گاه به یادت که مىافتم، حال عجیبی مىشوم. اشک در چشمانم مىنشیند. بدنم داغ مىشود.
گویی همه چیز را فراموش مىکنم. همه وجودم مىشود تو. یادم مىرود از چه چیزهایی ناراحت بودم و از چه ها خوشحال. تو مىشوی همه ناراحتی و خوشحالیم. نه، اصلا خوشحالی و ناراحتی رنگ مىبازد.
دیروز را یادم مىرود. فردا را هم. یادم مىرود که الان، امروز است.
تو که به یادم مىآیی، همه وجودم مىلرزد، ای خدا !
آه...!
گویی همه چیز را فراموش مىکنم. همه وجودم مىشود تو. یادم مىرود از چه چیزهایی ناراحت بودم و از چه ها خوشحال. تو مىشوی همه ناراحتی و خوشحالیم. نه، اصلا خوشحالی و ناراحتی رنگ مىبازد.
دیروز را یادم مىرود. فردا را هم. یادم مىرود که الان، امروز است.
تو که به یادم مىآیی، همه وجودم مىلرزد، ای خدا !
آه...!