدن آنها، يك بار رفتم. برخي اصلا حواسشان نبود كه كار سياسي قرار است انجام شود. فقط آمده بودند كه برقصند. فقط آمده بودند براي دختربازي. نگوييد اين طور نبوده، كه من خودم آنجا بودم. مثلا يك بار يك پسرك جوان راه مىرفت و از دخترهاي جوان آرايش كرده و بدپوشش، عكس مىگرفت! و اتفاقا يكي از همين دخترها هم متوجه شد و يقه پسر را چسبيد! و اين دختر و آن پسرك وسط يكي از ميادين شروع كردند به كتك كاري! بله، واقعا كتك كاري كردند. دختر مىخواست موبايل پسر را بگيرد، و پسر هم كه موبايلش برايش از همه دنيا عزيزتر بود، ميخواست دخترك را بزند كه چرا موبايل من را گرفتي... من به آن افراد در ستاد سبز گفتم اين برنامه موج سبز شبانه شما خيلي بد است. مىدانيد چي به من جواب دادند؟ فقط به من خنديدند! همين!... عزيزان! بدانيد هيچ قومي كه در فساد و بىتقوايي غوطه ور باشند، پيروز نخواهند شد. برايتان يك خاطره تاريخ تعريف كنم. يكي از امامزاده ها كه الان دقيق يادم نيست كدام عصر و كدام خليفه بود، توانست براي خودش لشگري درست كند و در اطراف بصره اردوي بزرگي برپا كرد. خوشحال بود و توي خيمه اش مشغول تلاوت قرآن بود. نيمه شب بيرون آمد تا از لشگرش بازديدي بكند. آمد بيرون و ديد همه لشگريانش دور تا دور آتش هايي كه برافروخته اند، مشغول ساز و آواز و رقصند. ناراحت و پريشان به خيمه اش بازگشت. اطرافيانش از او پرسيدند: براي چه ناراحتي، ما كه لشگري عظيم دست و پا كرده ايم. آن امامزاده جواب داد، هيچ لشگري بر محور ساز و آواز پيروز نخواهد شد... آنها صبح بعد با لشگر خليفه به مصاف رفتند و اكثرشان قتل عام شدند. و مسير تاريخ همين شد كه مىبينيم و شيعه هيچ گاه به قدرت نرسيد. باور كنيد اگر خودتان را طور ديگري ساخته بوديد، اگر موج سبزتان تقواي بيشتري داشت، اگر نيمه شب موتور سوارانتان گازشان را به هوا نمىفرستادند، ماشين هايتان بوق نمىكشيدند، اگر دختر و پسر دست در دست هم خواستار برچيني گشت نمايشي ارشاد نمىشدند، اگر آزادي تان آزادي واقعي بود، اگر جلوي پايگاه بسيج مقداد در روز 25 خرداد نعره نميكشيديد: توپ تانك بسيجي ديگر اثر ندارد، و توان درك اين را داشتيد تحريك جماعتي اوباش منش، حوادث 30 خرداد را خواهد آفريد؛ اگر بعضي ها از برخي ها پول نگرفته بودند كه ناگهان شعار هاشمي هاشمي سر بدهند... اگر آگاه بوديد، اگر توان كنترل همديگر را داشتيد، اگر وقتي كسي خواست به بانكي سنگ پرتاب كند، آگاهش مىكرديد كه اين كار فقط به سركوبگران كمك خواهد كرد، اگر ... اگر... اگر... امروز پيروز شده بوديد. امروز نه روز آه و داغ و غم ما و شما، كه روز بزرگترين جشن تاريخ ايران شده بود...
6- من از مشاركت و كارگزان هيچگاه حمايت نكرده ام. سازمان مجاهدين را هم نمىشناسم. يعني اصلا بروزي نداشته اند كه بدانم چگونه فكر مىكنند. هاشمي و خاتمي هم برايم خائنين اين كشور هستند. اما از موسوي با تمام وجودم دفاع كرده ام. برايم موسوي، با همه آن ديگران فرق دارد. اصولا يادتان نرود موسوي در اوج قدرت هاشمي و خاتمي، هرگز با آنها نبود. از آنها كناره گرفت. و ايرادات جدي به آنها مىگرفت. به نظرم موسوي، نه عياشي هاشمي را داشت، و نه انحرافات فكري خاتمي را. و از نظر عرضه هم چيزي در حد هاشمي بود، و نه مثل خاتمي. به نظرم اگر او به قدرت مىرسيد، ايران بهتري ميداشتيم. از همه نظر بهتر. بر خلاف آن چه اكثرا فكر مىكنند ، اگر او رييس جمهور مىشد، كشوري اسلامي تر مىشد. فرهنگ، اجتماع، اقتصاد، صنعت، امور حكومتي و روابط بين مردم... همه و همه به سمت ساماندهي مىچرخيد. اما سوالي كه برايم هنوز موجود است اينكه موسوي چرا به سياست دوباره رو كرد؟ او كه مىدانست خامنه اي از او بدش مىآيد. مىدانست اين آدم عقده اي نخواهد گذاشت او به قدرت برسد، پس چرا كانديد شد؟ جواب اين سوال را هرگز نفهميدم.

7- سخن آخر، خطابي است با موسوي. خواستم اين اعتراف نامه! را اينگونه پايان دهم:
برايم هميشه محترم بودي، و بعد از انتخابات با خواندن سطر سطر بيانيه هايت، احترامت در نزدم افزونتر گشت. من كساني را كه قبولشان نداشته ام، برشمردم. و به موج سبز و ستاد تو هم ايرادات بيشماري داشتم. اما... اما خود تو موسوي!.. هميشه برايم محترمي. و اگر تا امروز محترم بودي، و اگر به قدرت مىرسيد كه همچنان محترم مىماندي... اما امروز و بعد كناره گيري شايد ابدي تو، برايم يك قهرمان شدي.
برايم قهرمان بمان!... موسوي عزيز!

تصویر روز

تصویر روز
آخرین شعار منوچهر